قبل از انتخابات ریاست جمهوری نهم (۱۳۸۴) در مقام نظر ادعایِ نانوشتۀ اقتدارگرایان تندرو این بود که ما با یکپارچهسازی بلوک قدرت به طور قاطع ریشۀ فقر، تبعیض و فساد را خواهیم کند؛ برای تحقق این هدف نباید از پیامدها و بیآبروییهای ناشی از مهندسی انتخابات جا بزنیم، بلکه با یکپارچه کردن قدرتِ حکومت، عظمت نظام را هم به مردم در داخل و هم به جهانیان در خارج نشان خواهیم داد. اینک باید دید مخالفان تکثر سیاسی در جمهوری اسلامی یا به تعبیر دیگر اقتدارگرایان تندرو پس از پنج سال یکپارچهسازی در بلوک قدرت (که در ضمن مجهز به چهار صد میلیارد دلار درآمد نفتی هم بودند، و آمریکا هم بر خلاف دورۀ اصلاحات در باتلاق افغانستان و عراق گیر کرده بود) چه دستاوردها و پیامدهایی را برای جامعه ایران ایجاد کردهاند؟
در سالهای اخیر، خصوصاً در یک سال گذشته، اهل نظر به سوال مذکور پاسخ دادهاند و بعنوان نمونه به این پیامدها اشاره کردهاند: شاخصهای فقر، تبعیض و فساد نسبت به گذشته وضع بدتری را نشان میدهد؛ برای برقراری امنیت و نظم در جامعه، تعداد اعدامها نسبت به پنج سال گذشته پنج برابر شده است؛[۱] جنبش اصلاحی که پیش از انتخابات در سطح نخبگان، دانشجویان، روزنامهنگاران در جریان بود به یک جنبش فراگیر و عمیقتر اجتماعی که در سطح ایران و جهان شناخته شده، فرا روئیده است؛ روند توسعه کشور که قرار بود طبق سند چشمانداز بیست ساله با نرخ رشد هشت درصد به پیش برود به یک درصد کاهش یافته است، و این کاهش بدین معنا است که جامعه همچنان بیکار، حاشیهنشین، معتاد (و مجرم) تولید میکند؛ سرمایۀ دو نهاد سپاه و بسیج که در دوران جنگ از ایثارگریها و خونهای پاک فرزندان این کشور بدست آمده بود، بجای اینکه در کنار مردم باشد، در برابر مردم قرار گرفت و هم اکنون متأسفانه این دو نهاد با انواع تحریمهایِ جهانی نیز روبرو شدهاند؛ اعتبار جمهوری اسلامی در نظام بینالمللی آنچنان مخدوش شده که سفرهای مقامات رسمی کشور به چند کشور محدود آفریقایی و آمریکایی لاتین محدود شده است و با صدور چهار قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل شبح تحریم و شایعۀ تهدید خارجی مردم عادی را نگران کرده است؛ [و پاسخهای دیگر].
من در این مجال محدود قصد ندارم به توضیح پیامدهای مزبور بپردازم، بلکه میخواهم به چهار پیامد تلخ و سیاه اقتدارگرایی که در تحلیلها کمتر به آن توجه میشود، تمرکز کنم. همینجا قبل از ورود به بحث ذکر دو نکته را لازم میدانم. اولاً پدیده اقتدارگرایی در ایران یک شبه بوجود نیامده است بلکه حرف من این است که اقتدارگرایی در پنج سال گذشته بطور کم سابقهای تشدید شده است. ثانیاً ادعای من این نیست که اقتدارگرایی تنها عامل این چهار پیامد تلخی است که اشاره میشود (بلکه هر پیامدی علل خواسته و ناخواسته متعددی دارد) ولی سخن این است که اقتدارگرایی اخیر یکی از علل مؤثر چهار پیامدی است که در ذیل میآید.
