پیش درآمد نخست: از آخرین مکتوبم در “روز” ( و دیگر نشریات اینترنتی و مکتوب داخلی) اندکی بیش از یکسال میگذرد. به دلایل و علل گوناگون ـ که نیازی به تببین آنها در این مجال نیست ـ این مدت را صبوری کردم و قلم خود را به سکوت توصیه نمودم. آنچه سوگوارانه در این ماهها مشاهده شد و متاسفانه همچنان محسوس به نظر میرسد، “سنگ”هایی بود و هست که دست بسته میشدند و “…“هایی که پاگشوده و بیمهابا رفتار میکردند و میکنند.
نشریات همسو با تمامیتخواهان و نویسندگان مروج و مبلغ اقتدارگرایی برای “تقدیس خشونت” و “تحریف حقیقت” کم نگذاشته و نمیگذارند و جهد وافر کردهاند. اینان بی کمترین توجهی به “منافع ملی”، نگاه تنگنظرانه و رویکردهای فرقهای و قبیلهای خویش را با استفاده از منابع ملی، تبلیغ مینمایند؛ نه پروای اخلاق دارند، نه نگران حقوق انسانها هستند، نه میثاق ملی را رعایت میکنند، نه حقوق اساسی شهروندان را پاس میدارند، و نه کردارشان را با ارزشهای مشترک ادیان تنظیم مینمایند. اینچنین، حال که نمیتوان این بلندگوهای تبلیغاتی گوبلزی را وادار به سکوت کرد، بهنظر میرسد وجود یک صدای “دیگر”، چندان مسئلهساز و “امنیت ملی به خطر افکن” نباشد.
پیش درآمد دیگر: در یکی از نخستین یادداشتهایم پس از انتخابات 22 خرداد 88، در مکتوبی که روزنامهی شریف اعتماد ملی در چهارم تیرماه همان سال منتشر ساخت، با عنایت به شرایط ویژهی آن دوران تاریخی، ذیل عنوان “چه باید کرد؟”، نوشته بودم: پراکندن عطر امید در جامعه، بیش از پیش ضروری و حیاتی به نظر می رسد. پاسخ ها به «چه باید کرد» فراوان است؛ اما بی شک یکی از مهم ترین وجوه پاسخ، و یکی از مهم ترین قطعات پازل پاسخ، کلیدواژه «امید» است. «امید سبز» را هرکس باید به قدر توان و امکان و ابتکار و وقت خویش، بسط دهد و عمق بخشد. اگر امید به میوه دادن درخت اسیر در زمستان، در فردای بهار، واهی است، «امید سبز» مردم ایران نیز واهی است. و اگر امید دستیابی به سیب سرخ از پس فردای سرد زمستان، واقعی است، «امید سبز» مردم مسالمتجو، آگاه، و هشیار ایران نیز که این روزها رفتار مدنی و بلوغ اجتماعی خویش را به تصویر می کشند، واقعی است. هیچ آسیبی به ایران امروز سهمگینتر از عوارض ناامیدی و رکود و رخوت و یاس و افسردگی خاطر شهروندان نیست… تاوان ناامیدی و یاس، رخوت، رکود و افسردگی بخش عمدهای از جمعیت کشور را تنها صاحبان قدرت پرداخت نخواهند کرد؛ بلکه این منافع ملی ـ در دقیق ترین معنای آن ـ است- که متحمل بیشترین خسارتها خواهد شد. از اعتیاد تا پرخاشگری، از ناهنجاری های اجتماعی تا گسترش رفتارهای غیراخلاقی، و از خودکشی تا دیگرکشی، اگرچه در ظاهر راه و فاصله فراوانی احساس میشود، اما فاصلهها چون دو روی سکه، به همان نزدیکی است. چنین است که باید جامعه (و بهویژه شهروندان معترض) را به صبوری و امیدواری فراخواند. ناامیدی بهمثابهی مرگ کنشگران سیاسی و مدنی، باید مورد تامل و نقد قرار گیرد؛ و پیش از آنکه دیر شود و «درمان»، بی نتیجه جلوه کند، باید به فکر «پیشگیری» بود. به «فردای بهتر و سبز» امیدوار باشیم و در دل ها امید بکاریم؛ امید و ایمان به اینکه «هرکس حتی اگر به قدر ذرهای نیکی کند، نتیجه آن را خواهد دید»؛ چنان که «هرکس حتی اگر به قدر ذرهای بدی کند، نتیجه آن را خواهد دید.»
