۱- توی بازار همه ی کاسب ها اقدس را می شناختند و به او اعتماد داشتند. اگر اعتماد نمی کردند. زندگی اش نمی چرخید… اقدس کارش را با دست فروشی از “چارسوق کوچیک” شروع کرد. کف بازار می گشت و کیسه های پلاستیکی می فروخت. کم کم یکی از کاسب های بازار جعفری، آقا کمال به او اعتماد بیش تری کرد و گفت:
“اقدس این چک رو ببر بازار مشیرالخلوت بده به حاجی حسام” اقدس چک را برد و رساند و سلّانه و سلّانه برگشت… اقدس شده بود آچار فرانسه ی راسته ی بازار. عصرها هم سلّانه سلّانه راه می افتاد، می رفت خانه اشان… توی کوچه پس کوچه های فلاح… زمانی که اقدس مُرد، میدان فلاح… قیامت بود، تمام بازار آمده بودند… ماشین هایی که اطراف مسجد ابوذر پارک شده بودند، بالای یک میلیارد پولشان بود، اما یکی از ماشین ها… بنز سفیدی… بود. راننده اش… سرش را گذاشته بود روی فرمان و شانه های اش می لرزید.
[خلاصه نویسی از صفحات ۱۱۷ تا ۱۱۹ کتاب آدم ها نوشته ی احمد غلامی، چاپ اول، نشر ثالث، ۱۳۸۹]
۲- درگیری راننده ی بنز و بی ام و… رنگ خون گرفت… راننده ی بنز با استفاده از قمه ای که در خودرو داشته به راننده ی بی ام و حمله ور شده است. سپس راننده ی “بی ام و” با سوار شدن بر خودروی خود به سوی راننده ی بنز حمله ور شده و او را زیر گرفت و از محل دور شد… ساعت وقوع این حادثه ۱:۴۰ بامداد… بود که کم تر خیابانی در تهران تردد به خود می بیند، آن هم در شرایطی که هوا به منفی دو درجه رسیده بود… ساعت یک و سی دقیقه ی بامداد شنبه نهم دی ماه بـود که یکی از دو راننده بـرای عـابـرانی که از سوی کـوچه ی ۱۱ بلوار سعـادت آبـاد تهران رّد می شدند و در بین آن ها چند زن هم بودند ایجاد مزاحمت کرد، سر همین موضوع ناگهان هر دو راننده از خودروهای مدل بالایشان پیاده و با هم درگیر شدند.
[نقل از روزنامه ی اعتماد ۱۰/۱۰/۱۳۹۱ به نحو کوتاه]
۳- چهار جوانی که فیلم زورگیری اشان توسط پایگاه خبری عصر ایران منتشر و سبب شد به این سرعت شناسایی و دستگیر شوند و سردسته شان به “چُرخنگ ” معروف است، محاکمه شدند.
متهم ردیف اول گفت:
“مادرم مریض بود و برای عمل احتیاج به چهار میلیون پول داشت… گفتم به هر طریق این پول را جور می کنم و به خاطر این فقر مجبور شدم دست به این کار بزنم.”
متهم ردیف دوم گفت: “در این ماجرا فریب دوستم را خوردم. از این سرقت ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان نصیب من شد.”
متهم ردیف سوم گفت:
“با مشکل مالی روبه رو بودم، سرباز فراری هستم و از این زورگیری حدود ۳۰ هزار تومان به دست آوردم.”
متهم ردیف چهارم گفت:
“من پیک نمایشگاه خودرو هستم، به من گفتند تو فقط ترک موتور بنشین و نمی خواهد از موتور پیاده شوی.”
