امسال ازچهارفیلم مورد توجه دنیای هالیوودی، ۳ فیلم مضمون سیاسی دارند که تامل برانگیزاست:
۱- لینکلن ۲- جانگو۳- سی دقیقه بعداز تاریکی ۴- ارگو
۱- لینکلن در جهت هم گرایی در جامعه امریکاوتقویت هم بستگی ملی است. درسختترین شرایط ابراهام لینکلن موفق میشود که جمهوری امریکا را نجات دهد و درعین حال اصل مهم ضد برده داری را هم به تصویب برساند وانفصال امریکا را منتفی کند. این هنر بزرگی است که در فیلم به آن بسیار توجه شده است. اسپیلبرگ تکنیسین بزرگی در فیلم سازی است و در این نمایش بزرگ از انسانی بزرگ موفق عمل کرده است. اما پیام اجتماعی فیلم مهم است همبستگی ملتی که –همبسته- نیست اما در عمل براساس منافع خود توانسته با به کار گرفتن و هماهنگی ۳عنصرپول، تحقیقات و اطلاعات و توان نظامی قویترین قدرت جهان شود. جایزه بهترین بازیگر به این فیلم هم جالب توجه است. البته توان ایجاد همبستگی ملی در میان متنوعترین مردم جهان کار آسانی نیست. به هنر بزرگی نیاز دارد.
۲- جانگو از جنس دیگری است؛ در حقیقت افسانه سازی بر تاریخ است تا دلجویی از سیاهان و بردگان کرده باشد که امروز رئیس جمهور کشور، آن یک سیاه است؛ امری که در هیچ کشور غربی متصور نیست. این مسئله در حقیقت نشان از دستاورد مدنی در امریکا دارد که از سیاست، قدرت و سلطه امریکا در جهان برای شهروندانش جدا میشود و سوژه قابل تحمل و تامل برای نمایش شکوه امریکایی که بسیاری از مردم جهان ازقدرتش دردگرجاهای دنیا شکوه وناله میکنند. این جلوههای گونا گون و متضاد از امریکا حکم نهایی یکسان در باره جامعه وحکومت امریکا را دشوار میکند. جایزه بهترین کارگردانی هم عنوان با مسمایی است برای این فیلم.
۳- اما داستان ترور بن لادن مسئله دیگری است؛ این فیلم که ۳۰ دقیقه بعد از تاریکی نام دارد، نشان می دهد که فاصله منافع و دیدگاه درجنگ تمدنی چقدر زیاد است و سوتفاهم های نابود کننده ای می تواند میان تمدنها ایجاد شود بدون اینکه ریشه درواقعیت داشته باشد. شکنجه توجیه شده اعضای القاعده در فیلم بسیارعریان است. خشونت القاعده که شکنجه را توجیه می کند و قدرت امریکایی زمانی که خود را درخطرمی بیند و دیگر حقوق بشرو حقوق اولیه انسانها را درتعلیق می کند وبرای این کار خود توجیه مردم پسندی هم دارد که فیلم آن را به خوبی نشان می دهد.
در این خشونت دو طرفه بازنده آنانی هستند که قصد دارند درصدد گفتگوی تمدنها درآیند، ازهویت خود دل نکنند، براعتقاد خود بایستند، اما هویت را لطیف وتعاملی می دانند و حاضرند آن را نشان دهند. در این میانه جریان های مذهبی مسلمان می مانند که چه می توانند بکنند؟ چرا به نظر می رسد نمی توانند دراین جدال بی طرف باشند؟آنان هم ازخشونت القاعده نگران هستند و هم از خشونت امریکا، اما همانند حکومت ایران القاعده را محصول غرب نمی دانند. بلکه آن را واقعیتی ازمجموعه اعمالی و رفتارهای استعماری و دیکتاتوری وسنت های عقب ماننده می دانند که درپیوند با هم وجدال با یک دیگر فاجعه می آفریند. فرامو ش نکنیم که القاعده محصول هجوم شوروی به افغانستان و یاری امریکا به پاکستان برای مقابله با شوروی بود، اما زمانی که شوروی رفت، القاعده که جریانی هویتی و قائم به خود بود، خود را سازمان دهی کردو در حال حاضر دشمن را غرب و امریکا میداند.