مشی اعتراضِ انتحاری
یکی از این پیامدهای تلخ اقتدارگرایی، تغییر شیوه اعتراضات قومی در مناطق اهل سنت به شیوۀ “اعتراضات انتحاری” است. همه میدانیم نارضایتیهای قومی چالشی جدید و مربوط به پس از انقلاب در ایران نیست. در دوره معاصر ایران به موازات رشد ملیگرایی، ایران با چالشهای قومی نیز روبرو بوده و هست. در هشتاد سال گذشته هم حکومت پهلوی و هم حکومت جمهوری با نارضایتی قومی روبرو بوده است. در اینجا حرف من این است که با تنش قومی در دوره اصلاحات حداقل در سطح دولت با شیوههای مدنی برخورد میشد (احترام به اقوام، سعی در گسترش بکارگیری نیروهای بومی، برگزاری انتخابات شوراها، رونق بخشیدن به نشریات محلی و انجمنهای صنفی و مدنی، شتاب به توسعه منطقه) اما با یک کاسه شدن بلوک قدرت در مناطق قومی و با اِعمال سیاست مشتِ آهنین (آنهم توسط افرادی که به تیپ رفتاری شیعیان غالی نزدیکاند) برخورد شد. لذا بجای اینکه تنشها و اعتراضات قومی آرام گیرد، متأسفانه منطقه شاهد “اعتراضاتِ انتحاری” شده است.
به بیان دیگر سؤال این است که چرا اخیراً عمل ننگین، غیر اسلامی و غیر انسانی گروه ریگی در بلوچستان تشدید شده است؟ آمریکا و اسرائیل و وهابیها فقط در این سالها دشمن ایران نبودهاند، از قبل هم دشمنی میکردند. لذا تأکید به عامل خارجی به طور روشن نمیتواند تغییر فاز اعتراض را در مناطق سنینشین توضیح دهد. باید به شرایط داخی مناطق قومی، خصوصاً منطقه حساس بلوچستان توجه کرد. کسی که دو واحد درس جنبشهای اعتراضی را خوانده باشد میداند که فهم “اعتراضات ویرانگر انتحاری” در مناطقی که در معرض تبعیضهای متراکم هستند، پدیده زیاد پیچیدهای نیست. مهمترین شرایطی که عملیات انتحاری را ترغیب میکند جمع چهار مؤلفه در کنار هم است: وجود تعدادی از “افراد مذهبی تحقیر شده”؛ وجود مراکزی در دورن یا بیرون از ایران (مثل وهابیون) که از طریق رسانههای خود به این افراد تحقیر شده، ایمان تلقین کنند و به آنها قول بدهند که اگر شما جانتان را تقدیم کنید حتماً در پیشگاه خدا رستگار میشوید؛ دولتی که فقط با زبان قدرت با “تحقیر شدگان” روبرو شود (یا مثل منطقه وزیرستان پاکستان که اصلاً دولتی حاکم نباشد)؛ و بالاخره محیط اجتماعی- اقتصادی- مذهبی تبعیضآمیز که هم باالقوه «انتحاری» تولید میکند و هم به انتحاریها منزلت متوهمانه میدهد. متأسفانه اقتدارگرایی در مرکز و خصوصاً در مناطق قومی بجای اینکه این شرایط و مکانیزم تولید “انتحاری” را درک کند و درمان کند، با تکمیل شرایط منظومهای که انتحاری را تشویق میکند، اوضاع را وخیمتر کرده است. همه باید دعا کنیم که این سیاستهای اقتدارگرایانه خام متوقف شود و “عملیات انتحاری” به سایر مناطق ایران کشیده نشود.
تقویت گرایش “لات- مذهبی”
پیامد منفی دوم تقویت گرایش “لات- مذهبی” در جامعه سیاسی رسمی ایران است. همه میدانیم همه جوامع شهری، حتی در شهرهایِ جوامع پسا صنعتی با پدیدۀ لاتها (یا هولیگانزها)، مانند تعدادی از طرفداران تیم منچستر در انگلستان، روبرو بوده و هستند. شهرهای بزرگ ایران هم از قدیم با پدیده “لات بازی” روبرو بوده و هست. اگرچه در تاریخ معاصر ایران با رشد فرایند نوسازی (با ینکه پارهای از آسیبهای جدید اجتماعی در جامعه تولید شده) پدیده و روند “لات بازی” روندی کاهنده داشته است، اما اغلب شهرهای بزرگ ایران از پدیدۀ “لات بازی” رنج میبرند. متأسفانه بخشی از زبان و فرهنگ سیاسی ما با ویژگی “لات وارهگی”قابل شناسایی است. اینک برای روشن شدن بحث تقویت گرایش “لات- مذهبی” در جامعه سیاسی ایران به چهار توضیح ذیل نیاز داریم.
