گفت و گو ♦ چهار فصل

نوشابه امیری
نوشابه امیری

گفت و گو با شاهین نجفی، دانشجو و خواننده و اینک مقیم آلمان تازگی های بسیاری داشت؛ از جمله آشنایی با چهره ‏دیگری از نسل جوان ایران.‏

‏ ‏گفت و گو با شاهین نجفی
‎ ‎روی صحنه وحشی می شوم‎ ‎

فکر این مصاحبه هم با شنیدن یک آهنگ شروع شد: ما مرد نیستیم. مصاحبه را روی “مسنجر” انجام دادیم و با چراغ ‏خاموش.‏

‎ ‎چرا؟‎ ‎
اگر روشن بگذارم، دوستان حمله ور می شوند. مردم لطف دارند؛ اگر حرف نزنم می گویند خودش را گرفته.اگر هم ‏حرف بزنم که نمی شود. یکدفعه 20 نفر می خواهند حرف بزنند.‏

‎ ‎شاهین می گوید«خجالتی» ست، اما:‏‎ ‎
روی صحنه وحشی می شوم.‏

‎ ‎یعنی چطوری؟ چه می شود که وحشی می شوی؟ حسی درونی است یا چی؟‏‎ ‎
‏ نمی دونم؛ دوست دارم یک چیزی را خراب کنم. البته به جو و مخاطب هم بر می گردد، اما حس درونی ام این است. ‏دوست دارم با مخاطب یکی بشوم.مثلا سقف را بکشیم پایین. البته حس است.‏

‎ ‎خراب کردن یعنی کشیدن سقف؟ کدام سقف؟‎ ‎
‏ ببینید رویای من این است…‏

‎ ‎چی؟‎ ‎
‏ دوست داشتم آنقدر پول داشتم که هر جا برنامه می گذاشتم، بعد از خواندن، همان شب، آنجا را خراب می کردم و ‏خودم هم زیر آوار می مردم. این حس از نوجوانی با من است. ‏

‎ ‎چرا؟ این حس به نظر خودت از کجا می آید؟‎ ‎
‏ می دانید من کلا از بودنم راضی نیستم. اگر می پرسیدید چرا دوست داری زنده باشی جوابی نداشتم. فکر می کنم در ‏یک بازی هستم. به این باور دارم

‎ ‎چه بازی ای؟‎ ‎
‏ من ادم ایده الیستی نیستم، .ولی زندگی برایم یک دور باطل و حقیقی و کاملا مادی بنا بر تصادفی بی بنیان است. فکر ‏می کنم تفاوت انسان و حیوان هم در همین است. در اینکه انسان بداند در بازی است و این یعنی رنچ. درک رنج. یعنی ‏فلسفه. رهایی از دور هم فقط با حذف شدن امکان پذیر است. همین. مرگ. خاموشی مطلق.‏

‎ ‎یعنی آگاهی به سرشت سوگناک زندگی.‏‎ ‎
‏ دقیقا‏

‎ ‎حتما اونا مونو را هم می شناسی. خوانده ام که گفته ای اهل فلسفه ای.‏‎ ‎
‏ تا حدودی.‏

‎ ‎این رنج از زندگی و فضای دورانت می آید؟ آشنایی به فلسفه در این میان چه می کند؟‎ ‎
‏ فلسفه کمک می کند تا رنج را بخورم و تا جایی که بشود دفعش کنم. این رنج هم تاریخی ست. فقط طی زمان تغییر ‏شکل می دهد.‏

‎ ‎‏«من نمی‌نشینم فکر کنم و از پیش کاملاً برنامه‌ریزی کنم که چه کاری انجام دهم، بلکه تنها توجهم به مسائل ‏اجتماعی است و بر این اساس می‌توانم کار انجام دهم. در واقع، من یک ‏RAPer‏ هستم و به همه مسائل اجتماعی اهمیت ‏می‌دهم. از مشکلات زنان، تا مسائل کارگران و فقر و اعتیاد و…. من بدون چشم‌داشت نسبت به منافع و سود، این کار را ‏می‌کنم و شاید تنها انگیزه‌ام اعتراض کردن به این مشکلات باشد» این حرف خودت است. پس طبیعی است که این ‏احوالات را داشته باشی. نه؟‎ ‎
‏ بله طبیعی است. دقیقا همین است. ‏
‏ ‏
‎ ‎حالا فکر کن در جامعه ای بودی که این مشکلات را نداشت. آن وقت چه ؟ چه می شدی؟ چه می ‏خواندی؟‎ ‎
‏ نمی توانم تصور کنم. چون مشکلات و رنج های جامعه، شکل بیرونی این درد است. بودن و زشتی و کسالت بار ‏بودنش همیشگی است.‏

