گروس عبدالملکیان: بلیط یک طرفه
پیلههای بسیاری دیدهام
آویزان از درختی
در جنگلهای دور
افتاده بر لبهی پنجره
رها در جوبهای خیابان.
هرچه فکر میکنم اما
یک پروانه بیشتر
در خاطرم نیست
مگر چند بار به دنیا آمدهایم
که اینهمه میمیریم؟
چند اسکناس مچاله
چند نخ شکستهی سیگار
آه، بلیط یک طرفه!
چیزی
غمگینتر از تو
در جیبهای دنیا پیدا نکردهام
ببخشید این بلیط…؟
پس گرفته نمیشود
پس بادها رفتهاند؟!
پس این درخت
به زرد ابد محکوم شد؟!
و قاصدکها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبرهایشان از خاطر رفت؟!
- بیهوده مشت به شیشههای این قطار میکوبی!
بیهوده صدایت را
به آن سوی پنجره پرتاب میکنی
ما
بازیگران یک فیلم صامتیم.
الهام اسلامی
نمیخواهم پارچهی ابریشمی باشم
اشرافی و غمگین
میخواهم کتان باشم
بر اندام زنی تنومند
که لبهایش
وقت بوسیدن ضربه میزنند
و نگاهش
وقت دیدن احاطه میکند
تمامی این روزها دلگیرند
من جغد پیری هستم
که شیشهای نیافتهام برای تاریکی
میترسم رویایم به شاخهها گیر کند
میترسم بیدار شوم و ببینم
زنی هستم در ایران
افسردگیام طبیعی است
اما کاری کن رضا جان پاییز تمام شود
نمیدانم اگر مرگ بیاید
اول گلویم را میفشارد
یا دلم را
آن روز کجای خانه نشسته بودم
که میتوانستم آن همه شعر بگویم؟
کدام لامپ روشن بود؟
می خواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مردم
نتوانی انکارم کنی
میخواهم شعرم چون شایعهای در شهر بپیچد
و زنان
هربار چیزی به آن اضافه کنند
امشب تمام نمیشود
امشب باید یکی از ما شعر بگوید
یکی گریه کند
در دلم جایی برای پنهان شدن نیست
من همهی زاویهها را فرسودهام
دیگر وقت آن است که مرگ بیاید
و شاخهایش را در دلم فرو کند
رویا شاهحسینزاده
دوبارهی قصه ی تکراری بریدن من
و پایان تکراری تسلی تو
میگویی از صفر شروع میکنیم
و من
به تمام اعدادی میاندیشم
که از من گریختهاند.
ثانیهها
گیجتر از همیشه
در بغض ساعت پرسه میزنند.
زمان میگذرد،
گذشته است.
و تو هنوز ایستادهای
در همان پایان تکراری قصهی من.
دلم گرفته است.
امروز روز اول پاییز است،
و من پرم از پچ پچ مداد رنگیها
در روزهای سیاه سفید کودکیام.
همیشه آخر قصه به اینجا رسیده است.
لهجهی مأیوس گریههای من،
و زبان الکن تسلی تو.
دلم برای کودکیام تنگ است.