اول اینکه نباید پدیده و گرایش لاتی در اینجا با پدیدۀ ریشهدار عیاران و آئین جوانمردی که هانری کرین در تاریخ ایران تشخیص داده است یکی گرفت. شاید بتوان گفت در اینجا “لاتها” وجه آسیبشناسانۀ افراد مدعی صاحب مرام و آئین جوانمردیاند. لاتها در موقعیت کنونی جامعه ایران شامل افرادی میشوند که: به هیکل خود مینازند؛ از کاربرد فحش خصوصاً ناموسی ابایی ندارند؛ برای پیشبرد مقاصدشان در زندگی عمومی، ضد قانون هستند؛ نسبت به ارباب خود نوکرِ جانثار و دستبوساند و نسبت به نوچههای خود از موضع قدرت برخورد میکند؛ فوقالعاده افراد احساسی، خالیبند و کمتر به پیامدهای بلند مدت اعمالشان توجه میکنند؛ مدعی طرفداری از ضعیفان هستند؛ در ظاهر ناموسگرا و در باطن از انجام رفتار جنسی ناهنجار ابایی ندارند؛ معمولاً فاقد مهارت شغلی هستند؛ معمولاً باآدمهای توانا (چه در عرصه دینی، چه در عرصۀ عملی- تکنیکی و چه در عرصۀ اقتصادی) در ضدیت و حتی کینهورزی قرار دارند؛ آنها به راحتی ابزار دستِ شَرخَرها میشوند.
توضیح دوم اینکه در تهران قدیم مأمن اصلی لاتها در بخش محروم محلههای شهر بود ولی در روزها اگر اوضاع مساعد بود در متن محله، جولان میدادند و زورگیری میکردند و یا نوچه و آدم بعضی از افراد بانفوذ و شَرخَر در محلهها میشدند. بازار تهران بخاطر پیوندی که باتجار و روحانیان بلند مرتبه و با سواد داشتند، اجازه جولان به لاتها در گذرهای بازار نمیدادند و لاتها بیشتر در میادین ترهبار، در حاشیه زورخانهها، در پارهای از کافهها و قهوهخانهها خود نمایی میکردند. معمولاً کلانتریها لاتهای تهران را سرکوب و مهار میکردند ولی در پارهای از مواقع از آنها و از اطلاعات آنها استفاده میکردند. در سطح کلان نیز بعضی از حکومتیها در مواقعی از لاتها برای پیشبرد مقاصد خود، علیه رقبایشان، استفاده میکردند. مشهورترین نمونه این نوع لاتها استفاده پهلوی دوم از شعبان جعفری (معروف به شعبون بیمخ) در جریان کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ علیه دکتر مصدق و نیروهای جبهه ملی بود.
توضیح سوم اینکه این ویژگیهایی که ذکر شد ویژگیهای لاتها بود اما “لات- مذهبی”ها چه کسانی هستند؟ لات مذهبیها غیر از مشروبخوری و کارهای جنسی نامشروع معمولاً اغلب ویژگیهای عمومی لاتها را دارند اما به لحاظ عاطفی و مراسمی خود را به شدت مذهبی میدانند و به آن تظاهر میکنند. از این رو ویژگیهای اختصاصی لات- مذهبیها بدین ترتیب است. الف: اینها طرفدار روحانیان عالِم (یعنی روحانیانی که مفسر قرآن، یا حدیث و منابع اخلاقی هستند) نیستند، عمدتاً طرفدار مداحان بیسواد، بیپروا و جَوساز هستند. حتی لات- مذهبیها طرفدار مداحان با تقوایِ اهل بیت و سنتی مثل مرحوم کوثری (مداح مراسم عزاداری بیت امام خمینی”ره”) نیستند. آنها حتی در متن هیئتهای مذهبی و جلسات عزاداری قرار ندارند. بخاطر اینکه شما اگر در متن هیئتهای مذهبی قرار داشته باشید باید به طور مرتب به سخنرانی روحانی هیئت گوش دهید و این حوصله میخواهد؛ باید مرتب در دعاهای ندبه، کمیل، توسل شرکت کنید و اینها حوصله میخواهد. لات- مذهبیها بیشتر در حواشی هیئتها و در مواقع شور عزاداریها حضور خود را به نمایش میگذارند. معمولاً کسانی که خداترسی ندارند و بیتقوا هستند (مثل همین لاتها) نمیتوانند در متن و هستۀ اداره کنندگان هیئتهای مذهبی قرار گیرند. به همین دلیل هیچ کدام از هیئتیهای با تقوا راضی نمیشوند فرزندان آنها با لات- مذهبیها ازدواج کنند و معمولاً از شر آنها به خدا پناه میبرند.
