گفت وگو ♦ چهار فصل‏

نویسنده
نوشین جعفری

گفت و گو با اولین زن نقال ایرانی
‎ ‎گاهی بیتی می خوانم….‏‎ ‎

‎ ‎واقعاً شما اولین زن نقال ایرانی هستید؟ منظورم این است که ممکن است پیش از شما زنانی این کار را کرده‌باشند ‏اما به دلیل محدودیت‌هایی که وجود داشته نامی از آنان شنیده نشده‌باشد.‏‎ ‎
واقعیت این است که استادان این لقب را به من دادند. وگرنه من یک دانشجو بودم که شروع کردم به اجرای نقالی پهلوانی به ‏این سبکی که میدانی است و این لقبی بود که مرشدها، استادان دانشگاه و میراث فرهنگی دادند که لوح‌ها و تقدیرنامه‌هایش ‏موجود است. منتها وقتی استادان شاهنامه این لقب را به من دادند من دچار هراس شدم که آیا واقعاً من اولین هستم؟ این شد ‏که به دلیل رشته‌ام که تاریخ و میراث فرهنگی است شروع کردم به مطالعه. بعد از اسلام داستان‌گویی به خاطر شرایط جدید ‏روند جدیدی را در ایران پیدا می‌کند، مانند همه‌ی مظاهر هنری مثل رقص، نقاشی، مجسمه‌سازی و… داستان‌گویی هم یک ‏روند جدیدی پیدا می‌کند و طبیعتاً زن‌ها شرایط جدیدی پیدا می‌کنند. پیش از اسلام گوسانان، چامه‌گویان و خنیاگران که بین ‏این‌ها زن‌ها هم فراوانند با ساز و آواز داستان‌های باستان و یا روایات به‌روز را برای مردم اجرا می‌کردند. به خصوص در ‏دوره‌ی اشکانی و ساسانی خیلی باب بوده. بعد از اسلام این روند، متفاوت می‌شود البته همچنان قصه‌گویی را میان زنان ‏داریم و یا لالایی و ترانه‌خوانی‌ها، ضمن اینکه در سده‌های اخیر به خصوص از دوره‌ی صفویه به بعد ما قصه‌گویی، ‏داستان‌گویی و ترانه‌خوانی و یا روضه‌خوانی، شبیه‌خوانی یا تعزیه‌ی زنانه را داریم. در دوره‌ی قاجار هم تعزیه‌ی زنانه را ‏داریم و همینطور در دوره‌ی پهلوی که یک خانم نابینا و پیر به نام بلقیس در معابر و گورستان‌ها معرکه می‌گرفت که گاهی ‏به اشتباه می‌گویند نقل می‌گفت. نه، نقالی نمی کرد، پرده‌خوانی می‌کرد و معرکه می‌گرفت. نقالی با پرده‌خوانی متفاوت است. ‏اما آنچه که مسلم است لااقل به این شکل میدانی گزارش نشده‌است یا شرایط حکومتی و شرایط فرهنگی ایجاب نکرده. اینکه ‏زنی بیاید برود در قهوه‌خانه بنشیند و از مرشدان یاد بگیرد در تاریخ گزارش نشده‌است. اینکه زنی در قهوه‌خانه بنشیند و ‏بچه‌مرشدی کند و درس مرشدی یاد بگیرد.‏

‎ ‎شما این کار را کردید؟‎ ‎
بله، در هیچ تذکره‌ای ننوشته و من از هر پژوهنده‌ای پرسیدم چنین شخصی را در تاریخ سراغ نداشته. ضمن اینکه من ‏یادآوری می‌کنم استادان این لقب “اولین نقال زن” را به من دادند.‏

