گفت و گو با شاهین نجفی، دانشجو و خواننده و اینک مقیم آلمان تازگی های بسیاری داشت؛ از جمله آشنایی با چهره دیگری از نسل جوان ایران.
گفت و گو با شاهین نجفی
روی صحنه وحشی می شوم
فکر این مصاحبه هم با شنیدن یک آهنگ شروع شد: ما مرد نیستیم. مصاحبه را روی “مسنجر” انجام دادیم و با چراغ خاموش.
چرا؟
اگر روشن بگذارم، دوستان حمله ور می شوند. مردم لطف دارند؛ اگر حرف نزنم می گویند خودش را گرفته.اگر هم حرف بزنم که نمی شود. یکدفعه 20 نفر می خواهند حرف بزنند.
شاهین می گوید«خجالتی» ست، اما:
روی صحنه وحشی می شوم.
یعنی چطوری؟ چه می شود که وحشی می شوی؟ حسی درونی است یا چی؟
نمی دونم؛ دوست دارم یک چیزی را خراب کنم. البته به جو و مخاطب هم بر می گردد، اما حس درونی ام این است. دوست دارم با مخاطب یکی بشوم.مثلا سقف را بکشیم پایین. البته حس است.
خراب کردن یعنی کشیدن سقف؟ کدام سقف؟
ببینید رویای من این است…
چی؟
دوست داشتم آنقدر پول داشتم که هر جا برنامه می گذاشتم، بعد از خواندن، همان شب، آنجا را خراب می کردم و خودم هم زیر آوار می مردم. این حس از نوجوانی با من است.
چرا؟ این حس به نظر خودت از کجا می آید؟
می دانید من کلا از بودنم راضی نیستم. اگر می پرسیدید چرا دوست داری زنده باشی جوابی نداشتم. فکر می کنم در یک بازی هستم. به این باور دارم
چه بازی ای؟
من ادم ایده الیستی نیستم، .ولی زندگی برایم یک دور باطل و حقیقی و کاملا مادی بنا بر تصادفی بی بنیان است. فکر می کنم تفاوت انسان و حیوان هم در همین است. در اینکه انسان بداند در بازی است و این یعنی رنچ. درک رنج. یعنی فلسفه. رهایی از دور هم فقط با حذف شدن امکان پذیر است. همین. مرگ. خاموشی مطلق.
یعنی آگاهی به سرشت سوگناک زندگی.
دقیقا
حتما اونا مونو را هم می شناسی. خوانده ام که گفته ای اهل فلسفه ای.
تا حدودی.
این رنج از زندگی و فضای دورانت می آید؟ آشنایی به فلسفه در این میان چه می کند؟
فلسفه کمک می کند تا رنج را بخورم و تا جایی که بشود دفعش کنم. این رنج هم تاریخی ست. فقط طی زمان تغییر شکل می دهد.
«من نمینشینم فکر کنم و از پیش کاملاً برنامهریزی کنم که چه کاری انجام دهم، بلکه تنها توجهم به مسائل اجتماعی است و بر این اساس میتوانم کار انجام دهم. در واقع، من یک RAPer هستم و به همه مسائل اجتماعی اهمیت میدهم. از مشکلات زنان، تا مسائل کارگران و فقر و اعتیاد و…. من بدون چشمداشت نسبت به منافع و سود، این کار را میکنم و شاید تنها انگیزهام اعتراض کردن به این مشکلات باشد» این حرف خودت است. پس طبیعی است که این احوالات را داشته باشی. نه؟
بله طبیعی است. دقیقا همین است.
حالا فکر کن در جامعه ای بودی که این مشکلات را نداشت. آن وقت چه ؟ چه می شدی؟ چه می خواندی؟
نمی توانم تصور کنم. چون مشکلات و رنج های جامعه، شکل بیرونی این درد است. بودن و زشتی و کسالت بار بودنش همیشگی است.
یا برعکس؛ درد تو شکل درونی این مشکلات است.