ب: لات- مذهبیها پدیدهای نیست که اخیراً بوجود آمده باشد، آثار این جریان را پارهای از محققان حتی در جریان کودتای سال ۳۲ نشان دادهاند.
ب: لات- مذهبیگری معمولاً در میان جوانان بیشتر شیوع پیدا میکند و لذا تعداد زیادی از لات- مذهبیها با گذر زمان مخصوصاً وقتی به موقعیت اقتصادی یا سیاسی دست پیدا میکنند، لباس عوض میکنند و خود را از لات- مذهبیها بری میدانند و بیشتر حامل ادبیات و فرهنگ سیاسی این خرده فرهنگ میشوند. ج: لات مذهبیها زیاد به دنبال حقیقت امور دینی نیستند و بیشتر شاخکهایشان به سمت مراکز قدرت حساس است و البته در مراکز قدرت در نمایش دینی هویت خود به شدت حرفهای هستند و دل عدهای از مقامات را میبرند.
توضیح چهارم اینکه برابر مشاهدات و بررسیهایی که تاکنون برای من مقدور بوده است میتوانم تأکید کنم مراکز مهم دینی و سیاسی تأثیرگزار به گرایش لات- مذهبیها آلوده نشدهاند. با اینکه درب بیت امام خمینی(ره)، بیت آیت الله خوانساری، بیت آیت الله مرعشی، بیت آیت الله گلپایگانی، بیت آیت الله منتظری، بیت آیت الله صافی، بیت آیت الله صانعی، بیت آیت الله اردبیلی، بیت آیت الله جوادی آملی، بیت آیت الله امینی، بیت آیت الله شبیری، بیت آیت الله وحید خراسانی به روی همۀ مردم باز بوده و هست اما یکی از ویژگیهای برجستۀ این بیوت این بوده است که لات- مذهبیها در این بیوت نفوذ و آدم نداشتهاند. دفاتر شخصیتهایی چون هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، مهندس موسوی، کروبی محل پاتق و جولان لات- مذهبیها نبوده است. ویژگی اخیر یا بری بودن روحانیان بلند مرتبه و شخصیتهای سیاسی نامبرده شده از آلودگی به سوء استفاده از لات- مذهبیها یک خصیصۀ مهم مدنی و اخلاقی است که معمولاً سکولاریهایِ بنیادگرا در تحلیل اوضاع ایران از آن غافلاند و آنها عادت دارند نیروهای مذهبی را در یک “چارچوب تحلیلی واحد و منفی” ارزیابی کنند.
توضیح پنجم اینکه، حالا نوبت به پاسخ این سؤال میرسد که چرا گرایش لات- مذهبیها در جامعه سیاسی ایران در پنج سال گذشته تقویت شده است؟ البته این پاسخ من نیازمند مطالعه و بررسی دقیقتر و گستردهتری است (و به مقامات مسؤل در کشور پیشنهاد میشود از دفاتر مطالعاتی خود بخواهند که درباره رشد گرایش لات- مذهبی و پیامدهای آن، دست به مطالعۀ عمیق بزنند. زیرا آگاهی مدیران کشور از رشد و علل این گرایش مخرب ضد قانون و اخلاق، فوقالعاده با اهمیت است). اما اجازه بدهید در این فرصت کم به طور آزمایشی به علائمی در جامعه اشاره کنم که حکایت از تقویت گرایش لات- مذهبی در جامعه سیاسی میکند.