‎ ‎چطور با نقالی آشنا شدی و علاقمند شدی این هنر را یاد بگیری؟‎ ‎
من در انتخاب رشته‌ی دانشگاه با آگاهی رشته‌ی میراث فرهنگی را انتخاب کردم، در حالی که به نمایش و گویندگی هم ‏علاقمند بودم. وقتی وارد دانشگاه شدم به کلاس گویندگی رفتم و دوره‌اش را دیدم چون به فن بیان علاقه داشتم. حالا تا اینجا ‏من اصلاً نقالی را به شکل حرفه‌ای نمی‌شناسم. به عمد رشته‌های باستانی و میراث فرهنگی را انتخاب کردم و گفتم می‌خواهم ‏هر دو را توأمان با هم داشته‌باشم. نمایش به صورت تجربی در کنار میراث فرهنگی و ادبی. بعد با نقالی آشنا شدم. البته این ‏داستان خیلی مفصل است. وقتی برای بار اول نقالی دیدم گفتم چقدر جالب است و این در نوع خودش تئاتر یک نفره است و ‏نقال می‌تواند جای ده نفر بازی کند و حتی از تقلید صدا دریغ نمی‌کند. صدای شیر، اژدها و…. و چقدر جالب است که نقال ‏داستان‌های باستان را می‌گوید بخصوص از شاهنامه. این شد که وقتی به حکم تقدیر طوماری به دستم رسید و خواندم، دیدم ‏که چقدر بیانش جالب است و چقدر سینمایی است. شاید از هر سناریوی دیگری سینمایی‌تر است و از هر نمایشنامه‌ای ‏نمایشی‌تر و با آن نثر مسجع و آهنگین انقدر زیبا همه‌ی صحنه‌ها را در قالب جملاتی کوتاه توصیف می‌کند. طومار، روایات ‏به نثر داستان‌های پهلوانی است که البته داستان‌های منظوم و عاشقانه هم بعدها طومار می‌شود ولی بیشتر آن را به ‏داستان‌های حماسی و پهلوانی منسوب می‌کنند. طومار قیام کاوه‌ی آهنگر و تولد فریدون حفظم شد. این مربوط به حدود ده ‏سال پیش است که بعد یک مجلسی برگزار شد و یکی از برگزارکنندگان من را دعوت کرد و گفت بزرگان سینما و تئاتر و ‏شاعران دعوت هستند. موسیقی و شعرخوانی و… داریم. من هم گفتم من می‌توانم نقالی کنم. طومار کاوه‌ی آهنگر را با بیان ‏زیبایی که داشت بر اساس تخیلم و یک اجرایی که از شاگرد مرشد ترابی دیده‌بودم بازسازی کردم. فکر نمی‌کردم جدی بگیرد ‏اما پشت تریبون اعلام کردند که ما قبلاً دیده‌بودیم مردان نقالی کنند اما حالا یک زن در این جمع می‌خواهد بیاید و نقالی کند. ‏خُب، برای اولین بار بود که می‌خواستم به صورت حرفه‌ای در مقابل جمع اجرا داشته‌باشم. اما با پررویی و نفس‌زنان رفتم و ‏خدابیامرز جعفر بزرگی گفت بچه بنشین نفسی تازه بکن و من گفتم: «نه، می‌تونم.» طومار را با شیوه‌ی زورخانه‌ای اجرا ‏کردم و همه تشویق کردند. حتماً من خیلی اشکال و ضعف داشتم ولی جالب است که این شاهنامه انقدر به من اقتدار و روحیه ‏داد که نیم ساعت خواندم و متوجه گذر زمان نشدم. خیلی از سوی بزرگانی که آنجا بودند مورد تشویق قرار گرفتم و خبر به ‏میراث فرهنگی رسید. آن‌ها در همایش‌های