‎ ‎یا برعکس؛ درد تو شکل درونی این مشکلات است.‏‎ ‎
‏ فکر می کنم. ببینید مثلا یک ادم ثروتمند دردش بی پولی نیست اما نگرانی های خودش را درباره پول دارد. یعنی شکل ‏نیاز و نگرانی عوض می شود. من هم همین طور. در جامعه ای که مثلا شکنجه نباشد یا ازادی مدنی باشد، مطمئنا ‏مسائل دیگری هست که بتوان درباره شان خواند.‏

‎ ‎پس حالا که از ایران بیرون هستی باید فضایت تغییر کرده باشد. حالا نه اینکه شاد باشی یا هر چیز دیگر، ‏ولی باید فرق کرده باشد. نه؟‎ ‎
‏ دقیقا. فرق کرده. خیلی.‏

‎ ‎چه فرقی؟ این فرق خود رادر چه چیزی نشان می دهد؟‎ ‎
‏ از روابط شروع می شود تا شکل شخصی زندگی. اینجا زندگی برای من واقعی است. آنجا در توهم بودم.‏

‎ ‎واقعی یعنی چی؟ در توهم بودم یعنی چطوری؟‎ ‎
‏ اینجا همه چیز متفاوت است. ببینید من وقتی اینجا آمدم تازه فهمیدم که اصلا تا الان با من مثل موجودی رفتار می شد که ‏میل سرکشی دارد و باید اهلی بشود. این فرض کلی جامعه است، نه فقط حکومت. اصلا جامعه ی ما بندی در خود دارد ‏که فقط اینجا در نبودش می توان آن را فهمید.البته این حس من است.آنجا ما می خواستیم همه کار بکنیم. ظاهرا فقط می ‏خواندیم اما در عمل فقط توهم داشتیم.من اینجا یاد گرفتم مثل یک انسان کاملا عادی باشم. اینجا دیگر از آن دنیای ‏روشنفکری معترض اخته خبری نبود.اگر هم بود من با آن کاری نداشتم.اینجا می شد ارتباطاتم را انتخاب کنم.آنجا ‏مجبور بودم به خیلی از رابطه ها تن بدم.‏

‎ ‎خب این وضعیت خاصیت جامعه استبداد زده ست.‏‎ ‎
‏ متاسفانه. استبدادی که حالا جزو بطن جامعه شده. ‏

‎ ‎و تو خواستی با نوع خواندنت بر شرایطی که «من» را در برابر «جمع» تحمل نمی کند، شورش کنی. ‏اینطور است یا ناخودآگاه بود؟‎ ‎
‏ بله، ناخود اگاه که هست.ولی دقیقا شخصیت من است.من در زندگی شخصی هم رام شدنی نیستم. ‏

‎ ‎وقتی می گویی رام شدنی نیستم معنی دیگرش می تواند این باشد که جامعه ای که افراد را فقط رام می خواهد ‏و مطیع، چاره ای ندارد جز اینکه یا به زور متوسل بشود یا به طرد.در مورد تو کدوم یک از این دو وضع پیش آمد؟‎ ‎‎ ‎
هر دو.‏

‎ ‎از طرف چه کسانی یا چه بخش هایی ؟ مردم؟‎ ‎
‏ از طرف کل جامعه. خانواده. مدرسه. دانشگاه. مردم خیابان.یک قسمت هایش هم رسمی و برنامه ریزی شده بود. ‏بگذارید این جوری بگویم که من توسط یک سیستم دوره شده بودم. بعضی ها می خواستند از ما در جهت منافع سیاسی ‏خودشان استفاده کنند. برای این کار آنقدر مرا تحت فشار گذاشتند که عاقبت بریدم. بعد هم بازداشت شدم و بالاخره از ‏ایران خارج شدم.‏

‎ ‎وقتی می گویی بریدم منظورت چیه؟ از چی بریدی؟‎ ‎
‏ از تمام آن فضای سنگینی که روی سرم بود.می خواستم راحت زندگی کنم.جدا از تعلقاتی که جامعه به من داده بود.‏

‎ ‎از حرف زن تا زندگی سگی‎ ‎

برای دنبال کردن این گفت و گو، حالا اینجا را کلیک کنید: من هنوز نفس میکشم تا برسیم به اینکه رپ خوانی چیست ‏وشاهین نجفی با این نوع خواندن می خواهد چه بگوید. ‏

‎ ‎خب برسیم به خوانندگی. ظاهرا در خارج سبکت عوض شد. رپ؟‎ ‎
‏ بله، در ایران رپ برایم از معانی موسیقیایی بیرون بود، اما اینجا نوازنده نداشتم.کسی نبود تا لذت موسیقی را با او ‏قسمت کنم. اینطوری به رپ رسیدم که فرصتی شد تا خودم باشم؛ البته رپ به طور کلی ریشه در ترانه های بلند من در ‏ایران دارد.‏