به نظر میرسد رخداد کهریزک علامتی است که نشان از نفوذ آشکار لات- مذهبیها در سازمانهای رسمی میکند. کسی که به اسلام، به انسانیت و به همزیستی میان مردم در کشور پای بند باشد، نمیتواند رخداد کهریزک را دست کم بگیرد. در واقعه کهریزک سؤال این است که چه کسانی حاضر بودند برای تنبیه جوانان فرهیخته و معترض سیاسی آنها را به زندانی که محل نگهداری زندانیان موسوم به ارازل و اوباش است، انتقال دهند. ادعای نگارنده به لحاظ تحلیلی این است که فرد انسان و فرد مسلمان و خداترس راضی به چنین انتقالی نیست. انتقالی که متأسفانه باعث شد کم نظیرترین اتهام (یعنی اتهام تجاوز) بر سر زبانها و رسانهها بیفتد. اهمیت این اتهام وقتی روشن میشود که آنرا در مقایسه با دو جنایت دیگر در میان مسلمانان در نظر بگیریم. واقعه خونین صحرای کربلا در بین ما شیعیان ضد انسانیترین حادثه بود اما در آن اتهام تجاوز نقل نشده است؛ شصت سال است که دولت صهیونیستی به عنوان یک دولت غاصب ضد انسانیترین جنایات را در حق فلسطینیها انجام داده اما اتهام به تجاوز شنیده نشده است. به نظر میرسد مهمترین عنصری که میتوانسته حامی چنین انتقالی و چین بیآبرویی بشود حضور و رخنه لات- مذهبیها در ارگانهای رسمی است. همه باید دعا کنیم روزی دستگاه قضایی بتواند عدالت را در مورد این جنایت بشری پیگیری کند.
غیر از رخداد ننگین کهریزک که خبر از یک لات- مذهبگرایی شدید میداد، با علائم دیگری میتوان در سایر عرصهها از تقویتِ فرهنگ و گرایش لات- مذهبیگری نگران شد. در اینجا به سه مورد اشاره میشود. یکی اینکه ببینید به چه میزان از امکانات رسمی کشور و سینماهای کشور برای تهیه و اکران فیلمهای اخراجیها صرف شد و ماهها در سینماهای کشور این فیلمها بدون کوچکترین دغدغهای اکران میشد و چندین بار از سیمای رسمی تبلیغ و پخش شد. یکی از ویژگیهای این فیلمها ارائه نمایش مثبتی از مرام لات- مذهبیها بود. اما در مقابل فیلم مارمولک که نوعی نقد فرهنگ و ریای موجود در پدیدۀ لات- مذهبیها بود، اکران آن تحمل نشد. مورد دوم توجه به پارهای از رمانها است که مضمون اصلی آن نوعی حمایت از لات- مذهبیگری است. این رمانها بیش از ده بار تجدید چاپ شدهاند و با حمایت سوبسیدهای نفتی در پارهای از سازمانها پخش شده و میشود. مورد سوم اینکه به حوزه گفتار رسمی سیاسی توجه کنید که از رسانههای رسمی پخش شده و میشود واژهها وجملاتی مانند: “قیافهای روشنفکری میگیرند و به اندازۀ یک بزغاله هم از دنیا فهم و شعور ندارند”؛ “بشر امروز غربی، از بز هم بدتر است”؛ “همهاش کشک است… آی زکی، خودتان را مسخره کردهاید…. حرف مفته…. کلشون رو کردند زیر برف… عقل درست درمونی هم ندارند”؛ “کارهای آقای اوباما چنگی به دل نمیزنه… آنها کوچکتر از آنند که… ما شوخی نداریم… میرن تو دندۀ سقوط”؛ “آقای اوباما یک مقدار صبر کن تا عرقت خشک شود، بدان گندهتر از تو، بزرگتر از تو، گردن کلفتتر از تو نتوانستند از این غلطها بکنند، تو که جا خود داری”؛ “دختر ازدواج میکنه میگه نمیخوام بچهدار بشم، برای چه؟ چون هیکلم خراب میشه! ای مرده شور اون هیکلت رو ببرن، تو این هیکل رو میخوای چه کار؟” […]. متأسفانه سه علامت مزبور نشان میدهد که فرهنگ و گرایش لات- مذهبی دارد از حاشیۀ جامعه سیاسی (که معمولاً در جامعه بوده) به متن جامعه سیاسی رسمی میآید.
