پاسخ هایی به انتقادات

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

مقاله پیشین من، حمایت از جنبش سبز و حمله به خاتمی مورد لطف دوستانی و انتقادات جدی دوستانی دیگر قرار گرفت.

برخی از انتقادها، از پرسش ها یی برمی خیزند که به بنیان های نحله های فکری  موجود در اپوزیسیون ارتباط  دارند، اما از آنجا که بر نمونه های خاص متمرکز شده است، من سعی می کنم از همان موارد نمونه به تفاوت موجود در دیدگاهها برسم.

از نکته هایی که فعالان سیاسی جمهوریخواه و سکولار در پرسش و انتقاد آورده برخی را که توسط تعداد نسبتاً زیادی از منتقدان خاتمی و دوم خر دادی ها تکرار شده بود، در اینجا توضیح می دهم. اولین و بیشترین تأکید بر این بخش از نوشته من بود:

“اما آنها که فراتر و پرشتاب تر از این می خواهند حرکت کنند و آماده پرداخت هزینه از جانب خود و دیگران هستند، کجا ایستاده اند؟ طرح شان چست؟ نیروی اجرای ایده های شان کجا و چه میزان است؟ چه کسی دست آنان را برای پیشبرد راههای بهتر و مؤثر تر بسته است؟ به ویژه که معتقدند مردم با راه و رسم خاتمی مخالفند و با حاکمیت نیز همچنین. مشکل کجاست که ایده های درستشان امکان وقوع نمی یابد؟”

 یکی از دوستان گفته بود که” این یک پرسش عوام پسندانه است و میتوان عینأ انرا در مورد خاتمی و اصلاح طلبان محافظه کار نیز برگرداند.”

من اما معتقدم که پرسش هایی که در رابطه با منتقدان طرح کرده ام در مورد اصلاح طلبان پاسخ های دیگر دارد و به عینه نیست. من آن موارد را می توانم به تفکیک توضیح و پاسخ بدهم؛ اما قبل از آن نکته ای باید روشن شود. همان نکته ای که در این ادعای من نهفته است:

” پرسش هایی که با بنیان های نظری ما ارتباط دارد” ؛و اگر بنیان های نظری مشابه نباشند، مفاهیم در دو دیدگاه مختلف تعریف و تبیین شوند، تعاریف متفاوتی از جامعه، اپوزیسیون، حکومت، و دموکراسی وجود داشته باشند، قطعاً پاسخ به هر سؤالی از یکی برای دیگری، می تواند اساساً بیرون از دایره منطق ارزیابی شود و البته نه لزوماً. اینجا سعی من و ما برای توضیح پاسخ هامان مضاعف می شود.

باری پرسش یا ایراد بالا نیز همین خصوصیت را دارد زیرا برداشتی که دوستان از توازن قوای موجود در جامعه سیاسی، پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان و اصولگرایان و حتا مفهوم “اصلاح طلبی” دارند، و تقریباً همه مقولاتی که اینک در مبارزه سیاسی طرح اند، همه و همه از درکی که امثال من و اصلاح طلبانی نظیر من دارند، متفاوت است؛ به همین روال موفقیت و شکست، پیشرفت و سکون در این عرصه ها تعریف متفاوتی دارد.

نمونه اینکه، این دوستان “اصلاحات” را نتیجه یک اراده و تصمیم قاطع می دانند که مبارزان سیاسی آن را اعلام و سپس اجرا می کنند. برپایه این انتظار آنها برای تبیین و بسط اندیشه ی تغییر اهمیت کافی قائل نیستند و آن را شرطی برای تحول سیاسی نمی بینند.حال آنکه از منظر ما که اصلاحات دوم خردادی را در اساس خود مثبت و پایه تغییرات امروزین و آتی ارزیابی می کنیم، تغییر آگاهی اجتماعی هم شرط است و هم یکی از وجوه پیروزی.ما اصلاحات سیاسی را به مثابه امری می بینیم  که تا در باور و اندیشه اجتماعی مورد فهم و قبول قرار نگیرد، به حرکت اجتماعی تبدیل نمی شود و اگر در معادلات، حتی غیرخشونت آمیز سیاسی هم تحقق بیابد مشروط به حضور آورندگان در حکومت است و با خروج آنان از حکومت برگشت پذیر می شود؛ و هولناک اینکه در این بازگشت می تواند به حساسیت های اعتقادی و فرهنگی دامن زده و جامعه را به تقابل غیر قابل پیش بینی میان لایه های درون خود بکشاند که مسلماً از مبارزه برای بنای ارزش های دموکراتیک خارج است.