بین‌المللی‌شان من را دعوت کردند. اینجا کار جدی شد. من هم همیشه خوی ‏پژوهندگی دارم و می‌دانم که نباید از هیچ مسأله‌ای ساده گذشت. فکر می‌کردم چطور باید در مقابل جمعی که همه پژوهشگر ‏هستند و از کشورهای مختلف آمده‌اند اجرا کنم. پس به این نتیجه رسیدم که باید مرشد ترابی را پیدا کنم. به سختی ایشان را ‏پیدا کردم. در اداره تئاتر قرار گذاشتیم و بر خلاف اینکه می‌گفتند این آدم خیلی خاص است و آخرین بازمانده از نسل نقال‌ها ‏است و فکر می‌کردم خیلی یل باشد، اما دیدم پیرمرد لاغر و تکیده‌ای آمد. به من گفت اول باید کارت را ببینم و بعد نظر دهم. ‏به پلاتو رفتیم و همان طومار کاوه‌ی آهنگر را برای او نقالی کردم. شروع کرد مطالبی را نوشت و بعد گفت تو جوهره‌ی ‏این کار را داری ولی عیبت این است که با شتاب این موضوع را مطرح کردی و کارهایی را به من گفت که انجام بدهم. ‏اتفاقاً چون نزدیک نوروز بود من طومار نوروز را می‌خواستم و ایشان خلاصه‌ی این طومار را به من دادند و گفتند خودت ‏باید این را بپرورانی. اینجا بود که پژوهش را آغاز کردم و شعرهای نوروز را از شاهنامه در آوردم. یک طومار نوشتم. ‏نزدیک نوروز برای مراسمی دعوت شده‌بودم. بعد از آن هر دعوتی، دعوتی دیگر به دنبال داشت و خلاصه‌ی کلام این است ‏که به دلیل استقبال مردم و مسئولان این مسأله جدی شد و استادان شاهنامه مرا به محافلشان دعوت می‌کردند. من با نقالی ‏پهلوانی آشنا شدم و تا آنجا، قضیه دلی بود. ولی کافی نبود. من در تهران و ری نقالی را می‌دیدم. گذشته از نقالی، در تهران ‏و ری پرده‌خوان و شاهنامه‌خوان زیاد داریم. اما این‌ها با هم فرق دارند. متأسفانه دوستان تئاتری همیشه این‌ها را یکی ‏می‌دانند. نه! شاهنامه‌خوانی اجرا و نمایش ندارد و از روی کتاب می‌خوانند ولی با بیان آهنگین. پرده‌خوان هم که اصلاً ‏داستان‌ها را از روی پرده می‌گوید. من پای معرکه‌های همه‌ی این‌ها رفتم. دو سال در قهوه‌خانه‌ها پای نقل مرشد ترابی رفتم ‏ولی مرشد ترابی خیلی بداخلاق بود و به هیچ وجه به سؤالات من جواب نمی‌داد. این شد که من حدود دو سال به صورت ‏مداوم به پاتوق مرشد ترابی می‌رفتم و کارش را می‌دیدم. آنجا یک وقت‌هایی پهلوانان کشتی را می‌دیدم و مصاحبه می‌کردم، ‏مرشدهای قدیمی را می‌دیدم و مصاحبه می‌کردم و…. اینگونه بود که به شهرهای مختلف هم رفتم و پای نقل و پرده‌ی ‏مرشدها در سراسر ایران نشستم و با ابزارآلات کار و فنون متفاوت نقالی آشنا شدم. مرشدها هم خیلی استقبال می‌کردند. ‏اینگونه شیوه‌های مختلف داستان‌گویی و داستان‌های بومی و ملی را دیدم ولی همچنان برای خود من در شیوه‌ی اجرا، نقالی ‏پهلوانی بسیار منحصر به فرد بود.‏

