از ماست که بر مصدق

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

اسناد آژانس مرکزی اطلاعات( سی آی ا) در مورد دخالت آمریکایی ها در کودتای 28 مرداد علیه مرحوم مصدق منتشر شد. با انتشار این اسناد تقریبا هیچ چیزی عوض نشد. تا امروز هم ما مطمئن بودیم که آمریکایی ها علیه مصدق کودتا کردند، خودشان هم مخالفتی با این نظر ما نداشتند. بیچاره ها پنجاه بار از زمان مادلین آلبرایت تا امروز در این مورد عذرخواهی کردند. اما، بیایید فرض کنیم که آمریکایی ها کودتا نکرده بودند و طبیعتا هیچ کس دیگری هم کودتا نکرده بود. فکر می کنید چه اتفاقی می افتاد؟ البته می گویند « اگر….» در تاریخ بی معنی است. چون به هر حال اتفاقی است افتاده، سبویی شکسته و آبی ریخته و آب رفته به جو نیاید باز. ولی حالا محض تفریح و همین طور دورهمی، بیایم فکر کنیم که آمریکای جنایتکار با ده بیست میلیون دلار پول خرج کردن کودتا نکرده بود و خودمان، یعنی ایرانیان و سیاستمداران درگیر قدرت در ایران خودشان مجبور بودند یک کاری بکنند. به نظر من حالات زیر ممکن بود رخ بدهد:

اول، مصدق پیروز می شد: فرض می کنیم که دکتر محمد مصدق مثل خیلی از کشورهای خاورمیانه که انقلابات ملی در آنها رخ داد، پیروز می شد. طبیعتا اولین کاری که می کرد این بود که رفراندومی برگزار کند و حکومت ایران را همانطور که دکتر فاطمی دوست داشت، جمهوری اعلام کند. بعد ما یک جمهوری داشتیم مثل جمهوری مصر به رهبری جمال عبدالناصر، یا جمهوری اندونزی به رهبری احمد سوکارنو، یا یک جمهوری شبیه همین. بعید می دانم جمهوری ما مثل فرانسه می شد و بعد از مرحوم مصدق ژنرال دوگل یا جان کندی سر کار می آمد. احتمالا هم اگر ایران مثل مصر یا اندونزی می شد چند سال بعد یا چپ های نظامی یا راست های نظامی کودتایی مثل مصر و اندونزی می کردند و بعد از کشته شدن هزاران نفر یک جمهوری اسلامی راه می افتاد و می شد همین که شده.

دوم، مصدق روی کار می آمد و توده ای ها کودتا می کردند: فرض مهم دیگر این است که مصدق با حمایت توده ای ها و آیت الله کاشانی پیروز می شد و دعوا تازه شروع می شد. یکی از فرضیات اصلی این است که توده ای ها که هزاران نفوذی در ارتش ایران داشتند که سازمان نظامی شان در سال 1334 از بین رفت، موفق می شدند یک کودتای کمونیستی در ایران بکنند. مصدق را وسط خیابان دار می زدند، فاطمی را می فرستادند سیبری تبعید، کاشانی را هم می فرستادند لای دست فاطمی که در سرمای سیبری یخ بزند و صد بار خودش را نفرین کند که چرا با مصدق متحد نشده. بعد هم دو حالت ممکن بود، یا ایران می شد بخشی از شوروی و سرنوشتی مثل افغانستان سال 1978 پیدا می کرد، یا می شد کشوری مثل سوریه و عراق و کوبا و لیبی. با فرض اینکه بالاخره ایران سوسیالیست شبیه یکی از همین کشورهایی که در خاورمیانه سوسیالیست شدند، می شد. سرنوشت ما هم می شد یا مثل افغانستان، یا مثل عراق، یا مثل سوریه یا لیبی. البته چون ما چسبیده بودیم به آذربایجان احتمال غالب این بود که ایران هم می شد جمهوری شوروی ایران و اول حزب توده قدرت را می گرفت، بعد فدائیان خلق قدرت را می گرفتند و همه توده ای ها را وسط خیابان تکه تکه می کردند، بعد اقلیت فدائیان قدرت را می گرفت و اکثریتی ها را وسط خیابان دار می زد، آخرش هم حزب کمونیست در مسکو کل کشور را اداره می کرد و یا آرزو می کردیم کاش شاه برگردد یا آرزو می کردیم که انقلاب اسلامی بشود و از توی آن یک طالبان دربیاید. و تازه در هر دو حالت به محض اینکه حکومت شوروی سقوط می کرد، همه مردم مان می رفتند آمریکا و فرانسه و در اولین رای گیری هم روحانیت به عنوان منجی کشور جمهوری اسلامی ایجاد می کرد، منتهی بیست سال عقب مانده تر از همین که هست( رجوع کنید به افغانستان ده سال قبل)