فکر می کنم. ببینید مثلا یک ادم ثروتمند دردش بی پولی نیست اما نگرانی های خودش را درباره پول دارد. یعنی شکل نیاز و نگرانی عوض می شود. من هم همین طور. در جامعه ای که مثلا شکنجه نباشد یا ازادی مدنی باشد، مطمئنا مسائل دیگری هست که بتوان درباره شان خواند.
پس حالا که از ایران بیرون هستی باید فضایت تغییر کرده باشد. حالا نه اینکه شاد باشی یا هر چیز دیگر، ولی باید فرق کرده باشد. نه؟
دقیقا. فرق کرده. خیلی.
چه فرقی؟ این فرق خود رادر چه چیزی نشان می دهد؟
از روابط شروع می شود تا شکل شخصی زندگی. اینجا زندگی برای من واقعی است. آنجا در توهم بودم.
واقعی یعنی چی؟ در توهم بودم یعنی چطوری؟
اینجا همه چیز متفاوت است. ببینید من وقتی اینجا آمدم تازه فهمیدم که اصلا تا الان با من مثل موجودی رفتار می شد که میل سرکشی دارد و باید اهلی بشود. این فرض کلی جامعه است، نه فقط حکومت. اصلا جامعه ی ما بندی در خود دارد که فقط اینجا در نبودش می توان آن را فهمید.البته این حس من است.آنجا ما می خواستیم همه کار بکنیم. ظاهرا فقط می خواندیم اما در عمل فقط توهم داشتیم.من اینجا یاد گرفتم مثل یک انسان کاملا عادی باشم. اینجا دیگر از آن دنیای روشنفکری معترض اخته خبری نبود.اگر هم بود من با آن کاری نداشتم.اینجا می شد ارتباطاتم را انتخاب کنم.آنجا مجبور بودم به خیلی از رابطه ها تن بدم.
خب این وضعیت خاصیت جامعه استبداد زده ست.
متاسفانه. استبدادی که حالا جزو بطن جامعه شده.
و تو خواستی با نوع خواندنت بر شرایطی که «من» را در برابر «جمع» تحمل نمی کند، شورش کنی. اینطور است یا ناخودآگاه بود؟
بله، ناخود اگاه که هست.ولی دقیقا شخصیت من است.من در زندگی شخصی هم رام شدنی نیستم.
وقتی می گویی رام شدنی نیستم معنی دیگرش می تواند این باشد که جامعه ای که افراد را فقط رام می خواهد و مطیع، چاره ای ندارد جز اینکه یا به زور متوسل بشود یا به طرد.در مورد تو کدوم یک از این دو وضع پیش آمد؟
هر دو.
از طرف چه کسانی یا چه بخش هایی ؟ مردم؟
از طرف کل جامعه. خانواده. مدرسه. دانشگاه. مردم خیابان.یک قسمت هایش هم رسمی و برنامه ریزی شده بود. بگذارید این جوری بگویم که من توسط یک سیستم دوره شده بودم. بعضی ها می خواستند از ما در جهت منافع سیاسی خودشان استفاده کنند. برای این کار آنقدر مرا تحت فشار گذاشتند که عاقبت بریدم. بعد هم بازداشت شدم و بالاخره از ایران خارج شدم.
وقتی می گویی بریدم منظورت چیه؟ از چی بریدی؟
از تمام آن فضای سنگینی که روی سرم بود.می خواستم راحت زندگی کنم.جدا از تعلقاتی که جامعه به من داده بود.
از حرف زن تا زندگی سگی
برای دنبال کردن این گفت و گو، حالا اینجا را کلیک کنید: من هنوز نفس میکشم تا برسیم به اینکه رپ خوانی چیست وشاهین نجفی با این نوع خواندن می خواهد چه بگوید.
خب برسیم به خوانندگی. ظاهرا در خارج سبکت عوض شد. رپ؟
بله، در ایران رپ برایم از معانی موسیقیایی بیرون بود، اما اینجا نوازنده نداشتم.کسی نبود تا لذت موسیقی را با او قسمت کنم. اینطوری به رپ رسیدم که فرصتی شد تا خودم باشم؛ البته رپ به طور کلی ریشه در ترانه های بلند من در ایران دارد.