gordafarid2.jpg

آن چیزی که جالب بود و هنوز هم برای من حیرت‌انگیز است، این است که من در جاهای مختلف و حتی در فضای باز ‏اجرا داشته‌ام و خیلی جاها هم به شیوه‌ی زورخانه‌ای و خانقاهی آواز خوانده‌ام و تلویزیون گاهی به شکل خبری و گاهی به ‏شکل کامل اجراها را پوشش داد. این برای من و مردم حیرت‌انگیز بود. بعدها بعضی از خانم‌های تئاتری اعتراض کردند که ‏اگر اینطور است ما هم اولین نقال زن هستیم چون در تئاتر نقش نقال را اجرا کرده‌ایم و در روزنامه‌ها منعکس شد و بر ‏خلاف اینکه خیلی‌ها گفتند پاسخ بدهم من این کار را نکردم چون من زحمت خود را می‌کشم و دنبال عنوان نیستم. اما مثل این ‏است که یک نفر نقش دکتر را در تئاتر اجرا کند و بگوید من دکتر هستم! خانم سوسن تسلیمی در تئاترهای قبل از انقلاب آقای ‏بیضایی نقش نقال را بازی کرده‌اند اما هیچ وقت نگفته‌اند من اولین زن نقال هستم.‏

gordafarid3.jpg

خوشبختانه من هیچ وقت خودم را درگیر حاشیه نمی‌کنم و مدام مشغول مطالعه و نوشتن و حرف زدن هستم. آن چیزی که ‏بلدم به بچه‌ها و جوانان یاد می‌دهم. هنوز هم در حال آموختن هستم. من ده سال پیش فن بیان آموختم و بعد بیان خود را در ‏محضر نقالان در قهوه‌خانه‌ها پخته کردم ولی بعد از ده سال چند ماه پیش منوچهر انور از بزرگان تئاتر و سینما که در ‏پاریس زندگی می‌کند به ایران آمد و من که شنیدم او به تهران آمده، رفتم و در یک دوره‌ی فشرده فن بیان را در خدمت ایشان ‏آموختم. یعنی همچنان پژوهنده‌ام و در این ده سال پژوهش، تدریس و آموزش را به موازات هم داشته‌ام. از هشت سال پیش و ‏همان اوایل کارم جمشید مشایخی در یکی از مراسم که بزرگان در آن حضور داشتند آمد و گفت باید نقالی را درس بدهم. ‏گفت نقالی مادر نمایش‌ها در ایران است و هر کس می‌خواهد آکتور سینما شود یا تئاتر کار کند و درس‌های بازیگری را ‏می‌خواند این را هم باید به عنوان یکی از واحدهای درسی‌اش بگذراند. ایشان، من را به یکی از مدارس سینمایی دعوت کرد ‏و از آن روز تا حالا من در آن مدرسه درس می‌دهم و بعد به تأثی از این آموزشگاه، مدارس دیگر هم من را دعوت کردند ‏که می‌روم درس می‌دهم و همانطور که گفتم هر دعوتی، دعوت دیگری به دنبال داشت و هر اجرایی، اجرای دیگر. تبلیغی ‏هم اگر بود، مردمی بود.‏

gordafarid4.jpg

‎ ‎نام مستعار گردآفرید را چه کسی برایت انتخاب کرد؟‎ ‎
استادان و مردم. استادان لقب گردآفرید را به من دادند و در محافل می‌گفتند تو گردآفریدانه وارد میدان شاهنامه شدی. ‏ناخودآگاهانه من را گردآفرید صدا می‌کردند. چون اوایل طومار سهراب و گردآفرید را نوشتم و اجرا می‌کردم و مردم خیلی ‏دوست داشتند. تا مدت‌ها هر جا مرا دعوت می‌کردند بخصوص خانم‌ها می‌گفتند طومار جنگ سهراب و گردآفرید را اجرا ‏کنم. خود مردم هم مرا گردآفرید صدا می‌کردند. در کنار این، استادان و حتی برنامه‌سازها هم مرا گردآفرید صدا می‌کردند. ‏به صورت خودجوش این اتفاق افتاد. یعنی وقتی مرا جایی دعوت می‌کردند در بروشورها می نوشتند «اجرا: گردآفرید» و ‏این ماند. حتی شهرستان‌ها هم که می‌رفتم مرا گردآفرید صدا می‌کردند. گردآفرید یکی از پهلوان‌دخت‌های شاهنامه است که به ‏میدان می‌رود و هماورد سهراب می‌شود، حریف جنگ با مردان می‌شود. البته من ادعای هماوردی با مردها را ندارم ولی ‏داستان این است که این زن وقتی می‌بیند حریفی برای رزم با سهراب نیست لباس رزم می‌پوشد، موهایش را زیر کلاه‌خود ‏پنهان می‌کند و می‌رود به جنگ با سهراب و آبرومندانه و سرافراز از آن میدان بیرون می‌آید. شاید در آن زمان استادان این ‏حلقه‌ی ارتباطی را متوجه شده‌بودند. اما در ابتدا، خودم متوجه نبودم. ولی در پوششم خیلی ملاحظه می‌کردم.‏

gordafarid5.jpg

‎ ‎مگر نوع پوششت به چه ترتیب بود؟‎ ‎
پوشش و آرایش برایم مهم نبود و خیلی شیک، شسته رفته و با دیزاین آنچنانی لباس نمی‌پوشیدم. طرح لباسم را به خیاطان ‏معمولی می‌دادم و پیش طراحان تراز اول تئاتر و سینما نمی‌رفتم. اما از وقتی اجراهای خارجی شروع شد دیگران طرح ‏می‌دهند ولی با احتیاط. به خاطر اینکه این فرهنگ باید جا می‌افتاد. لباس‌های مناسب فرهنگ مردم، با آستین‌های گشاد و ‏متأثر از لباس دراویش با رنگ سفید و روشن که رنگ مناسبی برای این کار است و همین‌طور متأثر از لباس‌های دوره‌ی ‏ساسانیان، باستان و مناسب قصه‌گویی. سعی می‌کردم همه‌ی این‌ها در لباسم باشد. من این هنر را باید با آرامش و با حداقل ‏هزینه جا می‌انداختم. در صدا و سیما هم به همین ترتیب بود. در صدا و سیما زن چگونه می‌تواند یک‌تنه این همه صداسازی، ‏بازی و این همه حرکات و آواز زورخانه‌ای را اجرا کند؟! همه‌ی این‌ها باید مانند قطره‌ای در سنگ نفوذ می‌کرد. این اتفاق ‏نیاز به آرامش و گذر سال‌ها داشت. بعد از من هم خیلی خانم‌ها و بچه‌های تئاتری در سراسر ایران و جهان تأثیر گرفتند و ‏نقالی می‌کنند. حتی بعضی از شاگردان خود من هم این کار را می‌کنند. یعنی در این دو سه ساله من حس می‌کنم که زنان ‏نقال خیلی فعال شده‌اند و من این موج را می‌بینم.‏