اینک، افزون بر 19 ماه پس از انتخابات غریب 22خرداد 88 و رخدادها و تحولات سیاسی ـ اجتماعی مترتب برآن، مروری اجمالی بر وضع نیروهای سیاسی و کنشگران مدنی، بهگونهای محسوس واجد این تذکار و تاکید است که “امید” همچنان کلیدواژهی غیرقابل جایگزین جنبش سبز محسوب میشود. خدای رحمت کناد هر آنکه را که گامی فراپیش نهد؛ اینکه چگونه و از کجا و چه میزان و چه سطح، مهم نیست؛ مهم، تلاش برای بسط و تثبیت جنبشی مدنی است که حقوق شهروندی مردم ایران را تعقیب میکند. اینکه مهدی محمودیان از زندان پیام میدهد و خواهان استقامت و ایستادگی رهبران جنبش سبز بر مواضع اصولی و بهحقشان میشود، تا سیدمحمد خاتمی که با بیان شرطهای اخیرش، بر همراهی خود با مضمون جنبش مدنی مردم ایران مهر تاکید میزند و تا دیگران و دیگران در هر سطح و میزان و مکان و کیفیت، آنچه بس مهم و استراتژیک مینماید، نشر “امید” و توصیه به صبوری و استقامت در شهروندانی است که وضع موجود را مورد تایید قرار نمیدهند و در خور خویش و جامعهی خود نمیدانند و وضعی بس مطلوبتر را پیمیگیرند.
امیدواری به آینده، متکی بر پتانسیلهای بالقوه و بالفعل موجود است؛ ضمن اینکه میکوشد با استفاده از تمامی ظرفیتهای موجود در جامعه ، و با درسگیری از اشتباهات و نقد پیوستهء راهبردها و راهکارها بر مشکلات واقعی به گونهای تدریجی، غلبه کند.
آسیبهای فردی و اجتماعی مترتب بر ناامیدی، یکی و دوتا نیستند؛ آنها که مایوسانه از تحولات و مناسبات اجتماعی کناره میگیرند؛ افرادی که از امکان تاثیرگذاری بر روندهای موجود، ناامید میشوند و عزلت گزینی و انفعال را پیشهی خویش میکنند؛ رویکردهایی که همهچیز و همهجا رامطلقا سیاه می بینند؛ جریانهایی که با “همه و هیچ” کردنهای ذهنی و خیالی و تکیه بر شعارها و رویاها، عملا تاثیرگذاری خود را بر واقعیت موجود به صفر میرسانند؛ کسانی که دل به قضا و قدر میسپارند و… نه تنها جملگی تواناییهای عقل نقاد و “انسان خودآگاه” را نادیده میگیرند بلکه خویشتن خویش و جامعه را تحلیل میبرند و به ضعف و سستی و نیستی، سوق میدهند. پیامدهای ناگوار چنین وضعی نه فقط بازتولید “وضع نامطلوب” در جامعه و حذف عینی و عملی افراد ناامید از تحولات اجتماعی، که رنگ باختن تدریجی “زندگی” و شور زیستن در خود ایشان است.
در پرتو رویکرد و کنش امیدوارانه استعدادها، شکوفا و بالنده میشود؛ پتانسیلهای بالقوه، بالفعل میگردد؛ توانایی حذف خطا و اشتباه افزایش مییابد؛ شانس دستیابی به راهحلهای موثر بالا میرود؛ و غلبه بر مشکلات و بحرانها میسرتر میشود.
مستقل از الزامات مومنانه در مورد امید و امیدواری، تاکید بر عنصر امید و برافروختن مشعل امیدواری، در «خود» و جامعه -ـ به ویژه این روزهاـ- به عنوان وظیفهای اخلاقی خودنمایی میکند.
اقتدارگرایان آگاهانه میکوشند جنبش سبز را خاتمه یافته تلقی و تبلیغ کنند؛ صرفنظر از آنکه جنبش حقیقی و زندهی اعتراضی و حقطلبانهی مردم ایران، خواب آرام را از تمامیتخواهان ستانده، وجه اثباتی کنش سبز، پیگیران و دلبستگان آزادی و دموکراسی و باورمندان به حقوق بشر را نه تنها به اقدام مستمر و امیدوارانه فرامیخواند بلکه به ایشان یادآوری میکند که عطر خوش امید بپراکنند و با هر سخن و اقدام مایوسانه، به مواجههای جدی برخیزند.
این توصیه و سخن، بهمعنای رواج امید کاذب نیست؛ مولفههایی که این امید را بس واقعی مینمایاند، پرشمارند؛ از وجه سلبی گرفته (امام جمعهای که جنبش سبز را به “خاکستر زیر آتش” تعبیر میکند و دولتی که ناکارآمدتر و ناکارآمدتر جلوهگر میشود و رویکردهای حقیقتستیزانهاش هر روز برای شمار بیشتری از مردم آشکار میشود) تا وجه ایجابی آن (پایمردی و شجاعت و ایستادگی رهبران جنبش سبز و نیز شاخصهها و مولفههای گوناگون اجتماعی) جملگی دست امیدواران و مروجان امید و استقامت را بسی پر و گشوده میدارد که مومنانه و امیدوارانه بزییند، با یأس و ناامیدی بستیزند، و عامل و ناشر امید سبز در جامعهی رنجکشیده و محنت دیدهی امروز ایران باشند: “ان مع العسر یسرا”. “امید” همچنان کلیدواژهی غیرقابل اغماض سبزهاست.