‎ ‎منظورت از ریشه چیه؟‎ ‎
‏ من به غزل مثنوی های دهه هفتاد علاقمندم که موچش در گیلان راه افتاده بود.‏

‎ ‎قبل از این بگو رپ خوندن و دانشجو بودن و معترض بودن ارتباطی با هم دارند؟‎ ‎
‏ هر کدوم به نوبت به هم ربط دارند. رپ و اعتراض. دانشجو و اعتراض. البته هیچکدام طبیعی هم نیستند فقط می توانند ‏که باشند. البته من آنقدرها به دانشگاه معتقد نیستم، اما من آنچه را ما دیدیم، می گویم. اعتراض با توجه به سن و سال و ‏انرژی و خواست های آرمانی و اینکه می خواهی در یک مقطعی دنیا را عوض کنی. یعنی پیرو هم ومتکی به وجود هم ‏در معنا.‏

‎ ‎و این معانی در ایران که به هم می رسند انگار اعتراض جزو ذاتی شان می شود و بدون هم بی ‏معنی.نه؟‎ ‎
‏ بله برای آنهایی که در این فضا هستند.البته نمی شود کلی گفت. من فقط می توانم از خودم و از دید خودم بگویم.برای ‏من دانشجوی بی اعتراض بی معنی است. البته از وقتی به اینجا آمدم در شعر ذهنم خیلی موزون تر شد.قبلا غزل بیشتر ‏می نوشتم. ‏

‎ ‎به هر حال فضایت عوض شده.شاید برای همین است که بعضی ها می گویند هر فرهنگ لغاتی را باید در ‏سرزمین مادری تعریف کرد.‏‎ ‎
دقیقا.‏

‎ ‎پس شاید کاری را که در قالب «مامرد نیستیم» انجام دادی، کسی در اینجا نکند. نه؟‎ ‎
خب این ماجرا را اروپایی ها طور دیگری می فهمند.اصلا ما داستان ما فرق می کند.‏

‎‎دوست داری که داستان ما فرق کند؟‎ ‎
نه اصلا. نه اینکه حتما فرق بکند یا نه، بیشتر اینکه در پایین ترین حد خودش فرق می کند برایم ناراحت کننده است.‏

‎ ‎منظورت از‎ ‎‏«پایین ترحدش» چیست؟‎ ‎
‏ انسان در جامعه ما تعریفی دست پایین دارد. یعنی تفاوت مهم نیست، آنچه مهم است ستم و تبعیض است.آنجا انسان ‏ارزان است، وگرنه ما می توانستیم بومی گری خود راداشته باشیم، ولی اینطور غمگین نباشد. ‏

‎ ‎غمگین؟‎ ‎
‏ بله‏

‎ ‎تو غمگینی؟ هنوز هم؟‎ ‎
‏ غمگین و زشت.‏

‎ ‎دور شدن از ایران تغییری در این حست نداده؟‎ ‎
‏ شاهین درونم، بله. حس عوض می شود، یعنی تغییر شکل می دهد، اما باز هم خودش است.‏

‎ ‎ظاهرااین از آن چیزهایی است که می رود درژن.‏‎ ‎
‏ بله من تا حدی به این حرف اعتقاد دارم. ‏

‎ ‎می گویند آدم ها حتی اگر در بچگی از کشورشان دور می شوند، به وقت ناله جدی، به زبان مادری ناله می ‏کنند.‏‎ ‎
‏ بله قابل فهم است.‏

‎ ‎اخرین رپی که خواندی کی بود؟‎ ‎
‏ اخر 2008.اتفاقا 16 اذر بیرون اومد.‏

‎ ‎همین طوری؟‎ ‎
‏ چطوری؟

‎ ‎همزمانی اش را می گویم.‏‎ ‎
‏ نه همین طوری نبود.اتفاقا با بچه های ایران هماهنگی داشتم. البته قرار نبود کار به آن زودی بیرون بیاید.‏

‎ ‎اسمش چه بود؟‎ ‎
‏ من خرم.‏

‎ ‎چرا این اسم؟‎ ‎
‏ ترجیع بند آهنگ این بود: «اره من خرم نمی فهمم هیچی رو.»‏

‎ ‎شنیدم. خیلی هم برایم جالب بود. در آن حس عجیب عصبانیت بود.‏‎ ‎
‏ بله با کمی هم پوزخند.‏

‎ ‎بیشتر لج تویش بود؛ عصبانیت.‏‎ ‎
‏ بله و این الان برایم جالب نیست دیگر.‏

‎ ‎چرا؟‎ ‎
‏ چون به نسبت قدیمی است. ‏

‎ ‎کار جالب برایت چه معنی ای دارد؟‎ ‎
‏ من ترجیح می دهم خودم را نسبت به مسائل احمق نشان بدهم.دوست دارم کمتر توضیح بدم.دوست دارم مخاطب راباچند ‏تا گره رها کنم..‏