‎ ‎مخاطبان و بینندگان کارهایت معمولاً چه کسانی هستند؟ واکنش جوانان چگونه است؟‏‎ ‎
از همه‌ی گروه‌های سنی کارهای من را می‌بینند و جوانان خیلی احترام می‌گذارند. برعکس اینکه خیلی‌ها معتقدند شاهنامه ‏سخت است، اصلاً اینطور نیست. شاهنامه کتابی است که ما داریم به زبان آن حرف می‌زنیم و فردوسی تنها شاعری در دنیا ‏است که بعد از هزار سال مردم سرزمینش دارند به زبان کتاب او حرف می‌زنند. خیلی از واژه‌ها کهن است که ما وقتی در ‏نقالی این‌ها را ساده می‌کنیم یا بداهه توضیح می‌دهیم می‌بینیم جوانان کاملاً متوجه می‌شوند و از فنون اجرایی و صدا و فنون ‏سخنوری لذت می‌برند. این است که همه‌اش جالب است. هم فنون اجرایی و هم طومار. اما سخت‌ترین کار برای من تنظیم ‏طومار است چون از کسی کپی نمی‌کنم اگرچه به شدت به متون اصلی در شاهنامه وفادارم و از آن‌ها تأثیر می‌گیرم.‏

gordafarid6.jpg

‎ ‎غیر از شاهنامه کتاب یا داستان‌های دیگری هست که از آن الهام بگیری؟‎ ‎
بله. فراوانند. مثلاً هشت سال پیش برای افتتاح تابلوی علی‌اصغرِ آقای فرشچیان با حضور وزیر ارشاد و برخی مسؤولان ‏فرهنگی من در مقابل آن تابلو، نقل خاوران‌نامه‌ی ابن حسام خوسفی را گفتم که استادان میراث فرهنگی گفتند اولین بار است ‏که یک زن می‌آید نقالی خاوران‌نامه را می‌خواند. این نقل یک نقل حماسی و شرح پهلوانی‌های حضرت علی است. بعدها در ‏کنار شاهنامه، امیرارسلان نامدار را یک سال و نیم برای رادیو اجرا کردم. حسین کرد شبستری و طومار سمک عیار را اجرا ‏کردم و نقالی‌های مذهبی بسیاری داشته‌ام که شرح پهلوانی‌های حضرت عباس، امام حسین و… بوده. منقبت‌خوانی کردم. ‏حکایت‌خوانی، بحرطویل‌خوانی و رجزخوانی‌های بسیاری کردم. ‏

‎ ‎در ایران آواز خواندن زنان حرام است و نقالی نیز با آواز همراه است. چطور مجوز نقالی را برای اجراهای ‏عمومی می‌گیری و چه مشکلات و محدودیت‌هایی داری؟‎ ‎
اوایل کار، خیلی مشکلات داشتم و الآن هم همچنان ادامه دارد. بنابراین سعی می‌کنم آواز نخوانم اما وقتی ببینم فضای میدانی ‏در جایی مناسب است چند بیت می‌خوانم و هیچ وقت از کسی مجوز نگرفتم. آن کسی که دعوت کرده، میزبان من بوده و من ‏برای اجرا رفته‌ام. بعد آیا اتفاقی پیش آمده؟ بله، یک وقت‌هایی هم مشکلاتی به وجود آمده. کم هم نبوده‌است اما تا به حال پیش ‏نیامده من جایی بروم و بگویم برایم مجوز نقالی بگیرید.‏

