آتقه چهارمحالیان
یک-
آفتاب و نیمه شب به سرم میکنی
من از آن خورشید، عکسی بیاورم
که دیده نشد تا به تیغههای تبر تابید.
با جانوران ِدر هم چه میکنی؟
با نابغهای که ابر را یادآوری میکند
اذیتم کن و بیماریم را شکاف بده
مردی از نانهایم بیرون میآید و در مترو بلند گریه میکند
اما از انگورهای ریخته خوشحال میشود
اینکه با چهرهی شاهین میلولد و لبخندش مهاجم است.
چه چیز باعث میشود در پی آن همه
آن همه نیاز ِبه نیکی در من ارضای شرارت شود؟
صدای ِگرگت صحرا را طولانی میکند.
در معرض توام
و شکلهای ناقص در نهایت ِکمال ستایش میشوند
من از دندان ِالانم میترسم
از اینکه اخبار زیتون میان حمام چکه کند
- صفای گرگت! ای صفای گرگت.
تصمیم بگیریم!
و آنچه وا میداردم همین الان بگویمت به نام…
نقطه بر این نام…
نقطه بر هرچه خرابتر، توام.
نقطه بر فاجعه، که تنها به یک قلب فکر میکند.
صدای واو ِبلندی در آسمان پخش است
تراژدی ِمن میلرزد…
بازیگران ِشبند و بازیگران ِشبح
و نقطهای به نام ِکه میگوید:
- در این لشکر سربازترین ِزخمها مال تو اَند.
در سواحل ِعود ِسلیمان، سایه ذبح میکنند
چنان که با او به رختخوابم آمدهای
من
چنان جزیی از توام
که در خیانتت به خود دست داشتهام.
دو
بیزاری در فقرات من و روز
سمت ِ خورشید بعد از ناهار
بعد از دنبالهی ابری در انگشت
و رنگ پیراهن من که میرود خودش را زیر گردنت تمام کند آهو
من از مرغابی نمیگذرم در سطر
از چیزی سوزان در هالهی آهو
کجا به موسیقی برود چشمهای بستهام؟
و فرزندان خودم در دندانههای چاقو
صدایی، پیغام گیرِ دنیا که میشود اتاق:
آتی گوشی را بردار.
آتی گوشی را….
بدوم در ستونِ سیلی فردا
و خودم را زخمی کنم با ماه
آتی گوشی را بردار حالا کجاست؟
لکههای مانده کف حیاط
سورهی زلزال
مادرم می شوی در مکیدن ِعاشقانهی انگشتهاش؟
بیا به قطرههای زلزله روی شانههام در حمام
تف کردن تفاله بر حاشیهی آسفالت
بر کنارهی انگور بخواب
راحتم بگذار
نمیخواهم قاطی شوم با هوای بیرون پنجره را میکشانم از دهانم به ریههات
انا انزلناهُ انا…
خلاصِ با گلوله یا با قرصهای توی یخچال؟
و پدر که دستهای سنگینی داشت.
کلماتِ نهفته در این همه اطراف
یکی نشسته روی میز
هلم میدهد از اینجا به آنجا
ایستادنم توی آشپزخانه از بالا
در گواهی پزشک قانونی بر طاق
نمی دانی لکهی مرگ
چه آسمان تمیزی داشت.
سه
به هوش آمدن ِ از مسائل ِتعیین شده از قبل
پرت ِ ناخودآگاه خودت به فضای تازهای از محو
زمانی تفاوتِ دستها و طرز چیدن خانه از تو گرفته میشود.
نیمی به کودکِ در خفتن
نیمههایی به کشیده شدن بر سنگ
نقش همه را به عهده میگیرد
کسی که در تو حضورش حتمی است.
میلرزی از افتادنِ اشیاء پشت سر
به گریه میافتی از بیماری ذهنی احتمالیات
تکههایی از تو برنمیگردد از بستههای آرامبخش
اما
اما در کلماتی مخفی نفس میکشند
آدمیانی که به زیستن ما نمیآیند
من
از ناشناخته مثل سگ میترسم
تو را میکشانم به شناختنی از من
لبههای آدمیزادی بلند میشود و باد
تو را میکوبد به صخرههایی در نرمی آدم.
مثل حریری بریده بر لاشهی درخت
که جیغ میکشد و در شاخه رشد میکند
تو به من تلفن خواهی کرد.
کروشه ] صدای زنگ [ کروشه
نمیدانم این جملهی کداممان است
اما برای همیشه کسی به جایی دور اشاره خواهد کرد
به آنهایی را که آنها بر گُرده میکشند.
چهار
فواحش از شرحِ گریز انسان میآیند
از شاخهها میبارند و یک تکه بیابان میسازند توی این ماشینها
با غروب میآمیزند و تو
با غروب میآمیزند و خودشان
رگهای پنهان این شهر را میلیسند
هدایتم میکنند به یک میکروسکپ بیمار
هدایتم میکنند به خاکی که از این ناودان میریزد
زندانهایم را میجویند و میگویند:
- بگو!
خلائی شاد را نشان میدهند که حیوانت را میخرد
و در شکایتِ از لالایی شراب میسازند
فواحش با انتخاب قصهها بیگانهاند
بر بامهای ملتهب میشوند به پایکوبیشان
- هنوز زندهام!
سر را چون تکهای بیگانه از کلاه کاسکت بیرون انداخته،
با تانکرهای طلا و لولههای نفت از مرگهای جاده میگذرند
از گربه و روسری و مویرگها
بعد توی سردخانه
به سرعت من تبدیل میشوند
به دمایی که لاشه
توی آن سالم میماند.
منبع: دوات