به مشاهده دیده ام که جذابیت القاعده به دلیل مقاومت در میان جوانان بالا است. تعداد زندانیان طرفدار القاعده در ایران هم رقم قابل توجه ای است. چنین نیرویی می تواند بر روند حوادث تائیر بگذارد. همین مسئله جریان القاعده را دارای قدرتی می کند که می تواند برروند حوادث جهان وخاورمیانه وکشمکش تمدنها اثر بگذارد. در این میان آنچه در فیلم خود را می نمایاند، هم توجیه خشونت وهم دامنه آن برای مواجه با دشمن است که دیگرمعیارهای انسانی را فراموش می کند.
۴- آرگو، فیلم دیگر که نوستالژی شکست وتحقیرآمریکایی ست هنوزبرای مخاطب امریکایی سوژه قابل مانوراست و به خوبی با احساس تماشاگر بازی و وقایع را اغراق می کند تا احساسات غربی ها برانگیزد. برای من که تهران ۱۳۵۸ را قبل از جنگ دیده ام صحنه های فیلم اغراق آمیز است. اعدام مصنوعی گروگانها یا تیرباران درخیابان یا فضا سازی شهردر اوایل انقلاب بسیارغیرواقعی است. فرارازفرودگاه هم که دیگرسینمایی است. اما فارغ ازاین ابعاد آرگو مورد تائید کاخ سفید قرار گرفت؛ چرا؟آیا تاکتیک اوباما برای حرکت دو گانه بود، یا تائید این فیلم به این دلیل بود که امریکای قدرتمند که بدون جنگ بر دشمنان خود پیروزمی شود، در این مصاف حقانیت هم دارد.
. مضمون فیلم درعمل نجات امریکا بدون رودررویی با دشمن است؟ یاعلت انتخاب کاخ سفید دل داری از مخالفان بود که با ایران متناسب با شرایط برخورد اما درمنافع امریکا تردید نمی کند. برای ایرانیها آرگو فیلم خوبی نیست. چرا که زنده کردن نوستالژی شکست برای امریکایها که به شکست عادت ندارند، می تواند برطبل مقابله بدمد. البته اوباما را سر جنگ نیست اما استخوان لای زخم می ماند تا اطلاع ثانوی که می توان به بهانه آن ماجرا خلق کرد و دشمنی برافروخت. فیلم با غلو فراوان دربرانگیختن احساسات توانا بوده است. درحالیکه ازدریافت بسته امریکایی ها و حفاظت منظم از گروگان ها سخنی نیست. واقعیت آن است که ملتی که به لشکرکشی به جهان عادت دارد چگونه جان دیگران را به خطر می اندازد اما جان مردم خودش تا این حد عزیز است. این منطق را باید دو گانه نامید و فراموش نکرد که دولت های دیگر می توانند با این منطق امریکایی ها مقابله وهوادار جلب کنند و ایشان هم میان دار شوند، نیروی خود را جلب کنند و بر کوره جدال بدمند.
با مرور این چهار فیلم که از دو تای آن می توان به پویایی جامعه امریکا برای قدرت مند ماندن پی برد. لینکلن در جامعه ای همبستگی ملی را -در مردم ناهمبسته -می طلبد. مدیریت کردن لابی ها ی حامی کشورهای دیگردر امریکا بسیار سخت است هم چنین دل جویی از سیاهان هم کاری مهم است که فیلم جانگو می کند.
اما ۳۰ دقیقه بعداز تاریکی و آرگو به خاورمیانه مربوط می شود که نشان از راه دشوار تفاهم میان دو فرهنگ است که البته این دشواری را منافع و سیاست آورده است، این دو عامل را نمی توان نادیده گرفت. این دو فیلم استعداد مسئله سازی دارند و می سازند. این مسئله سازی برای ما و دموکراسی خطرناک خواهد بود، مگر آنکه چاره ای اندیشیده شود، که غرورهردو فرهنگ و حوزه تمدنی را رعایت کند.