[نقل به خلاصه و مضمون و تجمیع از صفحه ی ۱۴ روزنامه ی اعتماد ۱۰/۱۰/۱۳۹۱ ]
۴- همه ی آنچه خواندید در یک صفحه ی روزنامه و در یک روز چاپ شده است و تازه این همه ی ماجرا نیست. در همین صفحه و همین روز و از همین روزنامه می خوانیم که سارقان ۹ تن لوله دستگیر شده اند. ورزشکاری که داروی انـرژی زا می فروخت دستگیر شده است و سه تـا از دانش آموزان مدرسه ی شین آباد پیرانشهر را که در کلاس درس به همراه ۲۹ تن دیگر از بچه ها دچار آتش سوزی شده بودند و تا این لحظه ساعت ۹ و سی دقیقه ی دوشنبه ۱۱/۱۰/۱۳۹۱ دو نفر از آن ها جان باخته اند برای ترمیم پوست به بیمارستان می فرستند.
۵- این ها آیینه، تمام نمای چیست؟
نماینده ی دادستان در تشریح کیفرخواستِ متهمان زورگیری از صاحبان علوم اندیشه ی کیفری خواسته است که با توجه به شرایط سنّی متهمان روی زوایای پیدا و پنهان این پرونده تحقیق کنند. همین جا باید گفت که این پرونده یا این حادثه که در آن چهار جوان ۲۱ تا ۲۳ ساله به یک مشتری بانک با قمه حمله کرده و پول او را ربوده اند، زوایای پنهان ندارد و همه ی آنچه هست، آشکار است.
۶- در این جا ما با دو “قمه” روبه رو هستیم، یکی “قمه”ای که از بنز خارج می شود و دیگری “قمه”ای که از روی موتورسیکلت خارج می شود. راننده ی بنز و راننده ی موتورسیکلت هر دو از یک آبشخور فرهنگی و از یک پایگاه اجتماعی برخاسته اند، اما آن یکی در پرتو بهره برداری از استعدادش در مسیر “بهره جویی” توانسته است قمه اش را در بنز مخفی کند و اینان هنوز به آن مرحله نرسیده و وارد آن مسیر نشده، جوانی شان را در کف گذاشته و قمه شان را روی موتورسیکلت آشکار می کنند. بستر سرقت بنزسوار، کُلّ جامعه است و بستر سرقت این ها مشتری نگون بخت بانک که به تصادف در مسیر آن ها واقع شده است.
۷- این نیز زوایای پنهان ندارد و زوایای آشکارش تشدید اختلاف طبقاتی است. آن گونه شدّت و حدّتی که بخشی از قمه داران بنزسوار می شوند و بخشی، هم چنان بر موتورسیکلت باقی مانده و به پای چوبه ی دار می روند.
۸- یک فروشگاه عمده فروشی رنگ داشت و یک موتورگازی در دهه ی چهل خورشیدی. رنگ مورد نیاز خرده فروش ها را تأمین می کرد و هر پنجشنبه بعد از ظهر سوار موتورگازی اش می شد و می رفت برای جمع آوری مطالبات اش از آن ها. از میان خرده فروشان یکی خیلی بد حساب بود و هر پنجشنبه عمده فروش طلبکار را دست خالی برمی گرداند. یکی از پنج شنبه ها که عمده فروش رفته بود طلب اش را از خرده فروش بگیرد مواجه می شود با پاسبانی و دست بندی و مرد خشمگینی در کنار پاسبان که برگ جلبی در دست اش بوده است.
می پرسد و می شنود:
چه خبره؟
آمدیم ببریمش.
کجا؟
کلانتری؟
چرا؟
چک بی محل صادر کرده.
چه قدر؟
۸۰۰ تومن
ببینمش!
همین که مرد طلب کار چک را به دست عمده فروش می دهد، او ناگهان پاره اش می کند ریز ریز و می اندازد در جوی آب.
وای چکم، وای چکمو آب برد، چرا پاره اش کردی؟
عصر بیا دم دُکون و پولتو بگیر!
