استفاده از واژه پوپولیسم (مردمانگیزی) برای توصیف دولت کنونی (قوه مجریه و اکثریت قوه مقننه) موجب جلب توجه به این مفهوم و تلاش برای تعریف دقیق آن و بحث از چگونگی برآمدن و قدرت گرفتن آن شده است.
واقعیت آن است که ارائه تعریفی از پوپولیسم که همه مصادیق آن را پوشش دهد کار دشواری است.
اینکار بهویژه هنگامی که درصدد فهم بهتر مصادیق ایرانی آن باشید باز هم دشوارتر میشود! اما به اجمال شاید بتوان با برشمردن چند ویژگی حدود مفهومی این واژه را روشنتر ساخت.یکم. پوپولیسم میتواند ابزاری باشد که در خدمت جریانهایی با ایدئولوژیهای متضاد قرار گیرد.
هم چپگرایان، هم راستگرایان، هم دموکراتها و هم اقتدارگرایان ممکن است در مقاطعی از ابزار پوپولیسم برای پیشبرد مقاصد خویش بهره گیرند. ایدئولوژیهای مختلف هر کدام پیرامون یک «ارزش بنیادی» سامان مییابد، ارزشهایی چون برابری اجتماعی، آزادی فردی و همبستگی اجتماعی. اما پوپولیسم بیشتر یک شیوه برخورد و روش حرکت است تا ایدئولوژی بامحتوای مشخص.
دوم. پوپولیسم فعلا نهادهای سازنده حکومتهای مبتنی بر «نمایندگی» را مورد حمله قرار داده و بیارزش تلقی میکند، نهادهایی چون احزاب و رقابتهای حزبی، مجالس قانونگذاری و رویهها و شیوههای زمانبر آنها، دیوانسالاریها و فرآیندهای تصمیمگیری در آنها و نقش فنسالاران در تصمیمگیریهای عمومی از جمله نهادهایی هستند که از نظر پوپولیستها مانع ایفای نقش «مردم» میشوند و از اینرو محکومند.
سوم. پوپولیسم با چندگونگی و تنوع سر ناسازگاری دارد. از نوعی یکپارچگی و یکدستی و یگانگی عمومی دفاع میکند و به انکار تمایزها و تفاوتها تمایل دارد. پوپولیسم با تنوع نهفته در جامعه مدنی مخالف است.
چهارم. پوپولیسم معمولا نخبهستیز است. هر فرد یا گروهی که به دلیلی از توده مردم متمایز شده و از نظر اجتماعی سرآمد و نخبه تلقی شود مورد بیمهری پوپولیستها قرار میگیرد.
روشنفکران، کارآفرینهای موفق اقتصادی، سیاستورزان حزبی و حرفهای، فنسالاران (تکنوکراتهای) شناخته شده از جمله نخبگانی هستند که تیغ تیز پوپولیستها به سوی آنهاست.
پنجم. پوپولیسم گرایش دارد که فرآیند تصمیم گیری در امور عمومی را ساده کند و آن را متناسب با درک عرفی عوام کند. فرآیندهای پیچیده فنسالارانه و توسل مداوم به نظریهها برای راهبری تصمیمگیری در امور عمومی با خشم پوپولیستها مواجه میشود.
درک و داوری عامه مردم برای آنها معیار و ملاک بسیار خوبی است که مبنای تصمیمگیریها و خطمشیهای عمومی قرار گیرد. از نظر پوپولیستها آنها که مشکلات را احساس میکنند بهترین تحلیل و راهحل را نیز برای آن ارائه میکنند.
ششم. پوپولیسم استفاه از «نظریه توطئه» را برای ریشهیابی مشکلات تشویق میکند. همیشه گروهی یا ائتلافی از گروههای مختلف وجود دارند که مشکلات را بهوجود آورده و در حال طرحریزی برای ایجاد مشکلات تازه هستند.
اگر مشخصات کلی فوق را برای تعیین حدود مفهومی واژه پوپولیسم (مردمانگیزی) کافی بدانیم، میتوانیم به بحث از پوپولیسم پس از انقلاب بپردازیم. به نظر میرسد که پس از انقلاب میتوان از وجود دو جریان یا گرایش پوپولیستی سخن گفت؛ یکی «مردمانگیزی چپ سنتی» و دیگری «مردمانگیزی راستافراطی». مردمانگیزی چپ سنتی اگرچه در دهه 60 پرقدرت و بانفوذ بود، اما هیچگاه نتوانست قدرت را بهطور کامل در اختیار بگیرد و ناگزیر همیشه در کنار «راست سنتی و محافظهکار» و «فنسالاران و عملگرایان» به اداره امور میپرداخت.
به علاوه مجموعههایی از روشنفکران فعال نیز وجود داشتند که اینجا و آنجا در مقابل روشها و شیوههایش میایستادند و مقبولیت را از آنها میگرفتند. چپسنتی مردمانگیز هیچگاه نخواست یا نتوانست به طور کامل به حذف روشنفکران یا فنسالاران اقدام کند و از اینرو هیچگاه مردمانگیزی خالص را به نمیاش نگذاشت.
