نگاه ما

پروین بختیارنژاد
پروین بختیارنژاد

زنان و مهاجرت در گفت و گو با ویدا ناصحی

 زیستن در خارج؛ درد غربت

  

در هر دوره ای از ناآرامی های سیاسی ـ اقتصادی،مانند همه نقاط جهان، عده ای نیز از ایرانیان نیز رخت سفر بسته و به خارج از کشور مهاجرت کرده اند.این مهاجرت پس از انقلاب اسلامی هم روی داده و از سال ۵۷ به این سو شاهد ترک دیارگروه عظیمی از ایرانیان بوده ایم که گسترده ترین مهاجرت در تاریخ ایران به شمار می رود.در این ارتباط باخانم دکتر ویدا ناصحی ( بهنام ) نویسنده و جامعه شناس گفت و گو کرده ایم.

خانم ناصحی در کتاب “ایرانیان در مهاجرت” بر اساس دو پژوهش جامعه شناختی، وضعیت ایرانیان مهاجر را در پاریس و لندن بررسی کرده است.وی در مصاحبه با روز می گوید: “علیرغم مهاجرتهای مهمی که در طول تاریخ ایران صورت گرفته می توان گفت ایرانیان به آسانی جابجا نمی شوند و در هر مورد از مهاجرت ، دلیل یا واقعه مهمی موجب شده که ایرانیان بر خلاف میل و اراده خود کشورشان را ترک کردند. در زبان وادبیات فارسی واژه ی غریب به معنای بیگانه و غربت به معنی درد وطن از یک ریشه اند و این نشان دهنده آن است که در ذهن ایرانیان زیستن در خارج از وطن همواره با درد غربت توام است “.

 این مصاحبه در پی می آید.

 

مهمترین مشکلات مهاجرین مورد مطالعه شما ، چه مواردی بود ؟

مهمترین مشکلات مهاجرین در وهله اول مشکلات اقتصادی ، پیدا نکردن شغل متناسب با تحصیل و موقعیت قبل از مهاجرت و طبقه ای که در ایران به آن تعلق داشتند، است. مهاجرین در کشور میزبان مجبور بوده اند به مشاغلی روی آورند که در وطن خود هرگز به آن مشاغل فکر نکرده بودند؛ مسئله ای که آنها را با مشکلات روحی جدی وحتی تنش در خانواده مواجه کرده است. با توجه به نظریه “رکامیه “[زنی که به زیبای تبعیدی شهرت داشت و در زمان سلطنت ناپلئون برای مدتی از پاریس تبعید شد و بعد از برکناری او به پاریس برگشت و خانه اش مقر هنرمندان و روشنفکران بود] می توان مهاجرت را با تولد یک کودک مقایسه کرد. کودک (مهاجر)به هنگام جدا شدن از مادر ( مام وطن ) او را ازدست میدهد و به سوگواری می نشیند.این سوگواری با گذشت زمان تخفیف می یابد ولی هرگز به پایان نمی رسد و البته بدون برگزاری دوران سوگواری هرگز انسان به استقلال و شکوفایی در زندگی نخواهد رسید.بطور خلاصه باید بگویم که دوری از وطن موجب از دست دادن احساس امینت مهاجر می گردد ودراو تنش ایجاد می کند.” پترسن “ هم از مهاجرین ایرانی با عنوان ” مهاجرین رانده شده “ نام می برد. این مهاجرین غالبا در جستجوی زندگی جدید و ایجاد کانون خانوادگی در کشور بیگانه نیستند ، اقامت در خارج را موقتی می پندارند و تطابق با محیط جدید برای آنها ناخواسته و غیرممکن است. این افراد در تخیل خود در نوعی سرزمین بی مکان بسر می برند و به هیچ مملکتی احساس تعلق ندارند و هر قدر سالهای تبعید و مهاجرت بیشتر به طول بینجامد ، مشکلات روانی این دسته از مهاجران هم افزون تر می گردد.به عنوان مثال “غلامحسین ساعدی” نویسنده ایرانی که در فرانسه می زیست و در همین جا هم در گذشت ، از حس و حال خود در غربت چنین می گفت : “ احساس می کنم که از ریشه کنده شده ام. هیچ چیز را واقعی نمی بینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکورتئاتر می بینم. خیال می کنم که داخل کارت پستال زندگی می کنم…. همه چیز را نفی می کنم. از روی لج حاضرنشدم زبان فرانسه را یاد بگیرم واین حالت را یک مکانیزم دفاعی میدانم. حالت آدمی بیقرار را دارم که هر لحظه ممکن است به خانه اش برگردد. در اینجا هیچ چیز متعلق به من نیست و منهم متعلق به آنها نیستم. این چنین زندگی کردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی در زندان بسر می بردم.“نکته دیگر اینکه برای نسل اول که بهر دلیلی به خارج از ایران آمده، ترس از دست دادن شخصیت و فرهنگ همواره وجود دارد. در نتیجه فرایند فرهنگ پذیری درمیان این نسل همیشه در حداقل لازم و سطحی باقی می ماند. بدین معنی که فرد مهاجررفتار و کردار فرهنگ غالب در جامعه بزرگ را تقلید می کند ولی در جامعه کوچک و حوزه خصوصی تابع همان فرهنگ مادری خود است. به همین جهت روند فرهنگ پذیری در میان افراد این نسل هیچگاه کامل نیست و همواره با اشکالات فراوان روزمره روبرو هستند.مهاجرین با محیط جدید و با آداب و رسوم جامعه میزبان همگونی ندارند و نمی توانند فرهنگ خودی را یکپارچه نفی کنند. تطبیق با محیط نشانه این است که فرد مهاجر خصوصیات جامعه شناختی ، سیاسی و اقتصادی جامعه میزبان را پذیرفته و کوشش دارد خود را در محیط جدید جا بیندازد. حال آنکه فقط تن دادن به ارزشهای جدید و کاربرد اجباری آنها، بدون آنکه مقبول طبع انسان قرار گرفته باشد ، کافی نیست