‎ ‎چرا؟‎ ‎
چون خودم هم در این بازی گرفتارم. من بازی را به مخاطب پس می دهم.‏
‏ ‏
‎ ‎می خواهی این بازی را ادامه بدهی؟ به عنوان کار؟‎ ‎
‏ هیچ وقت. تا الان هم برایم کار نبوده؛ اگر منظور شغل است. چند بارهم خواستم نکنم، اما حداقل هنوز نتوانستم.‏

‎ ‎فکر می کنی اگر بعد از مدتی ماندن در اینجا، کارت تغییر ماهوی کند، چه صورتی خواهد داشت؟ البته اگر ‏تغییر کیفی بکند.‏‎ ‎
‏ اگر نکند که می میرد. من اهل ماندن و تکرار نیستم.خرابکاری را خوب بلدم و از خودم هم شروع می کنم.از سبک ‏کاریم گرفته تا شعر و تا نوع لباسم. من دوست دارم خودم را در ذهن مخاطب از نو شروع کنم. البته چون مخاطبان ‏خوبی هم دارم، این به بازی کمک می کند. تا روزی که دیگر کنار بکشم. یعنی بنشینم به عنوان داور

‎ ‎رپ در این دوران به شنیدن صدای اعتراض در ایران کمک کرد؟‎ ‎
خیلی

‎ ‎یعنی یک راه جدید برای حرف زدن از حقوق بشر؟‎ ‎
‏ بله؛ اما نه شعار دادن و بازیچه شدن که این کمی خطرناک است. لااقل من اهلش نیستم.‏

‎ ‎منظورت چیه؟ یعنی کسانی اهلش هستند؟‎ ‎
‏ بله و البته بد هم نیست. اماباید بلد باشی. من اهل این بازی نیستم. من دوست دارم نقش خودم را بازی کنم.‏

‎ ‎منظورت این است که دیگران با تو بازی نکنند یا نادانسته وارد بازی نشوی؟‎ ‎
‏ هر دو‏

‎ ‎یعنی با بازی مشکلی نداری؛ اما بازی ای که خودت نوشته و خودت اجرا کرده باشی. درست ‏است؟‎ ‎
‏ من از آن عروسک هایی هستم که دست عروسک گردان را گاز می گیرند؛ والا همه ما در بازی «بودن» هستیم. اصلا ‏بجز این به چیزی باور ندارم. همه در بازی هستیم.اما بعضی ها بازی را باور کرده اند.‏
‏ ‏
‎ ‎می گویند بعضی ها برای کارگردانی ساخته شده اند بعضی ها برای بازی. البته کارگردان ها هم از بین ‏کسانی برگزیده می شوند که یک جوری بازیگر خوبی هستند.نه؟‎ ‎
‏ دقیقا. اصلا برای رفتن به کارگردانی یعنی چرخاندن یک بازی، باید در مقاطعی خاص بازی کرده باشی. باید سیستم را ‏بشناسی.‏

‎ ‎و تو امیدواری خودت را بیرون از این ماجرا تعریف کنی؟بازی پیچیده ای است.‏‎ ‎
‏ پیچیده و غم انگیز.من دارم دست و پا می زنم. شاهین همسر. شاهین معترض. شاهین پسر، شاهین کارگر، شاهین ‏شاعر، شاهین خوب و نرمال. شاهین با اعصاب، شاهین…‏

‎ ‎شاهین، صدای اعتراض جنبش دانشجویی…راستی نظرت در مورد جنبش دانشجویی در ایران چیست؟جنبش ‏است؟ چیست؟‎ ‎
‏ شبیه پازل است. همه همه کاره و هیچ کاره هستند. همه باهم درگیر و درگیر با یک شبح بزرگ تر. اما هست. جنبش ‏است. اما کیفیتش دلچسب نیست. دلیل هم دارد.‏

‎ ‎شبح؟‎ ‎
‏ شبح حکومتی که دشمن سازی می کند و با بروز همان دشمن ها هم زنده است. می دانید یک زمانی فرهاد می شد ‏صدای یک جنبش، حالا یک کسان دیگر. ادم از بودن خود شرمگین می شود.‏

‎ ‎و کمی تنوع.می شود بگویی الان دوست داشتی کجا بودی و چه می کردی؟‎ ‎
‏ این سئوال رادوست دارم. الان دارم خودم را تصور می کنم در یک منطقه کوهستانی. با چند تا سگ گله.و یک اسب. ‏و گاو و گوسفند. مرغ هایی که تخم می گذارند. از دنیای آدم ها هم یک گیتار و لوازم پخت و پز برایم کافی است. همین.‏