با چنین دریافت و چنین انتظاری اصلاح طلبان دوم دستاوردهایی دارند که منتقدان آنها، چه به مثابه اصلاح طلبان رادیکال و چه در کسوت همه گروههای اپوزیسیون قادر به ایجاد آنها نبوده اند. آنها تجربیات معین و موفقی را به تاریخ مبارزه سیاسی ایران افزوده اند از این قبیل:

آنها اولین، و در واقع تنها  اپوزیسیون ایرانی هستند که به کمک جامعه به حکومت رسیدند. این تجربه در جامعه ایران که به قول برخی جامعه شناسان دموکراسی را مشق می کرد، با فراز و فرود هایی توأم شد، و فهمی از مشارکت سیاسی بوجود آورد که انقلاب بهمن با یک عقبه نزدیک به صد سال، قادر به خلق آن نشده بود. این نیرو در حالی که با غافلگیری نگرانی زایش استبداد درون حکومت و مقاومت خشن آنان روبرو شد، تقابلی که می توانست هزینه های سنگین انسانی و اجتماعی را همچون سالهای دهه شصت، تحمیل کند، موفق شد در جهت یکی از اهداف مهم اصلاح طلبانه یعنی تولید و باز تولید و ارتقای گفتمان آزادی روزنه ای پایدار را باز کند. گفتمانی که اجتماعی نبود و در هیچیک از نقطه های تحول سیاسی، تاریخی ایران مبنا و هدف نبوده است. نه در اصلاحات قائم مقام و امیرکبیر، نه درانقلاب مشروطه، نه در مبارزات ملی و نه همچنانکه گفتم در انقلاب بهمن. این یکی از پایه های جنبش های دموکراتیک و در نتیجه یک پیروزی محسوب می شود.

در ادامه و به یمن این پدیده، مردم ایران مشارکت سیاسی در تلاش برای کسب مطالبات خود را در اشکال متفاوت آزمودند و حضور معنا دارشان در انتخابات سال 88، پس از رفت و بازگشت ها و آزمون هایی که ارزش تاریخی داشت، نشان داد که علیرغم تلاش حاکمیت برای القای ناامیدی از اعمال اقتدار مردم، آنها مشارکت را برگزیده اند، حتی اگر گروههایی از آنها بارها مجبور به انتخاب میان بد و بدتر باشند. همینجا گرچه پیش از این بارها نوشته ام تکرار کنم که شرکت در انتخابات اصل است و تحریم در شرایط ویژه که به نظرم تا کنون وجود نداشته، حرکت سیاسی ویژه ای است.

باری اصلاح طلبان بر این پایه توانستند گامی دیگر به سمت ایجاد جامعه مدنی برداشته و علیرغم استبدادی که هنوز جاندار است و بر پایه مختصات فرهنگی و منافع تاریخی اش امر انتخابات  به او تحمیل شده است، معیار انتخاب کردن و انتخاب شدن را، در شباهت با جوامع پیشرفته، بر اساس مطالبات مردم رقم بزنند. اگرچه این تلاش هنوز نتیجه انتخابات ها را رقم نمی زند، این مهم است که جامعه در این راه قدم گذاشته و بازگشت ندارد. جامعه ایرانی دیگر حرکت های توده وار یا به استقبال خشونت و خطر رفتن را برای اصلاح امور خود نمی پسندد گرچه هنگامیکه با خشونت و خطر مواجه شده و هزینه پرداخته است نیز تسلیم نشده و ایضاً از تأکید بر راه مسالمت برنگشته است.

