هیچ نمی دانم حاج مصطفی را آیا از آن جهت حاج دنبه می خواندند که نرم خو بود و نرم رو و هیچ زبری و تندی در اندیشه نداشت یا به دلیل دیگری. اما مطمئن هستم که محمد سمبه این لقب را به دلیل سختی و تندخوئی گرفته بود و ربطی به ابزار کارش در کفاشی نداشت. محمد آقا انگار دلش برای نزاع و خون تنگ می شد که تا خبر می شنید که درگیری در پیش است، در دکان را می بست و سمبه اش را برمی داشت و راه می افتاد و چشم بسته فریاد می زد: دعوا دعوا…
در محلات تهران در سال های آزادی مدام بین جهال محلات دعوا بود و گاه قمه کشی و ششلول کشی خونریز. در دولت کودتائی سید ضیا، در همان سه ماه که بر سر کار بود، برای هر محله تدبیری به کار بردند تا شهر آرام شود. در سنگلج به جای آن که عزیز مسگر و امیرقطاب و زینی قزاق را که گنده لات های محله بودند دستگیر کنند – کاری که در هر محله و شهر دیگری انجام شد -، قزاق ها رسیدند و حاج مصطفی دنبه و محمد سمبه را بردند. محمد آقا سابقه شرارت داشت در جوانی، اما حاج مصطفی را برای چه بردند. یک هفته ای بعد با کلی دوندگی بستگانش، استعانت از نظامی های محله و توسل به خانواده رضا خان که سردار سپه شده بود، هر دو را آزاد کردند اما به شرط بیرون رفتن از پایتخت.
دلیل چنین تصمیمی در آشنائی قبلی سید ضیا و سردار سپه با اوضاع محله سنگلج بود. آنان خود سال ها در همان جا ساکن بودند و راز و رمز امنیت محله را می دانستند. با این همه سئوال ها باقی ماند. چرا عزیز مسگر نه و چرا امیرقطاب راست راست می گشت اما این دو به حبس افتادند. سال ها گذشت تا پاسخ سئوال را سلیمان خان که رییس دفتر سردار سپه بود از قول فرمانده داد. به گفته وی سیدضیا معروف به سید جیمبو گفته بود اشرار و الوات که وضعیتشان روشن است و نظمیه باید دستگیرشان کند اما برای این که محله آرام باشد باید علاوه بر مشوقان دعوا، کسانی که فورا دسته راه می انداختند و با صلح طلبی خود ماجرا را بزرگ می کردند و هندوانه زیر بغل طرفین می گذاشتند، آن ها هم از محله دور شوند. سید گفته بود نظمیه برای همین است و کسی لازم نیست دخالت کند.
معلوم شد سید گفته است در گسترش و تداوم دعواهای سنگلج و درخونگاه حاج مصطفی هم نقش دارد، چون تا نسیمی می وزید، یکی فریادی می زند، دیواری می ریخت، دزدی از دیوار خانه ای بالا می رفت، حاجی عبا را بر دوش می انداخت و بزرگان محل را جمع می کرد و در صف صلح و صفا قصیده ای می خواند و هیاتی معین می کرد برای آشتی. سید ضیا گفته بود همین کار هم باد می دهد زیر عبا اشرار. باید عادت کنیم که نظم به عهده نظمیه است.
در این سال ها که نه غرب و نه جمهوری اسلامی انکار ندارند که با هم درگیرند، نه اسرائیل و نه جمهوری اسلامی پنهان نمی کنند که سر به تن همدیگر نمی پسندند و محو یکدیگر را مسئلت دارند، طبیعی ترین کارها همین است که این طرف یا آن طرف تهدیدی کنند و یا سخنی گویند که به معنای احتمال وقوع حمله نظامی و هشدار به طرف مقابل باشد که گمان نبرد بیشه خالی است. هر چندی این نغمه ها بلندتر می شود. یک بار چون رییس دولت ایران باشد خواستار محو اسرائیل شده و بار دیگر چرا که فلان مقام نظامی یا غیرنظامی آمریکا یا اسرائیل که سخن از لزوم سرکوب جمهوری اسلامی گفته اند، در هر دو حال عده ای به وجد می آیند و طلب های قدیمی شان از جمهوری اسلامی یا دشمنی دیرینه شان زنده می شود و سخنانی می گوید که در نهایت همان است که محمد سمبه می کرد. باد زدن آتش.