منظورت از ریشه چیه؟
من به غزل مثنوی های دهه هفتاد علاقمندم که موچش در گیلان راه افتاده بود.
قبل از این بگو رپ خوندن و دانشجو بودن و معترض بودن ارتباطی با هم دارند؟
هر کدوم به نوبت به هم ربط دارند. رپ و اعتراض. دانشجو و اعتراض. البته هیچکدام طبیعی هم نیستند فقط می توانند که باشند. البته من آنقدرها به دانشگاه معتقد نیستم، اما من آنچه را ما دیدیم، می گویم. اعتراض با توجه به سن و سال و انرژی و خواست های آرمانی و اینکه می خواهی در یک مقطعی دنیا را عوض کنی. یعنی پیرو هم ومتکی به وجود هم در معنا.
و این معانی در ایران که به هم می رسند انگار اعتراض جزو ذاتی شان می شود و بدون هم بی معنی.نه؟
بله برای آنهایی که در این فضا هستند.البته نمی شود کلی گفت. من فقط می توانم از خودم و از دید خودم بگویم.برای من دانشجوی بی اعتراض بی معنی است. البته از وقتی به اینجا آمدم در شعر ذهنم خیلی موزون تر شد.قبلا غزل بیشتر می نوشتم.
به هر حال فضایت عوض شده.شاید برای همین است که بعضی ها می گویند هر فرهنگ لغاتی را باید در سرزمین مادری تعریف کرد.
دقیقا.
پس شاید کاری را که در قالب «مامرد نیستیم» انجام دادی، کسی در اینجا نکند. نه؟
خب این ماجرا را اروپایی ها طور دیگری می فهمند.اصلا ما داستان ما فرق می کند.
دوست داری که داستان ما فرق کند؟
نه اصلا. نه اینکه حتما فرق بکند یا نه، بیشتر اینکه در پایین ترین حد خودش فرق می کند برایم ناراحت کننده است.
منظورت از «پایین ترحدش» چیست؟
انسان در جامعه ما تعریفی دست پایین دارد. یعنی تفاوت مهم نیست، آنچه مهم است ستم و تبعیض است.آنجا انسان ارزان است، وگرنه ما می توانستیم بومی گری خود راداشته باشیم، ولی اینطور غمگین نباشد.
غمگین؟
بله
تو غمگینی؟ هنوز هم؟
غمگین و زشت.
دور شدن از ایران تغییری در این حست نداده؟
شاهین درونم، بله. حس عوض می شود، یعنی تغییر شکل می دهد، اما باز هم خودش است.
ظاهرااین از آن چیزهایی است که می رود درژن.
بله من تا حدی به این حرف اعتقاد دارم.
می گویند آدم ها حتی اگر در بچگی از کشورشان دور می شوند، به وقت ناله جدی، به زبان مادری ناله می کنند.
بله قابل فهم است.
اخرین رپی که خواندی کی بود؟
اخر 2008.اتفاقا 16 اذر بیرون اومد.
همین طوری؟
چطوری؟
همزمانی اش را می گویم.
نه همین طوری نبود.اتفاقا با بچه های ایران هماهنگی داشتم. البته قرار نبود کار به آن زودی بیرون بیاید.
اسمش چه بود؟
من خرم.
چرا این اسم؟
ترجیع بند آهنگ این بود: «اره من خرم نمی فهمم هیچی رو.»
شنیدم. خیلی هم برایم جالب بود. در آن حس عجیب عصبانیت بود.
بله با کمی هم پوزخند.
بیشتر لج تویش بود؛ عصبانیت.
بله و این الان برایم جالب نیست دیگر.
چرا؟
چون به نسبت قدیمی است.
کار جالب برایت چه معنی ای دارد؟
من ترجیح می دهم خودم را نسبت به مسائل احمق نشان بدهم.دوست دارم کمتر توضیح بدم.دوست دارم مخاطب راباچند تا گره رها کنم..