بر این اساس در کجایی موقعیت اصلاح طلبان می توان گفت که، این جریان از آستانه پیدایش تحول دموکراتیک در جامعه ما عبور کرده و جایی که  ایستاده است دیگر تنها نقطه آمال نیست؛ وضعیتی که اصلاح طلبان رادیکال ما دارند.

موفقیت دیگر اصلاح طلبان که باز تنها نمونه های عکس آن ها را در تاریخ مان داریم این است که حتی بعد از خروج از حاکمیت، مهمترین و زنده ترین نیروی سیاسی جامعه باقی مانده اند. نگاه کنیم به سرنوشت ملیون پس از سقوط دولت دکتر مصدق، یا حتی سلطنت طلبان با پشتوانه اندیشگی هزاران ساله و نیز موقعیت سیاسی گروههای چپ را پس از فاجعه دهه شصت. اصلاح طلبان اما به معنای دغدغه بزرگ حکومت و گروههای مختلف سیاسی، حتی  بیش از زمان پیدایش خود در جامعه سیاسی حضور دارند، با اندیشه ای که اینک سبز شده و برگی بر تاریخ مبارزات ملل گرفتار استبداد دیر پا افزوده است.

وقتی می گویم طرح و برنامه دوستان منتقدان چیست؟ بر اساس این درک می گویم که برنامه اصلاح طلبان مبتنی بر حرکتی که می کنند، گسترش پایه های اجتماعی خود و همراه کردن بخش های هر چه وسیعتر مردم با جنبش است. ریزش آرای استبداد و یافتن متحدین بالقوه حتی در درون حکومت ومجموعه این عوامل، گذار مسالمت آمیز و کم هزینه را ممکن می گرداند و دست آوردها را در وجدان جامعه به صورت آداب و قوانینی تثبیت می کند که حاکمانی از این دست که اینک هستند را به قدرت نرسانند.

 در این مسیر طولانی اما متصل به پیروزی، آنچه راه آنان را دشوار و حرکتشان را کند می کند، و در پاسخ به کنایه چه کسی دستشان را بسته است، می توان دید که عامل اصلی قبل از همه در آگاهی اجتماعی و دریافت غیر دقیق جامعه از امر عدالت و آزادی است. همان ضعفی که امکان فراهم می کند تا نیروی سرکوب در جامعه یارگیری و عمل کند. ضعفی که حکم تاریخی ی رشد آگاهی، به مدد تلاش صبورانه آزادیخواهان آن را درمان خواهد کرد.

انتقاد مشخصی هم دوستی دیگر پیرامون این بخش از نوشته من آورده بود که فقط انتقاد او بود اما باید به آن پاسخ بدهم  زیرا از زمره همان پرسش ها و ایرادهایی است که به بنیان اندیشه و نیز متد تفکر ما برمی گردد:

“در جامعه ما که کمال طلب و عجول است و به همین سبب در برخورد با دشواری های غیرقابل انتظار، دچار نومیدی و انفعال یا عصبیت و طغیان می شود، این علت العللی برخورد کردن به بخشی از دیدگاه اجتماعی تبدیل و بدبختانه فرهنگ ساز شده است”.

او در رد این ادعا که می گوید “با واقعیت جامعۀ ایران انطباق ندارد و جعلی است” استدلال می کند که “ اگر فرهنگ کنونی ایران آنگونه است… پس این همه برباری و مسالمتجوئی دوسال اخیر از کجا نشأت گرفته است؟”

من نه قصد جعل دارم و نه مسئله تازه ای را طرح می کنم، بلکه اصلاحات را اندیشه ای می شناسم که در صدد تغییر ساختارهای فرهنگی و سنت های غلط اجتماعی و سیاسی است و در این زمینه نیز اصلاح طلبان را بوسیله ایجاد گفتمان های تازه موفق ارزیابی می کنم. پس طبعاً از دید من “این بردباری و مسالمت جویی” از تلاش جامعه در یافتن راه های منطقی تحول از پس شکست ها و شکست ها مشأت گرفته و به درجاتی از موفقیت رسیده است.

آنها همچنین نوشته اند که “خاتمی از اقتداری که شهروندان ایران به کمک 22 میلیون رأی به  ایشان تفویض کرده بودند در هیچ نقطه ای برای پیشبرد جامعۀ مدنی استفاده نکرد.”