اما حاج مصطفی ها هم زود به نگرانی مبتلا می شوند که مبادا فردا بمب افکن های آمریکائی یا اسرائیلی بالای سر تهران ظاهر شوند. در این دلشوره از یاد می برند عوامل بازدارنده را، وسعت ایران را، تجربه سالیان را، برد موشک ها را، شکنندگی موقعیت اقتصاد و سیاست جهان را. آش های هنوز به بار ننشسته در منطقه خاورمیانه را، سستی بینان حکومت هائی را که پایگاه های نظامی غرب در منطقه اند. همسایگی ایران با منبع انفجار، یعنی افغانستانی که طالبان پشت هر دیوارش لانه دارد، و پاکستان که دارای بمب هسته ای است اما نه امن است و نه در آن سگی صاحب را می شناسد. بر این دو اضافه کنید عراق را که آمریکائی ها خود می گویند امنیتش بی موافقت ایرانی ها به دست نمی آید.
می گفتند سید جیمبو به محمد گفته بود سمبه ات را برای دریدن چرم ساغری بگذار و به حاجی هم گفته بود شعرها و مثل هائی که در باب صلح و دوستی و اندر فواید مودت حفظ کرده ای برای شب های جمعه بگذار و منتظر خبر نمان.
جهان امروز مفتخر به انواع کنوانسیون های جهانی و انواع وسایل بازدارندگی، قوانین حقوقی مفصل و کتاب های هزارهزار که برای حل تخاصم ها وضع شده است. جهان امروز که در انواع اتحادیه ها فرصت حل و فصل گره ها را دارد، دیپلوماسی که علم ممکن کردن ناممکن ها خوانده شده، آیا در حل مساله هسته ای ایران، آیا این ناتوانی در حدی است که باید با بمب حل مشکل کرد.
به نظر می رسد چنین نیست. جهان هر چه می گذرد پیوسته تر می شود و هم شکننده تر، و شکنندگی اش زیان بخش تر. آن چنان که محمد سمبه ها و حاجی مصطفی ها بهترست میدانداری را رها کنند. کارهای این چنین باید در گفتگوهای دیپلوماتیک حل شود. این کار قواعدی دارد. جهانیان در طول تاریخ، حتی تاریخ معاصر خود، آن قدر جنگ و صلح داشته اند که هیچ مرزی بدون خاطره ای از این ها نیست. از همین رو شاید هیچ هنجار دیگر بشری به این اندازه دارای سابقه نباشد و قوانین متعددی بر اجزای آن حاکم نباشد. آنان که به وحشت افتاده اند گو نگران مباش که هنوز تا آن جا راه دراز است، و آن ها که خوش حال می شوند و آرزوی آن دارند که جنگ بزرگی درگیر شود گو خیال خام در سر نپز، صحنه چنان خالی نیست که جنگ سالاران در آن امکان تاخت داشته باشند. ورنه درگیری های کشور به کشور و منطقه به منطقه، قاره به قاره و سرانجام جنگ های جهان شمول را قاعده ای دگرست، نه به پند حاجی مصطفی شعله اش خاموش می شود و به فغان محمد آقا شعله ور. اگر آنان که در سوی دیگرند خیال جنگ را کاملا در سر پخته باشند، و تدارک دیده باشند، به گمان من دیگر منتظر صلح دوستان نمی مانند و کار خود می کنند و سرنوشت قذافی نشان داد با گشودن در زرادخانه ها و نابود سازی سلاح ها و پرداخت غرامت برای اشتباهات گذشته هم کار درست نمی شود. ماشین جنگی که به راه افتاد دیگر ترمز کردنش کار دشواری است. مگر این که بازدارنده ها کار خود بکنند و کار را نگذارند به نقطه بی بازگشت برسد.
و کار کار کارشناسان و خبرگان است نه هر جنگ طلب گشاده دهان و یا هر صلح دوست مهربانی.
در این میان آن چه موضوع را از نظر ما ایرانیان اهمیت می دهد پروژه دموکراسی است، این ماجرای معطل مانده صد ساله انتخابات آزاد است، مرغوای جنگ و هیاهو بر سر آن به گمانم بیشتر از سوی کسانی دامن زده می شود که آن پروژه را معطل می خواهند و به هر در می زنند تا از زیر بار دموکراسی در ایران شانه خالی کنند. چرا که مرگ خود در این می بینند.
سال پیش دست کم ده نفری از اعاظم جمهوری اسلامی در بحث پیرامون بحران هسته ای گفتند باید محکم ایستاد چرا که اگر نایستیم و رضایت دهیم غربی ها حقوق بشر را پیش می کشند. این سخن یعنی ما چنان از حقوق بشر منزجر و از رعایت اصول آن دوریم که حتی جنگ را به استقبال می رویم.