چرا؟
چون خودم هم در این بازی گرفتارم. من بازی را به مخاطب پس می دهم.
می خواهی این بازی را ادامه بدهی؟ به عنوان کار؟
هیچ وقت. تا الان هم برایم کار نبوده؛ اگر منظور شغل است. چند بارهم خواستم نکنم، اما حداقل هنوز نتوانستم.
فکر می کنی اگر بعد از مدتی ماندن در اینجا، کارت تغییر ماهوی کند، چه صورتی خواهد داشت؟ البته اگر تغییر کیفی بکند.
اگر نکند که می میرد. من اهل ماندن و تکرار نیستم.خرابکاری را خوب بلدم و از خودم هم شروع می کنم.از سبک کاریم گرفته تا شعر و تا نوع لباسم. من دوست دارم خودم را در ذهن مخاطب از نو شروع کنم. البته چون مخاطبان خوبی هم دارم، این به بازی کمک می کند. تا روزی که دیگر کنار بکشم. یعنی بنشینم به عنوان داور
رپ در این دوران به شنیدن صدای اعتراض در ایران کمک کرد؟
خیلی
یعنی یک راه جدید برای حرف زدن از حقوق بشر؟
بله؛ اما نه شعار دادن و بازیچه شدن که این کمی خطرناک است. لااقل من اهلش نیستم.
منظورت چیه؟ یعنی کسانی اهلش هستند؟
بله و البته بد هم نیست. اماباید بلد باشی. من اهل این بازی نیستم. من دوست دارم نقش خودم را بازی کنم.
منظورت این است که دیگران با تو بازی نکنند یا نادانسته وارد بازی نشوی؟
هر دو
یعنی با بازی مشکلی نداری؛ اما بازی ای که خودت نوشته و خودت اجرا کرده باشی. درست است؟
من از آن عروسک هایی هستم که دست عروسک گردان را گاز می گیرند؛ والا همه ما در بازی «بودن» هستیم. اصلا بجز این به چیزی باور ندارم. همه در بازی هستیم.اما بعضی ها بازی را باور کرده اند.
می گویند بعضی ها برای کارگردانی ساخته شده اند بعضی ها برای بازی. البته کارگردان ها هم از بین کسانی برگزیده می شوند که یک جوری بازیگر خوبی هستند.نه؟
دقیقا. اصلا برای رفتن به کارگردانی یعنی چرخاندن یک بازی، باید در مقاطعی خاص بازی کرده باشی. باید سیستم را بشناسی.
و تو امیدواری خودت را بیرون از این ماجرا تعریف کنی؟بازی پیچیده ای است.
پیچیده و غم انگیز.من دارم دست و پا می زنم. شاهین همسر. شاهین معترض. شاهین پسر، شاهین کارگر، شاهین شاعر، شاهین خوب و نرمال. شاهین با اعصاب، شاهین…
شاهین، صدای اعتراض جنبش دانشجویی…راستی نظرت در مورد جنبش دانشجویی در ایران چیست؟جنبش است؟ چیست؟
شبیه پازل است. همه همه کاره و هیچ کاره هستند. همه باهم درگیر و درگیر با یک شبح بزرگ تر. اما هست. جنبش است. اما کیفیتش دلچسب نیست. دلیل هم دارد.
شبح؟
شبح حکومتی که دشمن سازی می کند و با بروز همان دشمن ها هم زنده است. می دانید یک زمانی فرهاد می شد صدای یک جنبش، حالا یک کسان دیگر. ادم از بودن خود شرمگین می شود.
و کمی تنوع.می شود بگویی الان دوست داشتی کجا بودی و چه می کردی؟
این سئوال رادوست دارم. الان دارم خودم را تصور می کنم در یک منطقه کوهستانی. با چند تا سگ گله.و یک اسب. و گاو و گوسفند. مرغ هایی که تخم می گذارند. از دنیای آدم ها هم یک گیتار و لوازم پخت و پز برایم کافی است. همین.