gordafarid7.jpg

‎ ‎تا حالا پیش نیامده جلوی کارت را بگیرند؟‎ ‎
چرا. خیلی پیش آمده. حتی پیش آمده که من را احضار کنند. من از خیلی جاها منع شدم، خیلی جاهاهم نه. خیلی وقت‌ها هم ‏نهادهای فرهنگی و دولتی من را دعوت کرده‌اند. به نظرم مودی بوده‌است. بگیرـ نگیر داشته‌است. فکر می‌کنم این ماجرا ‏بیشتر به حاکمیت سلیقه برگردد. اما من کار خودم را کرده‌ام و کاری به این کارها نداشته‌ام. فضا را نگاه کرده‌ام. بخصوص ‏در فضاهای باز میدانی، اگر شرایطش فراهم بوده حرکات نمایشی را بیشتر کرده‌ام و دو بیت هم خوانده‌ام. البته یک وقت‌هایی ‏عواقب داشته و یک وقت‌هایی هم نداشته. همیشه آن چیزی را که در نظر می‌گیرم بر اساس مجلسی است که به آن دعوت ‏می‌شوم. همیشه سعی می‌کنم به تناسب فضاها کار را پیش ببرم.‏

‎ ‎شما در خارج از ایران هم اجراهای زیادی داشتید. استقبال هم‌میهنان خارج از کشور و خارجی‌ها از کارهایت ‏چگونه بوده؟‎ ‎
بسیار زیاد. حتی در ایران هم در سفارتخانه‌ها و محافلی که سفرای کشورهای مختلف حضور داشتند که زبان نمی‌دانستند ‏اجرا داشتم و آن‌ها می‌گفتند این نمایش خارق‌العاده‌ای است. می‌گفتند ما نفهمیدیم مفهوم این داستان چه بود اما احساسی که در ‏آن جاری بود فوق‌العاده بود. خارج از کشور هم همین‌طور. در دانشگاه‌ها و فستیوال‌ها و مراکز فرهنگی کارم مورد استقبال ‏قرار گرفته. یعنی در سرمای اروپا می‌دیدم که برای تماشای کارم می‌آمدند و بچه‌هایشان را می‌آوردند که به آن‌ها بگویند ‏نقالی و شاهنامه چیست و بعد از آن ساعت‌ها جلسات پرسش و پاسخ داشتیم.‏

gordafarid8.jpg

‎ ‎به تازگی کتاب “آفرین آفرینش” را منتشر کرده‌ای. می توانی یک مقدار در مورد این کتاب و محتوایش توضیح ‏بدهی؟‎ ‎
همانطور که من گفتم دغدغه‌ام میراث باستانی این مملکت است و ادبیات شفاهی و آیین‌های ایرانی. در کنارش به طبیعت هم ‏علاقمندم و عضو باشگاه هنر و طبیعت هستم. سخنرانی‌ها و مقالات بسیاری در خصوص فرهنگ ارتباط با طبیعت در ‏دنیای کهن داشته‌ام. آقای محمدعلی اینانلو یک سری مستند ساخت به نام “ایران، جهانی در یک مرز” که مستندهای حیات ‏وحش ایران بود که من روی آن‌ها نقالی کردم که هر کس به اینانلو رسید گفت شما چه آدمی هستید! نقالی را در مستند حیات ‏وحش آورده‌اید. متناسب با مضامین حیات وحش ایران یا طبیعت ایران، من طبیعت و احترام به آن، شکار، حیات‌وحش در ‏شاهنامه را بر روی تصاویر نقل کردم. این شد که به سفارش “برنامه‌ی کمک‌های کوچک زیست‌محیطی سازمان ملل ‏‎(UNDP)‎‏” که می‌دانستند در زمینه‌ی فرهنگ ایران کهن کار می‌کنم، به من گفتند که یک کتاب کار کنیم. نگارش این کتاب ‏دو سال طول کشید و سعی کردم برای مخاطب عصر پرشتاب امروزی پرگویی نکنم. همان‌طور که گفتم از آن دسته از ‏نقال‌هایی هستم که سعی می‌کنم از حاشیه پرهیز کنم. سعی می‌کنم مختصر و مفید، پیام‌ها را انتقال دهم. حالا مضامین و ‏آیین‌هایی به این گستردگی مثل نوروز که می‌توان صدها صفحه در مورد آن نوشت، شهریورگان، مهرگان، یلدا، جشن ‏کاشت نیلوفر، لایه‌روبی رودها و جشن‌های مرتبط با آتش، جشن‌های بادروزی و… خیلی مفصل است و من تلاش کردم این ‏آیین‌ها را با خلاصه‌ترین و گویاترین معانی بیان کنم. این کتاب از 7 فصل تشکیل شده‌است. فصل اول آن در خصوص ‏جشن‌ها و آیین‌های کهن است و عنوانش پاسداشت طبیعت در جشن‌ها و آیین‌های کهن است. بعدی پاسداشت طبیعت در ‏گنجینه‌های مکتوب ایران باستان است اینکه اَرداویرافْنامه چه می‌گوید. ما چه دستورالعمل‌هایی در اوستا، گاتها و بخش‌هایی ‏مثل وِیسْپَرَد و وندیداد داشتیم و چه کار کنیم که طبیعت حفظ شود؟ به برکات زمین احترام بگذاریم. الآن هیچ کدام را نداریم ‏و در این زمینه در فقر شدید فرهنگی به سر می‌بریم. فصل‌های بعدی پاسداشت طبیعت توسط پادشاهان و پهلوانان اساطیری ‏و همینطور جانوران اساطیری ایران مثل سیمرغ، واسی و… است. همچنین پاسداشت طبیعت در هزار سال شعر پارسی ‏فردوسی، منوچهری، حافظ، سهراب سپهری و… و بعد مورخان غربی مثل سقراط، گزینوفون، استرابون و… چه می‌گویند.‏