سوم، ممکن بود نهضت آزادی قدرت را در دست بگیرد: جبهه ملی تقریبا از سال 1339 از بین رفت و بازرگان و طالقانی و سحابی به عنوان وفادارترین پیروان مصدق نهضت آزادی را تشکیل دادند. یک فرض این است که وقتی مصدق پیروز می شد کمونیست ها را قلع و قمع می کرد و آنها می رفتند به شوروی و شوروی هم همه شان را می فرستاد سیبری و هفت سال بعد از کودتای 28 مرداد بازرگان دولت را در دست می گرفت و سعی می کرد روابطش را با آمریکا اصلاح کند. آیت الله کاشانی یا بروجردی هم می شد روحانی محبوب مردم. بعد از یک سال مردمی که دشمن آمریکا بودند، با کمک دانشجویان جبهه ملی که همان رهبران مجاهدین خلق بودند، می ریختند سفارت آمریکا را می گرفتند و کندی دستور حمله به ایران را صادر می کرد و عراق و ترکیه به ایران حمله می کردند و بعد از سالها جنگ و بیست سال دعوا بر سر اصلاح و انقلاب کشور به همین جا می رسید که هست، البته به بیست سال قبل از این.

چهارم، ممکن بود آمریکایی ها کودتا نکنند و انگلیسی ها کودتا کنند: فرض می کنیم آمریکایی ها کودتا نمی کردند. در نتیجه انگلیسی های چشم چپ که می دیدند ایران زیر نفوذ کمونیست هاست، کابینه مصدق هم که رئیس جمهور بود هر ماه عوض می شد، فدائیان اسلام هم دائم نخست وزیر ترور می کردند. در چنین وضعی انگلیس تصمیم می گرفت در ایران کودتا کند. انگلیس هم سی میلیون پوند می داد به تعدادی از اراذل و اوباش، گروهی از ارتشی ها را هم می خرید، با فراماسونها هم کنار می آمد و دو سال بعد یعنی در سال 1334 انگلیس علیه دولت ضعیف شده مصدق کودتا می کرد. شاه احتمالا در این مدت از ثریا جدا نمی شد، چون در تبعید خیلی به آنها خوش می گذشت و از خیر سر پسر هم می گذشتند و در نتیجه شاه برمی گشت و همه چیز به همان صورت ادامه پیدا می کرد، البته شهناز می شد جانشین احتمالی شاه و قرار می شد ایران به وسیله ملکه اداره شود. اما همین موضوع باعث می شد که روحانیت و روشنفکران و چپ ها و بقیه دست به دست هم بدهند و همان کاری را بکنند که در سال 1357 کردند، بعد رفراندوم برگزار می شد و حکومت جمهوری اسلامی می آمد و می شد همین که هست، البته کمی بدتر. با این تفاوت که ما کم ضد انگلیسی بودیم، بعد از انقلاب می شدیم ده برابر دشمن انگلیس و انگلیس به هر بهانه باید بخاطر کودتای 18 خرداد 1334 از ما عذرخواهی کند.

