بوف کور

نویسنده

روی تپه

جان اشتاین بک

ترجمه: علی اصغر راشدان

 

 

سلیگو و کید بی حوصله پاس چهل وهشت ساعته شان را شروع کردند. تو الجزیره بارها ساعت هست بسته می شود، آنهاقبلاخود را به اندازه کافی باشراب مست کرده بودند. یک شیشه شراب باخود برداشتندو رو ساحل دراز کشیدند. شب گرم بود.ته شیشه شراب را دونفره بالاکه آوردند، لباسهاشان رادرآوردندو زدند به آب ساکت. باسرهای بیرون، تو آب چمباتمه زدند.

سلیکو گفت “خیلی ماهه، نه، کید؟ خیلیا میباس کلی مایه تیله بدن، باهیچ چی تا خرخره لمبوندیم.”

کیدگفت “ من دوس دارم توخونه خیابون دهم باشم.دوس دارم به عوض هرجا، اونجاباشم. دوس دارم پیره خانوممو ببینم. دوس دارم مسابقات جهانی امسالو ببینم.”

سلیگو گفت “ تو دوس داری یه دهنو هی حجامت کنی.”

 کیدسرش را بالاآورد که چند موجک کوچک را ازدهنش بیرون دهد، گفت:

“من دوس دارم برم کافه یونانیا یه دابل مالت شوکولاتی باشیشتا تخم مرغ توش بندازم بالا.آدم اینجا خیلی تنهاس. من “کانی” رو دوس دارم.”

سلیگو گفت “خیلی پرآدمه”

 کیدگفت “ آدم اینجا خیلی تنهاس.”

سلیگو گفت “ازمسابقات می گفتی، من دوس دارم خودم اینکار و بکنم. تو وقتائی اینجوری آدم وسوسه میشه بره رو تپه.”

“فکرکنم تو رفتی رو تپه. آخه لعنتی کجا میری؟ جائی واسه رفتن نیس.”

سلیگو گفت “دوس دارم برم خونه. دوس دارم مسابقاتو ببینم. دوس دارم مث سال چل تو ردیف اول تماشاچیا باشم.”

کید گفت “تو نمیتونی بری خونه. راهی واسه خونه رفتن نیس.”

 شراب سلیگورا گرم می کرد و آب دلچسب بود.بابی خیالی گفت:

“مایه تیله دارم، میتونم برم خونه.”

“چیقد مایه تیله داری؟ “

” بیس چوق.”

کید گفت “تو نمیتونی این کارو بکنی.”

“میخوای شرط بندی کنی؟ “

“خیالت تخت باشه، این کارو می کنم.کی میخوای بدی؟ “

“من نباس بدم، تو میباس بدی.بریم تو ساحل یه چرتی بزنیم…”

 کشتی ها تو اسکله پهلو گرفته بودند. آنها ناوچه های آبی- خاکی، تانک وسرباز آورده بودند. حالا تکه های وسائل خرد شده جبهه های آفریقای شمالی را می بردند که بریزند تو کوره وتانک وناوچه های آبی- خاکی بیشتری بسازند.

 سلیگو و کید رویک کپه جعبه های جیره نشستند و کشیت هارا تماشاکردند. پائین تپه یک دسته سرباز با صد زندانی ایتالیائی آمدند که سوارکشتی وراهی نیویورکشان کنند. لباس بعضی اززندانی ها پاره بود. بعضی های دیگر که پوشاکشان تاحد ناجوری پاره بوده، ملبس به کاپشن خاکی آمریکائی شده بودند. انگار هیچ کدام از زندانیها از رفتن به آمریکا ناشاد نبودند. آنها به طرف پائین و پل راهگذر راهپیمائی کردند وپرسروصدا درانتظار دستورسوارشدن ایستادند.

 کید گفت “نیگاشون کن، اونا دارن میرن خونه و مامیباس همینجا بمونیم. تو چی فکرمیکنی سلیکو؟ واسه چی روتموم جاهای شلورت روغن میمالی؟ “

سلیگوگفت “بیست چوق، پیدات میکنم و ازت میگیرم.”

 بلند شدوکلاه خارجی را از سرش برداشت، به طرف کید پرت کردو گفت “ اینم یه هدیه واسه تو، کید.”

“میخوای چیکارکنی، سلیگو؟ “

“دنبال من نیا، توخیلی خنگی.بیست چوق، فراموش نکنی.به زودی تو خیابون دهم می بینمت.”

 کید گاوگیجه گرفته رفتنش را نگاه کرد.سلیگو باشلوارکثیف وپیرهن پاره آرام آرام جلورفت.نزدیک زندانی ها، کم کم قاطی کناره آنها شد.با سربرهنه ایستاد. روبه عقب برگشت وکید را نگاه کرد.

 دستوری به نگهبان ها داده شد.نگهبان ها زندانی ها را به طرف پل سکومانند راندند. صدای سلیگو بااندوه اوج گرفت:

“من انگارنباس اینجا باشم، هی!منو نندازین تو کشتی!”

یک نگهبان به طرفش نعره کشید “خفه شو، گه!واسه من مهم نیس که تو شونزده سال تو بروکلین زندگی کردی. بپررو اون سکو!”

سلیگوی بی تمایل را روسکو هل داد.

 کید از عقب وروی کپه جعبه هاباتحسین تماشاش می کرد.سلیگو را دید که رفت تو نرده ها. هنوزمخالف خوانی می کرد و مبارزه می کرد که ازاسکله عقب بکشد. صدای نعره ش را شنید:

“هی!من آمریکائیم!سربازآمریکائی، تو نمیتونی منو این تو بندازی!”

 کید مبارزه سلیگو و پیروزی نهائیش را دید. دیدکه سلیگو مشتی تو صورت نگهبان کوبید. دیدکه چماق نگهبان بالا رفت روسر سلیگو فروکوفته شد و دوستش رو زمین فروکش کرد، روسکو وتو کشتی گم شد.“ناکس هفت خط !“، کید باخودش زمزمه کرد:

“ناکس هفت خط !اونا نمیتونن باهاش هیچ کاری کنن. اون شاهد داره.خب، رند ناکس هفت خط !خدای من، بیست چوق یه عالمه پوله!”

 کید مدت درازی رو جعبه ها نشست. محل را ترک نکرد تا کشتی دورشدو یدک کشها تور های زیرآبیشان را کشیدند. کید دید که کشتی قاطی گروه کشیتها شد ودید که ناوشکنها حرکت کردند وکشتی ها رازیرحفاظت گرفتند واسکورتشان کردند.

 کید با اندوه مستقیم به طرف شهر راه افتاد. یک شیشه شراب الجزیره ای خرید و به طرف ساحل برگشت که چهل وهشت ساعتش را بخوابد….