در اواسط دهه شصت، زمانی که سینمای دولتی و سینمای کانونی در هم آمیخته بود تا نوع تازه ای از سینما را بنا کند، جوانی مستعد و کار بلد که به فعالیت در تلویزیون مشغول بود و فیلم کوتاه “سر های زخمی” را در کارنامه داشت دستیاری کامبوزیا پرتوی را در پروژه ساخت فیلم “ماهی” به عهده گرفت.
به فاصله چند سال پس از آن و در حین ساخت “سفر به دیار مسافر” به کارگردانی بهمن کیارستمی با کیارستمی پدر همراه و همسفر شد و یک سال بعد نیز در کسوت دستیار کارگردان عباس کیارستمی به صف عوامل ساخت “زیر درختان زیتون” درآمد. هنوز دو سال از آن همکاری پر افتخار نگذشته بود که با ایده ای ناب برای ساخت یک فیلم بلند به سراغ کیارستمی رفت. کیارستمی هم بر مبنای آن ایده فیلمنامه ای برایش نوشت تا برود و “بادکنک سفید” را بسازد.
و این چنین بود که جعفر پناهی، با نخستین ساخته خود، پله های ترقی را به سرعت طی کرد. نخست جایزه دوربین طلایی فستیوال کن را با این فیلم به دست آورد و سپس دور دنیا را گشت تا با جایزه نخست جشنواره توکیو، جایزه هیات داوران جشنواره سائوپائولو، جایزه انجمن منتقدان فیلم نیویورک و چند جایزه دیگر به خانه بازگردد.
این شروع یک دوره طلایی و پرکار برای وی بود. ظرف کمتر از دو سال، “آینه” را ساخت؛ فیلمی که نخست موفق به ربودن جایزه معتبر یوزپلنگ طلایی جشنواره لوکارنو شد، پس از آن، لاله طلایی جشنواره استانبول و پرده نقره ای جشنواره سنگاپور را به دست آورد و برای دومین بار نامزد دریافت دشنه طلایی جشنواره والادولید اسپانیا شد.
به فاصله سه سال پس از آن، پناهی مهمترین فیلم زندگی اش تا به امروز را ساخت. دایره- تنها فیلمی در تاریخ سینمای ایران که تا کنون شیر طلایی ونیز را به دست آورده ـ موفق به کسب چهار جایزه دیگر از همین جشنواره شد؛ از جمله جایزه فیپرشی و جایزه یونیسف. جشنواره سن سباستین که محل اعلام جایزه بهترین فیلم سال از نگاه انجمن بین المللی منتقدان فیلم است، پناهی را برای کسب این جایزه معتبر به خاطر ساخت دایره فراخواند و جشنواره های دیگر نیز، با دعوت مدام از فیلم نگذاشتند این فیلمساز تا مدت ها بتواند از فشار سفر های بین المللی آسوده شود.
از همان سال هایی که پناهی موفقیت بادکنک سفید را تجربه می کرد، جنبه ای دیگر هم به فعالیت هنری او افزوده شد. در مقام داور یا رییس هیات داوران از او بارها دعوت می شد تا در جشنواره های صاحب نام و معتبری چون تسالونیکی، روتردام، کن و کرالا به قضاوت هنری بپردازد.
او در کنار حرفه اصلی اش- فیلم سازی- کار تدوین را هم به طور حرفه ای در ایران ادامه می داد. تدوین مسافر جنوب ( پرویز شهبازی) حکم ( مسعود کیمیایی) و کافه ترانزیت ( کامبوزیا پرتوی) از جمله آثار ماندگار او در مقام تدوینگر است.
طلای سرخ، آخرین همکاری عباس کیارستمی با او در مقام فیلمنامه نویس است که توانست جایزه هیات داوران بخش نوعی نگاه جشنواره کن را به دست آورد و در پی آن برای بار سوم نامزد دریافت دشنه طلایی جشنواره والادولید شد تا بالاخره پناهی آن را صاحب شود. هوگوی طلایی جشنواره شیکاگو و جایزه نخست جشنواره تفلیس نیز از دیگر جوایز کسب شده برای این فیلم است.
آفساید، تنها فیلم پناهی است که بدون کمک یا همراهی کیارستمی ساخته شد، و اگر چه توانست خرس طلایی برلین را برای او به ارمغان آورد، اما در مجموع فیلم ضعیفتری در کارنامه او به شمار می آید.
