خواننده ای از ایران نوشته است:
با خواندن مقاله “من حرامزاده ام” آتش درونم شعله ور شد. دانش آموخته دانشگاه تهران در رشته الهیات و معارف اسلامی هستم. سه فرزند دارم. چند سال پیش پسربزرگم عاشق دختری شد. پس از تحقیق متوجه شدیم که دختر حلال زاده نیست و به قول شما و دختری که نامه اش را چاپ کرده بودید، پدر عرفی دارد. مادرش از قرار پس از جدائی از همسر، خانه مردم کار می کرده و در یکی از این خانه با مرد خانه روی هم ریخته و حامله شده که این دختر همان فرزند است. بعد زن پیگیری قضائی کرده و آن مرد شده پدر عرفی و چندی هزینه دختر را پرداخت می کرده است. پس از آگاهی از این سرنوشت، یک کلام به پسرم گفتم پاسخ من “ نه ” است. دختر با همسرم تماس تلفنی گرفت و با گریه و زاری از او می خواست پا در میانی کند و نگذارد عشقش را از او بگیرم. گوشی را گرفتم و برای آن که به این رابطه پایان بدهم فریاد زدم و گفتم دیگر به این جا زنگ نزن. به خیال خودم به همه چیز پایان داده بودم. اما عشق و عاشقی پایان نداشت و من به شدت گرفتار اصرار دو جوان بودم. سرانجام کار به روانشناس کشید. روانشناس تاکید کرد که دختر از هر نظر بالاتر از پسر شماست. گفتیم شاید اشتباه می کنیم. من و همسرم دوباره راه افتادیم دنبال تحقیقات محلی. پاسخ همان بود و من نمی توانستم قانع بشوم که پسرم با او ازدواج کند. همه در و همسایه و همکلاسی ها و حتی اساتید دانشگاهی که دختر در آن جا درس می خواند از خوبی های دختر می گفتند. هیچ اثر نداشت و نمی توانستم، گناه مادرش را فراموش کنم. دختر از زیبائی هم برخوردار بود. پسرم پیاپی رفتار من را با نامه هائی که در اختیارم می گذاشت نقد می کرد و می نوشت اگر مادر مرتکب گناهی شده، گناه دختر چیست؟ جواب نداشتم، ولی همچنان پاسخم منفی بود. برای دومین بار نه گقتم و همه درها را به روی این دو جوان بستم. پس از آن دختر با دیگری ازدواج کرد و پسرم به انتخاب خودش، دختری را به همسری برگزید. ولی هرگز من را نبخشید و باری گفت: تو عشق من را از من گرفتی.
در جمع خانواده رنج می کشم. هر هفته با خودم خلوت می کنم، اشک می ریزم و از خودم می پرسم اصلا من چه حقی داشتم تا این گونه بی منطق داوری کنم و دو جوان عاشق را از هم جدا کنم. لعنت برمن!
خواهشمندم اگر می شود این درد وجدان من را در سایت بارتاب دهید. هیچ اشاره ای به اسمی نکنید. می دانم نمی کنید. فقط جهت یادآوری بود.
چکیده ای از نامه بنا بر خواست نویسنده چاپ شد. روشن است که وجدان بیدار شده ای که این نامه را نوشته، یک مرد مسلمان و تحصیلکرده ایرانی است که معارف اسلامی را در دانشگاه معتبری تا مراتب بالا پیموده و با این وصف نتوانسته است ذهن و ضمیر خود را از این پیش داوری نجات بدهد که در جهان انسان هائی زاده می شوند با مشخصات “مجرم بالفطره”. به همان اندازه که رسوب این پیش داوری در یک فرد تحصیلکرده نگران کننده است، اراده این ایرانی برای انتشار اندوه درون و شرح آشفتگی های وجدانی، نشان می دهد که ایران را نمی شود به سهولت متهم به تحجرگرائی کرد و همه مشکلات اجتماعی را به دینداری مردم خط و ربط داد. ایران شانس آن را ندارد تا دردهای اجتماعی اش را بی سانسور و علنی فاش کند. اگر در ایران این وجدان بیدار شده و بسیاری دیگر مجال مبادله تجربه ها و آلام درونی را آزادانه داشتند، طرح یک خطا از سوی یک وجدان بیدار شده، بسیاری وجدان های خفته را به خصوص نسبت به داوری های اجتماعی در باره زنان، به تدریج بیدار می کرد. دردهای اجتماعی تا مجال طرح پیدا نکند مثل استخوان در زخم جامعه باقی می ماند.
