اهمیت مذاکرات مکه

نویسنده

‏‏‏amohajerani798.jpg

مذاکرات مکه از اهمیت و حساسیت بسیاری برخوردار است. این مذاکرات در یک کلام نشانه استراتژی ‏تازه در امر افغانستان است. تردیدی نیست که چنین مذاکراتی نمی تواند ظرف مدت کوتاهی و بدون ‏همراهی و پشتیبانی همه اطراف مساله انجام شود. به عبارت دیگر آمریکا و ناتو و مشخصا انگلستان در ‏جریان شکل گیری و برنامه ریزی این دیدار تاریخی بوده اند.‏

صورت مساله این است که در مذاکرات چهارروزه مکه که با هدایت پادشاه عربستان سعودی انجام شده ‏است، هفده نفر از شخصیت های طالبان و گروه های دیگر و نمایندگان دولت کرزای شرکت داشته اند:‏

‏11 نفر از طالبان‏

نماینده حکمتیار( یک نفر)‏

سه نفر دیگر که از وابستگی آنان اطلاعی در دست نیست.‏

دو نفر نماینده دولت کابل

گفته شده است که این مذاکرات نتیجه کار فشرده دو ساله دستگاه اطلاعاتی عربستان بوده است که با ‏هماهنگی انگلستان انجام شده است. وقتی گفته می شود هماهنگی با انگلستان، مفهومش این است که آمریکا ‏و دیگر هم پیمانان هم در جریان ماوقع بوده اند. گرچه وزیر خارجه دولت افغانستان در این باره متضاد ‏حرف زد. یک بار گفت از مذاکرات بی اطلاع است و بار دوم تعبیری را به کار برد که انگار مطلع است ‏اما نمی خواهد چیزی بگوید. به قول خودش:” در باره ی مذاکرات چیزی گفته نمی توانم! اما از نظر ‏پرنسیب با طرح گفتگو با طالبان مخالف نیستم.“‏

پیش از سخن و داوری آقای رنگین دادفر اسپنتا وزیر خارجه افغانستان، حمید کرزای با صراحت از ‏ضرورت گفتگو با ملا عمر و حکمتیار سخن گفته بود. حتی کرزای گفت: اگر می دانستم نشانی ملاعمر و ‏حکمتیار کجاست خودم سر وقتشان می رفتم!‏

پیش از سخن کرزای شاهد تماس فرماندهان انگلیسی و دیپلمات‌های انگلستان با طالبان بوده ایم. اکنون که ‏اجلاس مکه برگزار شد می توان تمامی آن موضع گیری ها را در یک مجموعه معنی کرد. دست کم دو ‏سال است که طرح گفتگو با طالبان در دست اجرا بوده است. بایستی به این پرسش پاسخ داد که چرا و ‏چگونه چنان طرحی به ثمر نشسته است؟ چه تحولاتی در افغانستان و در منطقه اتفاق افتاده است که ‏اجلاس مکه برگزار شد. پرسش مهم دیگر این است که ایران در این طرح در کجا قرار گرفته است؟ ‏

اجلاس مکه نتیجه چهار عامل مهم است:‏

یکم: واقعیت این است که آمریکا و نیروهای هم پیمانش در افغانستان از لحاظ نظامی شکست خورده اند. ‏از زمان سقوط دولت طالبان در ماه نوامبر سال 2001 تا کنون؛ طالبان سال به سال قوی تر شده است. ‏تابستانی که گذشت، تلخترین تابستان در طول هفت سال گذشته بوده است.‏

دوم: طالبان موفق شده است که شبکه نیرومندی در پاکستان سازماندهی کند، و عملا ارتش پاکستان را با ‏دشواری‌های بسیار روبرو کند. کشته شدن بیش از 1400 نظامی پاکستانی در منطقه وزیرستان، مجروح ‏شدن بیش از 20 هزار نظامی و بد تر از آن اسیر شدن نظامیان عالی‌رتبه و انفجارهای تکان دهنده ای از ‏قبیل هتل ماریوت، چهره دیگری از پاکستان را نشان می دهد. به عبارت دیگر نه تنها پاکستان نمی تواند ‏در مسائل افغانستان نقش درجه اولی به عهده بگیرد؛ بلکه باید مراقب سرنوشت و آینده خود پاکستان هم ‏بود. بی تردید استراتژی یورش ارتش آمریکا به وزیرستان در بی اعتباری دولت و ارتش پاکستان نقش ‏مهمی داراست.‏

سوم: حامد کرزای نتوانست از خود یک چهره مصمم و قدرتمند و همه جانبه نگر نشان دهد. او با تار و ‏مار کردن مجاهدان جبهه شمال خود را تنها و منزوی کرد. به دولت افغانستان بیش از حد رنگ و بوی ‏قبیله ای بخشید. آمریکا و انگلستان هم دریافتند که کرزای نمی تواند در ایجاد امنیت و حل مشکلات ‏افغانستان تاثیر گزار باشد. گزارش‌هایی که اخیرا در مطبوعات آمریکا منتشر شد و به نقش کلیدی برادر ‏حامد کرزای در قاچاق مواد مخدر در قندهار توجه کرد؛ نشانه ای از یک رویکرد تازه بود. دوران ‏کرزای تمام شده است! این نشانه با سخن سفیر انگلستان در کابل کامل شد. ایشان گفته است: افغانستان به ‏یک رییس جمهور دیکتاتور نیاز دارد! معنی این حرف هم همان است، نوبت کرزای تمام شده است. آیا ‏شتاب کرزای در دعوت از طالبان برای مذاکره تحت تاثیر همین روند بوده است؟

چهارم: نگرانی آشکاری است که همه اطراف داستان از حضور و نفوذ ایران در افغانستان احساس می ‏کنند. اگر ارتش آمریکا و ناتو ناگزیر از ترک افغانستان شوند، گمان می کنند که ایران از چنان ظرفیتی ‏برخوردار است که جای پای خود را در افغانستان تقویت کند. به ویژه در منطقه شمال در بین هزاره ها و ‏تاجیک‌ها. گزارش هامیلتون- بیکر می گوید: در عراق هر سنگی را که از جایش تکان بدهید؛ یک ایرانی ‏در زیر سنگ است! آیا در افغانستان هم همین خواهد شد؟‏

امریکا و هم پیمانانش یک بار این اشتباه استراتژیک را انجام دادند. پس از سقوط طالبان در پاییز 2001 ‏نقش و سهم ایران را از یاد بردند و به خیال خود هم پیمانان ایران را از صحنه راندند. طنز روزگار را ‏ببینید که پس از هفت سال می خواهند به خانه اول بازگردند و سخن از دیکتاتوری و بازگشت طالبان به ‏قدرت به میان می آورند. پس آن همه وعده‌های شیرین و شکرین دموکراسی و آزادی کجا رفت؟ طالبان ‏تغییر ماهیت داده است یا آمریکا و هم پیمانانش؟

به نظر می رسد نادیده انگاشتن نقش ایران در حل بحران افغانستان؛ دستاوردش این خواهد بود پس از ‏مدتی برای سومین بار بایست تغییر استراتژی دهند.‏

منیع: دیپلوماسی ایران