هنر رهبری و بی آیندگی حزب الله

فریبا داوودی مهاجر
فریبا داوودی مهاجر

دردی بالاتر از درد وفاداران به سید علی خامنه ای نیست که بدانند رهبر و مرادشان آنها را به بی آیندگی کامل و به لبه پرتگاه سقوط کشانده است و از دست آنان هیچ کاری ساخته نیست. بی آیندگی هوایی است که این روزها هواداران خامنه ای تنفس میکنند و بخوبی درک میکنند که عمود خیمه نظام آنها را به اضمحلال کامل هدایت کرده است. 

آنچه امروز به جان بدنه سپاه و اطلاعات و نهادهای وابسته به آن افتاده، ندیدن آینده ای روشن وشفاف و حتی فردایی است که اندکی از مطمئن باشند. خامنه ای و طرفدارانش در مقابل مقاومت تمدنی ـ فرهنگی مردمی که رعیت نگاهشان میکردند ناتوان شده اند و آینده برای آنها تیره و تار است.

در این میان توجه به یک نکته ضروری است. ناتوانی و احساس بی قدرتی، آنهم برای فرد و گروهی که خود را محور و فصل الخطاب میدانند سر منشا بیگانگی سیاسی است. افرادی که میدانند به زودی غرق خواهند شد به چنان ترس و نگرانی وبیگانگی هویتی وسیاسی مبتلا میشوند که تلاش میکنند اندک قواعد موجود را هم با خود به قعر دریا ببرند. گروه بیگانه با خودشان سر جنگ پیدا میکنند. به یکدیگر بی اعتماد میشوند. تخریب میکنند و دست از حمایت هم بر میدارند. احساس شدید بی آیندگی انضباط آنها را در هم میریزد و افراد دچار ریزش از کانون قدرت میشوند. چنانچه امروز شاهدیم که رییس جمهور دست بوس، گردن کشی میکند و سفره اش را به برکت سیاست های غلط خامنه ای جدا میکند. نه تنها احمدی نژاد که بسیاری از اعوان و انصار رهبری بی سرو صدا سفره هایشان را جدا کرده اند. افرادی که روزی همه با هم بر سر سفره ایرانیان نشسته بودند و همچون صدر اسلام از برکت سفره ایرانیان تاول میکردند خود را دیگر هم منفعت و هم سرنوشت نمی بینند و بخوبی میدانند که اینهمه عجز و ناتوانی سر منشایی به جز سیاست های غلط شخص رهبر نظام ندارد.

بی آیندگی و ابهام درباره آنچه فردا در انتظار خود می بینند نه تنها موجب بیگانگی ملی میشود که احاطه و تسلط آنها بر حوادث را کاهش میدهد. انها را فرسوده و خسته میکند و انگیزه آنها را کاهش میدهد. افراد و گروههایی که امده بودند تا نه تنها سرمایه های مادی بلکه سرمایه های عاطفی و اجتماعی و فرهنگی و تمدنی ملتی چپاول کنند، امروز سامان کار را از کف داده اند. آنها که زمانی با حجم بالای تبلیغات حتی باورهای مذهبی مردم را کانالیزه و به سمت منافع خود هدایت میکردند امروز به دلیل ناکارآمدی سیاسی شخص علی خامنه ای، ارکان زیستی و دنیا و آخرت خود را در خطر می بینند و دچار سردرگمی سیاسی و فقدان تصمیم گیری شده اند و اساسا همه راهها را بن بست می بینند. خامنه ای هواداران خود را به درماندگی کامل کشانده است و تحلیل رفتارهای افرادی چون محمود احمدی نژاد در درک درست این وضعیت و تلاشی است که آنها برای خروج از بن بست و درماندگی میکنند. انها در بحران دست و پا میزنند و تنها شانس تداوم این حکومت بر باد اپوزیسیونی است که هنوز رسوبات انقلاب ۵۷ را در مناسبات رفتاری و فکری با خود حمل میکند.

اندوه رایج در جامعه نیز نشات گرفته از مقاومتی است که مردم سالها در مقابل هجوم به فرهنگ و آداب و سنت ها از خود خرج کرده و با همه نشیب و فرازها این کوله بار فرهنگی را با خود کشیده اند. اندوهی که همواره به دنبال راهی برای نجات و رهایی است. فضایی که از سلامت ان اطمینان پیدا کند و کوله بارش را همان جا بر زمین بگذارد. 

آنچه در این میان دارای اهمیت است ترسیم فضای کلی حاکم بر اردوگاه حریف است. تبیین استراتژی بدون فهم این فضای کلی ممکن نیست. خامنه ای هواداران خود را در مسیر مبهم قرار داده است و انها انقدر باهوش هستند که این فضای مبهم را بخوبی درک کنند. آنها نمیتوانند ارتباط منطقی بین گذشته و آینده و منافع خود پیدا کنند و جالب این است که هنوز تعداد محدودی از اپوزیسیون در خارج از کشور به امید زد و بند با این بی آیندگان هستند. تو گویی خواب زدگانی در غار اصحاب کهف.

هواداران خامنه ای امروز نسبت به توانایی او در تردید به سر میبرند. تردیدی که از سالها پیش آغاز شد و امروز تبدیل به گمگشتگی شده است. چرا که، تا زمانی بازیگران روی دایره های قدرت می مانندکه امکان برای جابجایی و فضایی برای آینده بیابند و اگرنه تمام دست بوسی ها و تمکین های مریدانه به لطایف الحیلی بر آب میرود و بازیگران دایره های جدید باز میکنند 

اکنون وضعیت هواداران خامنه ای درهم ریخته و آشفته است و به نظر میرسد امکان تحرک جنبش های اجتماعی وجود دارد؛ تحرکی که میتواند به ثمر و نتیجه بنشیند.

بررسی اردوگاه حریف نشان میدهد زمان و امکان حرکت فرا وجود دارد. زمانی که میتوان تحقیر تمدنی را به منزلت خود باز گرداند. عزت نفس از میان رفته را به احترامی جهانی تبدیل کرد. احساس ناتوانی را که سالها بر گرده ملت ایران نشانده است به قدرت و توانایی تبدیل کرد. میتوان اثبات کرد که ما ملتی نیستیم که منتظر مرگ نشسته ایم. میتوانیم برخیزیم و زندگی کنیم و میتوانیم خود و آینده سرزمین خودمان را معنا کنیم. میتوانیم در مقابل آنهایی که برای مردم ما رنج خواستند بایستیم و از رنج و واقعیت های تلخی که به دست خود ساختیم با یگانگی ملی و به رسمیت شناختن تکثر به صورت بندی جدیدی از واقعیت برسیم.

برای این منظور گام اول جهت گیری ذهنی و نگرشی و گام بعدی آمادگی معرفتی و در نهایت شنا کردن در دریای مواجی است که برای رسیدن به ساحل تنها باید شنا کرد؛جدالی برای بقا یا مرگ