دهها خط قرمز در برابر مردمی که روزنامه و بلاک می نویسند ردیف کرده اند. ورود به بحث روابط خارج از ازدواج و فرزندان سرگشته ای که محصول آن هستند، و مادرانی که نمی دانند با “حمل” خود چه کنند و با کدام دل سنگ، آنها را سرراه بگذارند، از زوایای گوناگون قابل بحث است. چرا یک دانش آموخته معارف اسلامی از آن جا که درهای رابطه مردم با مردم را بسته اند، نمی تواند آن را به صورت عمومی در زادگاهش، در شهر و روستایش، همان جا که زندگی می کند، مطرح کند و اندوه درون را به پرسش بگذارد؟ چرا آن دختر که به ناچار دل از عشق برکنده و تسلیم سرنوشتی شده که در آن دخالتی نداشته نباید بتواند اندوه خود را صریح و روشن با اهل نظر در میان بگذارد و از واعظان بخواهد در برابر اتهام “مجرم بالفطره” که دیری است از فرهنگ حقوقی جهان و دائره المعارف جرم شناسی حذف شده، سخنی بگویند متناسب با روزگاری که در آن زندگی می کنیم. از همه مهم تر چرا آن زنی که بدون صیغه شرعی عشق ورزی کرده و حمل برداشته نباید بتواند سرش را بالا بگیرد و نه با صدقه که در پناه پوشش رفاهی و تامین اجتماعی، فرزندش را بزرگ کند. سایه شرم که مثل بختک روی زندگی این زن می افتد، تمام انرژی این زن را تباه می کند. اگر پدر عرفی هم در کار نباشد تا به ضرب قانون و شیوه های جدید علمی که کار را برای تشخیص نسب آسان کرده، او را وادار به پرداخت هزینه طفل کنند، مادر و فرزند هردو تباه می شوند. یکی زیر فشارهای اجتماعی و یکی در نهادهای سازمان بهزیستی.
آن چه مسلم است این ها مسائلی نیست که ادعا کنیم با گامهای کوچک، زود جاده هموار می شود. ولی همین اندازه از شنیده ها که نشان می دهد انسان های دیندار و آگاه به معارف اسلامی پیرامون اقدامی که مرتکب شده اند و به ظاهر شرعی بوده، آمادگی دارند تا از غیر عقلائی بودن پیش داوری های خود با من که در جغرافیای دیگری زندگی می کنم بگویند، علامت امید بخشی است که هرگاه سیاست های عامیانه فرهنگی، مانع طرح و بحث پیرامون آن نمی شد، در دراز مدت در جای یک موضوع ساده انسانی که همیشه در همه جا حتی در اماکن مقدسه ممکن است اتفاق بیافتد، از شکل کنونی اش خارج می شد. همه در باره آن در جای یک مسئله سخن می گقتند و تبدیل می شد به یک موضوع قابل بجث انسانی، که با پشتیبانی یک اقتصاد برنامه ریزی شده رفاهی، از شدت محنت و مشقت زنی که بی عقد و نکاح باردار شده می کاست و داغ مجرم بالفطره را از پیشانی فرزندان محصول آن پاک می کرد.
ایران جامعه کهنسالی است که بار تابوهای جنسی یک تاریخ دیرینه سال را می خواهد در قرن بیست و بکم میلادی و اتفاقا در محاصره یک حکومت دینی انباشته از امر به معروف و نهی از منکر، روی سر خودش و حکومت خالی کند. علامت های انقلاب جنسی از هر روزنه ای بیرون می زند. قربانیان این روند تاریخی، البته همه می توانند باشند، ولی زنان به دلائل تاریخی در دسترس ترند. این انقلاب آسانی نیست. بدون ابزارهای کمکی به مسیرهای کج و معوج می رود. نخستین ابزار کمکی که باید زود در اختیارش قرار بگیرد، رسانه های آزاد است و برنامه های فرهنگی و انتشاراتی روزآمد. برنامه های فرهنگی و عامیانه کنونی به قد و بالای ملتی که می خواهد انقلاب جنسی را درون انقلاب اسلامی جاسازی کند، نمی خورد.
هرچه جامعه خواسته هایش را علامت می دهد، حکومت نادیده اش می گیرد. هرچه خط قرمزهای حکومتی پررنگ تر می شود، بیشتر از سوی مردم شکسته می شود. آیا زمامداران این چالش را درک می کنند یا اساسا قدرت درک آن را ندارند؟