همه تعجب می کنند. بدهکار، طلبکار و پلیس و بیش از همه بدهکار بدحساب. عصر صاحب چک می رود دم دکان عمده فروش و پول اش را می گیرد و از آن پس آن مرد خرده فروش بهترین و خوش حساب ترین مشتری او می شود. حالا متـوجه شدیـد که آن مرد سوار بـر مـوتـورگازی عمده فروش دهه ی چهل خورشیدی کیست؟ همان که در مراسم فوت اقدس خرده فروش احمد غلامی پشت بنز سفید نشسته بود و گریه می کرد و شانه های اش می لرزید. چهل سال گذشت تا موتورگازی او تبدیل به بنز سفید بشود. در بنز سفید او هرگز قمه نبود، چوب نبود، زنجیر نبود. او به همراه کسب آرام و گام به گام ثروت، معرفت نیز کسب کرده بود. آگاهی نیز کسب کرده بود، در آن حدّ و به آن میزان که پس از مرگ همسرش از اقدس خرده فروش خواستگاری کند و جواب ردّ او را به دل نگیرد و کینه نجوید.
۹- سال ۱۳۹۱ پل مدیریت، میدان کاج، سعادت آباد، مردی مهاجم در حضور رهگذران و ایستادگان سلّاخی می کند، با چاقو به جان دختر جوان می افتد و او را از پای درمی آورد، چرا؟ چون به خواستگاری او و به تمایل او جواب ردّ داده است. راستی چه اتفاق دیگری قبل از آن و بعد از آن در همین میدان کاج رُخ داد؟
یادم نمی آید چه طور و چرا اما یک مرد، مرد دیگر را جلوی چشم مردم کشت. یک مرد یک زن دیگر را جلوی چشم مردم کشت و این چهارمین حادثه در همین سال در سعادت آباد است. خانی آباد چه؟ نازی آباد چه؟ از آن حوالی خبری ندیده و نخوانده ام. چرا؟ آن جا که باید بیش تر باشد! نه! تضاد طبقاتی منشأ این جنایات است و خودش را در بالاها بیش تر نشان می دهد.
۱۰- راننده ی بنز مهاجم به راننده ی “بی ام و” راننده ی “بی ام و”ی مهاجم به راننده ی بنز چند ساله هستند؟ هر دوی آنها سی و چهار ساله اند. بنز و بی ام و را چه طور به دست آورده اند؟
از زحمت خود؟ از ارث پدری؟
نه، از رانت و بهره جویی و دغل بازی و نان به نرخ روز خوری.
از کجا می دانی؟
از همین جا که قمه در ماشین گذاشته اند؟ از همین جا که ماشین را وسیله ی قتل عمد کرده اند. مگر معاون دادستان درخواست نکرد زوایای پنهان و آشکار حادثه بررسی شود؟
خُب، بررسی همین است دیگر، البته از زوایای آشکار چراکه چیز مخفی ای وجود ندارد. همه چیز عیان است و آشکار.
۱۱- در ساعت یک و چهل دقیقه ی صبح آن روز رانندگان بنز و بی ام و در میدان کاج سعادت آباد چه کار داشته اند؟ چه می کرده اند؟ چه زده بودند؟ در پی شکار چه چیز تازه ای بودند؟ آن ها یا از مهمانی برمی گشتند و یا در خانه حوصله اشان سر رفته بود و آمده بودند دوری بزنند و صیدی بکنند. شاهدان واقعه می گویند که آن ها با دیدن زنانِ در گذرِ کوچه ی یازدهم به خیابان با هم درگیر شده و به هم پریده اند. چرا؟
غیرت ناموسی در یکی از آن ها شعله ور شده یا رقابت بر سر صید؟ هر یک از این ها که باشد، حاکی از بیماری وسیع، فراگیر و تقریباً همه گیر اجتماعی است. بیماری ناشی از انسداد سیاسی و فرهنگی، فقر فرهنگی ناشی از انسداد.
۱۲- آن دیگری ها چه؟ آن ها چرا به مشتری بانک حمله کرده و پول اش را ربودند و به قصد ربودن جان؟