gordafarid9.jpg

همچنین من بیست و هفتم اسفند به دعوت خانم آنجلیکا بیر (مقام بلندپایه‌ی پارلمان اروپا و رئیس کمیسیون دوستی و رابطه با ‏ایران) سخنرانی‌ای تحت عنوان ایران و ضرورت گذار اجتناب‌ناپذیر از “طبیعت‌سوزی به طبیعت‌محوری” داشته که با ‏مضامین نابودی طبیعت، تنوع زیستی و فرهنگی ایران در فرآیند تجدد و توسعه‌ی ناپایدار بود و اینکه طبیعت ایران امروز ‏چه وضعیتی دارد.‏

‎ ‎شما روی شاهنامه و فرهنگ ایران باستان تحقیقات گسترده‌ای داشتید. در مورد ریشه‌های چهارشنبه سوری، ‏نوروز و سیزده‌به‌در در فرهنگ ایران می توانید توضیحاتی دهید؟‎ ‎
ما ماهیت چهارشنبه‌سوری را فراموش کرده‌ایم. این نبود که شاخه‌ی درختی را بشکنیم و آن را آتش بزنیم و یا نهالی را از ‏بیخ برکنیم. امروزه چهارشنبه‌سوری مانند جنگ‌های خیابانی شده‌است چون اصل ماجرا را فراموش کرده‌ایم و جوانان را ‏محدود کرده‌ایم. ما به آتش به دلایل مختلف به عنوان یکی از عناصر چهارگانه‌ی طبیعت احترام می‌گذاریم. گرما می‌دهد، ‏برکت می‌دهد و… و در دوران کهن درون غارها از آتش نگهداری می‌کردند چون معتقد بودند حرارتش آفات و خیلی از ‏امراض را از بین می‌برد. البته در بحثی جداگانه می‌توانیم دلایل احترام به چهارشنبه‌سوری را بررسی کنیم.‏

gordafarid10.jpg

مردم در گذشته، روز سیزده‌به‌در به طبیعت می‌رفتند تا سبزه‌هایی را که به دلایل آیینی کاشته‌اند با احترام به طبیعت ببرند و ‏در دامان زمین به خاک بسپرند تا مایه‌ی برکت شود. طلب نعمت می‌کردند و آرزو می‌کردند که محصول آن سالشان پربار ‏شود. یا به آب روان می‌سپردند و از خداوند طلب برکت و سبزی و بارش باران می‌کردند. الان سیزده‌به‌در ما شده پرتاب ‏سبزه‌ها به سوی هم و تکه تکه کردن آن و شکستن شاخه‌های درختان و آلوده کردن طبیعت. به قول آقای قیاث‌آبادی در این ‏دوره روز سیزده‌به‌در روز تباهی و آلودگی زمین شده و بدترین و غم‌انگیزترین روز سال برای ایزدبانوی زمین سپندارمزد ‏ایران است.‏

آنچه مهم است، این است که ما ماهیت و اصل قضیه را فراموش کرده‌ایم. اینکه روزگاری ما به هر بهانه‌ای جشن می‌گرفتیم ‏و شادی می‌کردیم، در هیچ کدام از آیین‌های ملی و دینی ما تأکید بر غمگین بودن نبوده و در تقویم‌های ما هیچ وقت انقدر ‏روزهای غمگین نبوده‌است. ایرانیان در گذشته به هر علتی جشن می‌گرفتند و عموم این جشن‌ها گذشته از باورهای دینی و ‏اساطیری در جهت احترام، پاسداشت و نگهداری از طبیعت و محیط زیست بوده. برای ستایش همه‌ی عناصر و اجزای ‏طبیعت مانند درختان، گیاهان، سبزه‌ها، محصولات کشاورزی، باد، آتش و….‏