ضعف نهادهای مدنی (احزاب سیاسی، انجمنهای صنفی و…) و شرایط جنگ سالهای دهه 60 موجب تناسب نسبی مردمانگیزی چپسنتی با جامعه در کل میشد و کم و بیش اینگونه از مردمانگیزی جدی تلقی میشد و ناظران آنرا خندهآور یا ریاکارانه ارزیابی نمیکردند.
اما مردمانگیزی راست رادیکال که با انتخابات دوم شوراهای شهر به تدریج قدرت سیاسی را به طور کامل در اختیار گرفت در بستر متفاوتی شکل گرفته و رشد کرده است.
قبل از توضیح ویژگیهای این بستر بد نیست به این نکته اشاره کنم که گرایش راست رادیکال در جوامع دیگر در درون خود دو جهتگیری متفاوت را تجربه کرده است؛ گاه جریان راست افراطی گرایش اشرافسالارانه داشته و به دنبال محوریت اقشار و گروههایی با خصایص ذاتی مطلوب بوده است، مانند راستافراطی ایتالیا به رهبری موسولینی. اما گاه جریان راست افراطی با رویکردی مردمانگیزانه به سیاست پرداخته و نوع پوپولیستی را به نمایش گذاشته است، مانند راستافراطی آلمان به رهبری هیتلر. بنابراین نباید راست افراطی را در همه جهان پوپولیست تحلیل کرد. راست افراطی فرانسه (بهرهبری لوپوئن) نیز رویکرد پوپولیستی به مسائل دارد.
مردمانگیزی راست رادیکال که در ایران با حذف سایر گرایشها و به تبعیت واداشتن راست محافظهکار و سنتی بر قدرت مسلط شده است در شرایط خاصی به قدرت رسیده که وضعیت متفاوتی را از شرایط دهه 60 نشان میدهد.
جامعه کنونی ما به شدت به چندگونگی و تنوع رسیده است و از یکدستی و سادگی سالهای دهه 60 در آن خبری نیست. جامعه کنونی ما نزدیک به دو دهه از شرایط جنگی فاصله گرفته است و نسل جدیدی در آن برآمده که تصور و احساسی از شرایط جنگی ندارد.
فناوری جدید امکان انحصار رسانهای را از میان برده است و تجربه نزدیک آزادی نسبی مطبوعات (در یک دوره از دوران اصلاحات) تصور عمومی را نسبت به ارزیابی ادعاهای رسانههای رسمی دگرگون ساخته است. به علاوه جامعه با امکان ایفای نقش انتقادی و مهارکننده بخشهایی از قدرت در مقابل بخشهای دیگر آشنا شده است.
تجربه مجلس ششم کم و بیش نشان از امکان کنترل و توازنبخشی در میان نهادهای مختلف قدرت دارد. مجموعه این شرایط باعث میشود که تکرار مردمانگیزی در این دوران بیشتر صورتی کمیک به خود گیرد و از جانب ناظران، جدی تلقی نشود.
اما این وضعیت کمیک (تکرار تراژدی به صورت کمدی) مانع از طرح این پرسش که چرا دوباره پوپولیسم به قدرت بازگشته است، نمیشود. به نظر میرسد پاسخ به این پرسش با توجه به چند واقعیت ممکن باشد.
گسترش بیاعتمادی نسبت به سیاست و زوال حرفهای کشور را بایستی جدی تلقی کرد. چالش درونی میان سیاستورزان، حملات مداوم روشنفکران به سیاستورزان حاضر در صحنه، تبلیغ مداوم رسانههای فراگیر حکومتی در مورد یکی بودن همه درگیریهای حاضر در صحنه، ذهنیت بدبین بهطور تاریخی شکلگرفته عامه مردم ما و خطاهای اساسی سیاستورزان مطرح و شناختهشده کشور، همگی زمینه را برای آنکه مردم اعتماد خود را به سیاستورزان شناختهشده از دست بدهند فراهم ساخت.
بهویژه در مورد دولت اصلاحات مردم به تدریج به این نتیجه رسیدند که تنها مشکل دولت این نیست که «نمیگذارند»، بلکه این دولت «نمیتواند» و شاید هم «نمیخواهد». گرایش به سوی چهرههای ناشناخته توام با نوعی قهر از چهرههای شناختهشده بود.
نقش حمایتی یک حزب شبه نظامی سراسری را از این جریان پوپولیستی در قدرت گرفتن آن نباید از یاد برد. حمایت نیرویی با امکانات سراسری، سلسله مراتب و قدرت بالا برای تهدید و تطمیع. به علاوه میتوان نشانههای یک تصمیمگیری اساسی در ساختار قدرت را نیز در میان ملاحظه کرد.
تصمیمی که امکان بهرهگیری از همه نهادهای قانونی بیرون از نظارت دموکراتیک را برای پوپولیستها فراهم میآورد.ترکیب نامتجانس و متشتت اصلاحطلبان را که قدرت عمل و کارایی را از آن میگرفت نیز باید بر این مجموعه افزود.
اصلاحطلبانی که برخی برای «کسب قدرت»، برخی برای «حفظ قدرت» و برخی برای «اصلاح قدرت» آمده بودند، نمیتوانستند از یک استراتژی و مشی واحد تبعیت کنند. همین ترکیب نامتجانس امکان «اعمال قدرت» و «اظهار قدرت» را از آنها میگرفت و اینگونه بود که شد آنچه شد
منبع: هم میهن