و معلوم نیست که تشکیل بیش از سه هزار ان جی او سازمان های غیر دولتی از مدافعان محیط زیست تا حمایت از کودکان خیابانی و نهادهای گوناگون حقوق بشر و چند برابر شدن تیراژ روزنامه ها و انتشار بی سابقه آثار نویسندگان ممنوع القلم و خلق فیلم های با ارزش سینمایی که همه به اضافه سازندگانشان امروز در محاق اند، در سایه حضور کدام دولت و کدام هیئت ممکن شد؟ افشای قتل های زنجیره ای توسط دولت و رسوا شدن سعید امامی ها چگونه ممکن شد؟

من در باره تصویب قوانینی به سود جامعه مدنی و تغییرات مشخص در حوزه حقوق فردی و اجتماعی در دوره خاتمی پیش از این نوشته و لابد بازهم خواهم نوشت و اینها را اینجا در حد اشاره آورده ام. در مورد توجه به مبناهای اقتصادی در دولت اصلاح طلب، چه آنها که به ثمر نرسید اما چالش هایش راهگشا شد و چه آنها که به دست آمد و توسط دولت احمدی نژاد بر باد شد، هم علیرغم کم توجهی اندیشه اصلاحات به امور اقتصادی، مستندات وجود دارد. دکتر حسین عبده تبریزی اقتصاد دان و از رؤسای سابق اتاق بازرگانی ایران در پایان دوره هشت ساله خاتمی در پاسخ پرسش ماهنامه اقتصاد ایران گفته بود: “کاستی های دولت آقای خاتمی ناشی از اشکال در سیاست گذاری ها نبوده است، بلکه مشکل اصلی به اجرا باز می گردد. در واقع، توان مدیریتی و اجرایی لازم برای اجرای سیاست ها و بهره برداری از آنها وجود نداشته است.”

و این کمبود توان و ضعف مدیریت آیا میراث سالیان بوده است یا آورده خاتمی؟

آخرین ایرادی را هم که برخی از دوستان طرح کرده اند، اصلاً منصفانه نمی بینم و آن متهم کردن من به متصل کردن امر اصلاحات به شخص خاتمی است.

این عبارت من را نقد کرده اند :

“خاتمی حامل تاریخی این نگاه و این منش بود و برجستگی نقشش در این زمینه در ایران و در جامعه جهانی قابل مشاهده است”.

از این حاملیت که من برای خاتمی قائل شده ام جز مسئولیت تاریخی او امر دیگری مستفاد نمی شود. این درست است که نوشته من در قبال محکومیت روش و منش خاتمی از جانب برخی حامیان جنبش سبز، نوشته شده است؛ اما من در نوشته های پیشین بارها توضیح داده ام که دوم خرداد و دولت اصلاحات و حتی شخص خاتمی به مثابه حامل آن، حاصل پیدایش اندیشه اصلاحات و تغییر در آگاهی جامعه هستند وگرنه، خاتمی در دورانی دیگر، پناه بردن به قول خودش به کنج کتابخانه ملی را ترجیح داده بود. و هم او با اینکه بارها اظهار کرد که ترجیح می دهد به همان کنج برگردد، به علت حضور جنبش اصلاحات در جامعه که تولید وظیفه می کرد قادر به عملی ساختن آرزوی خود نشد. باری؛ حاملان این اندیشه به معنایی که می تواند قابل قبول همه مان باشد، بانیان جنبش اصلاحات و ادامه دهندگان آن در هیئت جنبش سبز، مردم جامعه مدنی ایران اند که در همه جای این سرزمین از دانشگاهها تا زندانها و قبرستانها با عمل و ادعای خود قابل مشاهده هستند. آنها اندیشه اصلاحات را درایران ترویج کردند، دولتی ر، ا حتی اگر با قدرت محدود و متناسب با تجربه تاریخی و توان مادی و ذهنی شان تشکیل دادند و هنوز دارند در هر گامی به پیش یا به پس، استراتژی اصلاحات را تبیین می کنند و نمایش می دهند.