در روز های پس از انتخابات خرداد 88، پناهی از جمله نخستین چهره هایی بود که صراحتا در برابر اعلام نتایج انتخاباتی زبان به اعتراض گشود و بی پروا در مصاحبه های متعدد به تقلب در انتخابات و باورناپذیری نتایج اشاره کرد. در حالی که رنگ و نشان سبز هر روز بیش از پیش به نماد مخالفت اکثریت مردم و حامیان جنبش سبز بدل می شد، او از جمله نخستین کسانی بود که با حمل نماد های سبز در جشنواره مونترال به همراهی دیگر داوران، فضای جشنواره را سبز کرد، کاری که بعد ها نیز در چند جشنواره دیگر توسط او تکرار شد و دیگران نیز به تاسی از او جشنواره های معتبر دیگری چون سن سباستین، لوکارنو، ونیز و برلین را سبز کردند. حضور او در مراسمی در بهشت زهرا برای گذاشتن دسته گل بر مزار شهدای جنبش سبز، باعث شد تا برای مدت کوتاهی بازداشت و سپس ممنوع الخروج شود. او در تمام این مدت، راضی به سکوت نشد و همواره از داخل ایران انتقادات و نظرات خود را در باره اوضاع جاری ایران به گوش مخاطبانش می رساند.
بر خلاف آنچه به نظر می رسد، جمهوری اسلامی در این روز ها از فعالیت هنری سینماگران هراسی ندارد. واقعیاتی که قرار است یک هنرمند به طور غیر مستقیم و در شکل یک اثر هنری به تصویر بکشد، در مقایسه با تصاویر مستندی که شهروند-خبرنگار ها تهیه می کنند و در آن ها واقعیت محض به طور مستقیم نشان داده می شود، هم از تاثیر گذاری رسانه ای به مراتب کمتری برخوردار است و هم تعداد مخاطب بسیار کمتری را با خود همراه می کند. در مقابل، آنچه در نظر حکومت یک تهدید جدی به شمار می آید، جایگاه والا و تثبیت شده ی هنرمندانی است که چون هر جا می روند قدر می بینند و بر صدر می نشینند، مخدوش کردن چهره شان بسیار سخت و گاه غیر ممکن می شود. برای حکومتی ها انگ آشوبگر زدن به دانشجویان و روزنامه نگاران و فعالان سیاسی که در دیدگاه عامه مردم شناخته شده نباشند کار آسانی است. اما کیست که باور کند جعفر پناهی، محمد رسول اف، بهمن قبادی، محسن مخملباف و دیگرانی که سالهاست به عنوان یک هنرمند قابل احترام در نزد مردم، معروف به آبرومندی و افتخار آفرینی برای کشور بوده اند را بتوان اغتشاشگر نامید؟ نابودکننده ترین سلاحی که در مقابل حکومتی ها در دست امثال پناهی ها قرار دارد، کلام قاطع و باور پذیر آنها در دفاع از جنبش سبز است که برای صغیر و کبیر، حکم یک مرجع قابل اطمینان و غیر قابل تردید را دارد. وقتی پناهی و مخملباف و صد ها هنرمند دیگر، به عنوان بخش مهمی از نخبه های فرهنگی کشور یک صدا علیه فساد و دیکتاتوری حاکم بر کشور فریاد می زنند، دولت کودتا راهی جز فروخوردن خشم و سکوت ندارد.
تهدیدی که حکومت از جانب هنرمندان مطرح و نامدار و مردمی احساس می کند به قدری جدی است که بالاخره حاضر شده هزینه بسیار سنگین دستگیری پناهی را قبول کند؛ به این امید که بتواند شاید در مجموع به منفعت برسد. به همین دلیل می توان گفت اکنون یکی از حساس ترین و تعیین کننده ترین روز های جنبش سبز را در پیش رو داریم. اگر حکومت موفق شود به هر شکل، پرونده دستگیری پناهی و دیگران را با موفقیت پیش ببرد، در قدم نخست، فاتحه آزادی دیگر هنرمندان فعال در زمینه سیاست را باید خواند، و در گام بعد نیز، جنبش سبز با از دست دادن یکی از مهمترین نقطات اتکا خود- که همان کلام حمایتگرانه و مشروعیت آور چهره های مشهور و موجه هنری است- بیش از پیش آسیب پذیر خواهد شد.
با توجه به این موضوع روشن است که جنبش سبز راهی ندارد به جز اینکه با تمام قوا در مقابل این دستگیری واکنش نشان دهد و از همه راهکار های موجود برای فشار بر حکومت استفاده کند. مهمترین اشتباه در این راه آنست که به این دستگیری به چشم یک مشکل شخصی نگاه شود، و نه یک مساله عمومی و حاد.
موفقیت جنبش سبز در عقب راندن حکومت از این پیشروی گستاخانه، وظیفه تک تک افرادی است که خود را متعلق به این جنبش می دانند. آزادی پناهی و دیگران، آزادی تک تک ماست.