پنجم، ممکن بود زاهدی و شعبان جعفری کودتا کنند: ما که می دانیم شما هم که می دانید که شعبان جعفری بدبخت در زمستان سال 1331 بازداشت شد و تا وقتی کودتا نشده بود زندانی بود. سپهبد زاهدی هم که تا عصر روز 28 مرداد در بازداشت بود. فرض می کنیم که اول صبح 28 مرداد تیمور بختیار اول سپهبد زاهدی و بعد شعبان جعفری را از زندان آزاد می کرد. بعد این سه نفر تصمیم می گرفتند کودتا کنند. منتهی دوزار هم پول نداشتند. شعبان جعفری می گفت: « پول لازم نداره، اینها خودشون با هم دشمن اند.» بعد شعبان جعفری سوار جیپ می شد و دو تا عربده می کشید. زاهدی هم با جیپ اش می رفت در خانه مصدق. مصدق از توده ای ها درخواست می کرد تا به او کمک کنند. توده ای ها با سفارت روسیه تماس می گرفتند و می پرسیدند ما به مصدق کمک بکنیم یا نه؟ سفارت روسیه هم می گفت ما تلگراف می زنیم بعدا به شما خبر می دهیم. مصدق که از توده ای ها ناامید می شد، با کاشانی تماس می گرفت و می گفت بیا با هم متحد شویم، کاشانی هم می گفت: « زکی! سه روز قبل گفتم بیا با هم متحد شویم گفتی من مستظهر به پشتیبانی این ملت هستم، حالا بساب به الک» مصدق هم قبل از اینکه بسابد به الک می رفت سراغ غلامحسین صدیقی و مظفر بقایی و بقیه جبهه ملی چی ها، آنها هم که شده بودند ده گروه، صدیقی می گفت حکومت شاه قانونی است، فاطمی می خواست اموال دربار را حراج کند. این وسط اصلا نه به پول آمریکا نیاز بود و نه به زور کسی. شعبان بی مخ با سیصد نفر می آمد توی خیابان، مصدق فرار می کرد، فاطمی هم می رفت و قایم می شد. بعد زاهدی می رفت توی نخست وزیری و به شاه خبر می داد که کودتا کردیم، بیا. شاه هم برمی گشت و دوباره می شد همین که شد. منتهی با این تفاوت که آمریکا کودتا نکرده بود و نود درصد روشنفکران ایرانی و هشتاد درصد سیاستمداران ایرانی و کل چپ ایران و همه روحانیون، دیگر بهانه ای به اسم آمریکا نداشتند. نه سازمانهایی مثل فدائیان و مجاهدین تشکیل می شد، نه سفارت آمریکا را می گرفتند، نه جنگ عراق می شد، منتهی از آن بدتر می شد، یک ملت بزرگ تعادلش را از دست می داد و نمی دانست وقتی اشتباه می کند، بیاندازد گردن چه کسی؟ می گفت شعبان بی مخ کودتا کرد؟ بعد باید به خودش جواب می داد که یعنی این همه خودمان را برای مصدق جر دادیم هزار نفر آدم نبود که جلوی یک لات بی سروپا را بگیرد؟ باور کنید سرنوشت تلخی بود.