 

در این پژوهش ، در خصوص زنان مهاجر به چه نکات حائز اهمیتی برخورد کردید ؟

مهمترین نکته در خصوص زنان مهاجر ، دگرگونی نقشها ست. در این دگرگونی ، نقش افراد خانواده دچار تغییر می شود و روابط عمودی زن و مرد به رابطه افقی تغییرمی کند و دوباره سازی می شود. به عنوان مثال در آغاز انقلاب بیشتر زنان و کودکان بودند که مهاجرت کردند؛ در پی این مهاجرت زن که همیشه سمبل محبت بوده ،به سمبل ریاست ، مسئول تربیت و جدیت تغییرنقش میدهد وپدر سمبل محبت از راه دور می شود. زنان در این دوره کار پیدا کردند و بخاطر بچه ها حاضر به انجام هر شغلی که امکانش را یافتند، شدند و فکر نکردند که این شغل در شان من هست یا نه ؟ فکر نکردند که تحصیلات و جایگاه اجتماعی و طبقاتی آنها بالاتر از این شغل است؛ زنها نگفتند که مثلا ما دکتریم یا نویسنده ایم یا مترجم ایم یا هر جایگاه اجتماعی دیگر ، در نتیجه به خاطر امرار معاش و کسب درآمد هر شغلی که پیدا می شد ، می رفتند و مشغول به کار می شدند.در نتیجه زنان شدند سمبل ریاست و جدی بودن؛به این ترتیب زمانی که زنان به سختی کار می کردند ، مردها همچنان در برج عاج خود مانده بودند. همینطور بچه ها به دلیل رابطه تنگاتنگ با جامعه میزبان ، شناخت بیشتری نسبت به آن جامعه پیدا می کردند ، براحتی فرهنگ آن را می پذیرفتند و حاضر به اطاعت بی چون و چرا از والدین خود و پس زدن فرهنگ جدید نمی شدند.فعالیت اقتصادی و در پی آن یاد گرفتن زبان کشور میزبان باعث شد که زنان بسرعت رشد کنند، شکوفا شوند و در جامعه جا بیفتند؛ چنانکه در این بررسی زنانی که برای فراگیری زبان خارجی در کلاس حاضر شده اند ، چهاربرابر مردان است و همینطور زنانی که فرزندان خردسال دارند بیش از زنان دیگر با افراد کشور میزبان معاشرت می کنند و مردها در این مرحله از زنان عقب ماندند واین جایگاهی بود که زنان دیگر حاضر به پس دادن آن نبودند. می خواهم بگویم که در پروسه این تحقیق بارها مشاهده کردم که مردان در گذشته ، زنان در حال و فرزندان در آینده زندگی می کنند و این بودن در زمانهای متفاوت شرایط عدم درک و تنش در بین خانواده های مهاجر را فراهم می آورد.در اینجا مرد باید قبول می کرد که هم طراز با زن است و نه بالاتر از او و اگر قبول نمی کرد به تنش بین آنها می انجامید. ولی زنان هم از قوانین جامعه میزبان که به نفع آنان است نیز نهایت استفاده را در جهت کسب حقوق برابر با مردان می کنند.

 

آیا دوری از شبکه خویشاوندی که شما در کتابتان به آن اشاره کرده اید، به نفع زنان مهاجر است یا به ضررآنها ؟

شبکه های خویشاوندی همواره برای زنان نقش دو گانه ای داشته است، از یک طرف این شبکه ها نقش حمایتی از زنان را به عهده دارند و از طرفی نقش نظارتی تا زنان را مجبور کنند که به نقشهای سنتی خود قانع باشند. زنان مهاجر البته آن نقش حمایتی شبکه خویشاوندی را به هنگام مهاجرت از دست میدهند ولی در عوض نقش نظارتی که بازدارنده هم هست و مانند اهرم فشار بالای سر آنها بوده ، از روی آنان برداشته می شود و آنها می توانند در کشور میزبان نقشهای جدیدی را تجربه کنند و این نقشهای جدید شرایط شکوفایی آنها را فراهم می آورد. می بینید که مهاجرت برای مهاجرین اعم از زن و مرد در صورت پذیرش فرهنگ جدید می تواند زمینه های رشد را فراهم آورد اما اگر این مهاجرت همراه با عدم پذیرش فرهنگ جامعه میزبان باشد می تواند در خانواده ها فضایی توام با تنش و خشونت ایجاد کند. البته قابل ذکر است که این مقاومت در مقابل فرهنگ جدید در مهاجرین دیگر کشورها مانند ترکها یا افریقایی تبارها و….بیش ازمهاجرین ایرانی است.در نتیجه کسانی که بهر دلیلی مهاجرت می کنند باید بدانند که مهاجرت صرفا عزیمت از یک مکان جغرافیایی نیست بلکه به معنای خروج از یک جغرافیای فرهنگی و ورود به یک جغرافیای فرهنگی دیگرهم هست که بسیار قابل تاملترو جدی تر از تغییر مکان است.