‎ ‎و جایگاه نوروز…‏‎ ‎
نوروز هم که جشن نو شدن است، طلیعه‌ی بهار و اعتدال ربیعی است. روز نخست یک فصل است. فصلی که به اعتقاد ما در ‏ایران باستان طبیعت، نو و زنده می‌شود ضمن اینکه در باورهای اسطوره‌ای افراسیاب نماد خشکسالی و سردی زمستان است ‏و سیاوش نماد سرسبزی و رویش گیاهان است. سیاوش، بسیار به فصل بهار مرتبط است و شاید به چهارشنبه‌سوری هم ‏بی‌ربط نباشد. افراسیاب (خشکسالی و سردی) رفته و از خون سیاوش گیاه رشد می‌کند و زمین سرسبز می‌شود و بهار ‏می‌شود و ما به یاد نیاکان و فروهرها، آخر سال ـ پنجشنبه‌ی آخر سال ـ برای شادی روان این‌ها به گورستان‌ها می‌رویم و ‏نیایش می‌کنیم و یا خانه را در مقدمه‌ی سال نو پاکیزه می‌کنیم برای اینکه روان فروهرهایمان می‌آیند و می‌خواهیم خانه تمیز ‏و نو باشد.‏

‎‎امید گردآفرید برای آینده چیست؟‎ ‎ من خیلی دلم می‌خواست ما در زمینه‌ی نقالی پهلوانی می‌توانستیم آرشیو مدون و مجموعه‌ی کامل مکتوب، صوتی و ‏تصویری داشته‌باشیم. این آرشیو مدون در هیچ کجا تهیه نشد. نه میراث فرهنگی، نه بنیاد ایران‌شناسی، نه مرکز هنرهای ‏نمایشی و نه مراکزی که مرتبط است. هرچه که هست در آرشیوهای پراکنده است و همه در شرایط بسیار بدی حفاظت ‏می‌شود. بنابراین این آیین با رفتن یکی دو نفری که زنده هستند از بین می‌رود و بی‌تردید پرونده‌اش بسته می‌شود. من خیلی ‏آرمانگرا نیستم. همین که به بچه‌ها درس می‌دهم و پژوهش‌هایم را مدون می‌کنم در همان حد ناچیزی که هست، چه مکتوب، ‏چه تصویری و چه صوتی این‌ها را سر و سامان می‌دهم که شاید به درد کسانی بخورد. البته ایده‌آل نیست، پژوهش‌های یک ‏فرد در یک دوره‌ی مشخص است. الآن هم مشغول نگارش کتاب‌هایی در این زمینه هستم مثل “فرهنگنامه‌ی اصطلاحات ‏نقالان و ارباب سخن”، “طومار نقالی مرشد ترابی” و یا “نام‌آوران نقالی و پرده‌خوانی و ارباب سخن” که مربوط به کسانی ‏است که با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام. کارهایی از این دست می‌کنم. در حال تصحیح یک طومار قدیمی که مربوط 200-300 ‏سال پیش است هستیم که یادگار مرشد شوقی است. مرشد شوقی استاد مرشد ترابی است. تصحیحات، تعلیقات و مقدماتش را ‏می‌نویسیم تا آن را منتشر کنیم. در کنار این‌ها خیلی دلم می‌خواست شاهنامه را آنطور که درخور آن است، یعنی پنجاه ‏دوره‌ی پرشکوه شهریاری و اساطیری ـ نگفتم پادشاهی! نمی‌دانم چرا در مورد واژه‌ی پادشاه انقدر حساسیت وجود دارد، به ‏هر حال لقبی بوده مثل خان و امیر و… ـ که گزارش شده‌است آن را در صحنه‌ی خوبی که در خور این داستان‌هاست به ‏طور خلاصه اجرا کنم و در قالب یک کار تلفیقی نمایش و نقالی و شاید ویدئوآرت آن دوره را مرور کنم. خیلی دوست دارم ‏یک کار صحنه‌ای خوب در این قالب داشته‌باشم و دیگر اینکه بتوان کاری کرد که نقالی به عنوان یکی از واحدهای درسی ‏دانشکده‌های بازیگری مطرح شود. آیا این‌ها آرزوهای بزرگ و دوری است؟!‏