ششم، به جای آمریکایی ها فرانسوی ها کودتا می کردند: فرض کنیم که اصولا نه شعبان بی مخی بود و نه زاهدی بود و نه آمریکا و نه انگلیس و نه حتی شوروی هم حاضر به گرفتن قدرت در ایران نمی شد. در این وسط جبهه ملی قدرت را در دست داشت و جمهوری ایجاد کرده بود. در اولین انتخابات مصدق رئیس جمهور می شد و همانطور که کشور در دوره حکومتش روز به روز بدبخت تر شد، این وضع ادامه پیدا می کرد. فروردین فاطمی نخست وزیر می شد، خرداد شایگان نخست وزیر می شد، مرداد سنجابی نخست وزیر می شد و همین طور هر دو ماه یک کابینه می آمد و هر روز اوضاع خراب تر می شد، ولی مردم همچنان به مصدق ایمان داشتند، در انتخابات سال 1336 هم مصدق برای بار دوم انتخاب می شد، اما نهضت آزادی یواش یواش شکل می گرفت و طالقانی و بازرگان خودشان را آماده می کردند تا در دور بعد بازرگان رئیس جمهور شود. در سال 1340 فروهر و بازرگان و نواب صفوی نامزد انتخابات می شدند. مصدق از فروهر و طالقانی از بازرگان حمایت می کرد. مردم هم انتخابات را تحریم می کردند و در نتیجه نواب صفوی با سی درصد آرا و با تقلب رئیس جمهور می شد. بعد مجاهدین خلق که تازه تشکیل شده بودند به نفع بازرگان وارد صحنه می شدند و دو سال همه را منفجر می کردند. بعد هم شهرها را از طریق روستا محاصره می کردند و تشکیلات “ خمرهای ایرانی”( خمر مخفف خلق مسلمان رزمنده) را ایجاد می کردند و با تلفیق اسلام و کمونیسم حکومت شوراها را تشکیل می دادند. بعد از نه سال حنیف نژاد رهبر کمیته مرکزی مجاهدین خلق و رئیس جمهور کشور می مرد و مسعود رجوی در سال 1349 در سن بیست و  سالگی رهبر کشور می شد و همان کاری را با ایران می کرد که همان زمان خمرهای سرخ با کامبوج کرده بودند. همه زنان ایرانی می شدند زن رجوی و همه مردان ایرانی می شدند شوهر مریم رجوی، یک سوم جمعیت کشور اعدام می شدند و یک چهارم مردم هم برای کارگری به افغانستان و اروپا می رفتند و آخر کار هم مردم از آمریکا درخواست می کردند بیا کودتا کن و آمریکا نمی آمد و در نتیجه فرانسوی ها کودتا می کردند و زبان و خط ما هم می شد فرانسوی، مثل همه کشورهای تحت نفوذ فرانسه. داشتیم حالش را می بردیم. البته با این تفاوت که کشورهای تحت سلطه آمریکا و انگلیس بالاخره ممکن است آزاد بشوند، ولی مستعمرات فرانسه تا ابد فرانسوی می مانند.

هفتم، جمهوری ایرانی: یک فرض دیگر این است که مردم همان کاری را بکنند که معمولا می کنند، شاه و زاهدی می خواستند کودتا کنند، ولی جرات نمی کردند. مصدق می خواست کشور را اداره کند ولی همه با او مخالف بودند، توده ای ها می خواستند کودتا کنند، ولی روس ها تازه استالین را از دست داده بودند و قدرت تصمیم گیری نداشتند. مردم یک روز می آمدند به طرفداری از شاه و یک روز به طرفداری از مصدق، این وضع ده سال، بیست سال، سی سال ادامه پیدا می کرد. مردم روز به روز فقیرتر می شدند، از کشور می رفتند، شاه می ماند در عربستان و تا سن شصت سالگی همانجا منتظر بود. دائم دولتها می آمدند و می رفتند و اولین کسی که حاضر می شد توی دهن این دولت بزند، قدرت را در دست می گرفت. می شد همین که هست.

هشتم، فرض کنیم همه ماهایی که امروز عاشق مصدق هستیم و از کودتای 28 مرداد متنفریم، اگر وزرای مصدق زنده بودند و خودش زنده بود با آنها چه می کردیم. جمهوری اسلامی که مصدق فراماسون و وزرای مهدور الدم اش را اعدام می کرد. اصلا کدام یک از بقایای مصدق یا تفکرش زنده ماندند که جمهوری اسلامی آنها را از بین نبرد. چپ ها و مجاهدین خلق هم که اصولا به این دلیل تشکیل شدند که شیوه های مصدق را قبول نداشتند و طرفدار حکومت لیبرال و ملی او نبودند. راست ها هم که همان سلطنت طلبان و طرفداران حکومت پهلوی بودند، همان کاری را کردند که کردند. بالاخره اگر علیه او کودتا نمی کردند هم او را برکنار می کردند برود لای دست احمد آبادی ها. مردم عادی هم که عاشق مصدق هستند و قبولش دارند و بخاطرش روز سی تیر خون دادند، یک نفر گزارش بدهد که روز 28 مرداد مخالفان مصدق در خیابان بیش از دو هزار نفر بودند؟ یعنی بزرگترین شخصیت تاریخ سیاسی ما در سال 1332 ده هزار تا طرفدار نداشت که برای دفاع از او به خیابان بیایند؟

البته که کودتای آمریکایی شده و خیلی هم کار بدی کردند و امروز دیگر در این شکی نیست. ولی اگر کودتای آمریکایی نشده بود…..