بازجوسالاری بجای قاضی سالاری
پیامد منفی سوم اقتدارگرایی در سالهای اخیر تقویت “بازجوسالاری” در برابر “قاضی سالاری” است؛ فرایندی که در آن عملاً حاکمیت قانون به مسخره و بازی گرفته میشود. در برخورد با منتقدین و معترضین سیاسی بجای اینکه این قاضی مستقل باشد که تصمیم میگیرد، این بازجو است که حرف آخر را میزند و پیگیری خانوادههای زندانی از حقوق فرزندانشان از مجاری قضایی به جائی نمیرسد مگر اینکه نهایتاً بازجوها عنایتی بکنند تا گشایشی رخ بدهد. با این همه برای روشن شدن این پیامد منفیِ بازجوسالاری نیاز به توضیح بیشتری است.
منظور از بازجوسالاری این نیست که یک کشور احتیاج به کارشناس و بازجوی امنیتی و اطلاعاتی ندارد، در هر کشوری تبهکار، مافیای اقتصادی و جاسوس هست. همانطور که یک کشور به پزشک و مهندس نیاز دارد به کارشناس و بازجو هم نیاز دارد که این تبهکاران را شناسایی کنند. لذا بازجوسالاری این نیست که کشور متخصص امور امنیتی نداشته باشد. بلکه مفهوم بازجوسالاری حکایت از وضعیتی میکند که این ویژگیها را دارد: عدهای تحت عنوان کارشناس بازجویی در بخش پنهان حکومت میتوانند نخبگان این کشور را جلب کنند و هرچقدر تشخیص دادند در انفرادی نگهدارند؛ انواع بازجوهاتحت عنوان بازجویی (در هر بار حتی بیش از ده ساعت) میتوانند روح و روان زندانیِ انفرادی را زیر فشار بگیرند و هیچ پروایی هم از سخنان و تهدیدات دروغی که ممکن است در هر قلمرویی و راجع به هرکسی ابراز شود، ندارند؛ بازجویان میتوانند نه قاتلان و نه قاچاقچیان بلکه فرهیختهترین نخبگان سیاسی، علمی و دانشجویی و برندگان جوایز اولمپیادی را هرچند روز که میخواهند، بدون کتاب، دستگیر کنند و از لحاظ روحی زندانی را تحقیر کنند و برای اعمال چنین کارهایی محدودیت جدی هم ندارند. بعنوان نمونه در پناه این بازجو سالاری است که میتوان در زندان بندهایی را داشت، که معدل زندانیانش فوق لیسانس باشد. الآن بعد از یک سال انتخابات ۸۸ باز هم چهار دانشجوی المپیادی را میشناسم که دستگیر شدهاند و پیگیری خانوادههای آنها از مقامات قضایی به جایی نرسیده و مسؤلان رسمی هم میگویند کار به “کارشناس” یا همان بازجو مربوط است. در صورتیکه در هیچ کجای دنیا نخبگان و نخبگان علمی خود را دستگیر نمیکنند، و اگر دستگیر کنند انفرادی نمیکنند، و اگر انفرادی کنند اقلاً یک مقام پاسخگو به خانوادۀ زندانی وجود دارد؛ وقتی بازجوها از اعترافات درست یا نادرست زندانی پروندهای درست میکنند، معمولاً اگر قاضی پرونده بر خلاف نظر کارشناسی بازجو، محتوای پرونده را زیر سؤال ببرد، اگر زیاد این کار تکرار شود، معمولاً موقعیت شغلی قاضی بخت برگشته تضعیف میشود؛ لذا در فضای بازجوسالاری است که قاضی تقریباً نقش تعیین کننده نمیتواند پیدا کند و در برابر بازجوها تقریباً نقش انجام کنندۀ تشریفات قضایی را بازی میکند.
باید توجه داشت بازجوسالاری هم پدیدهای نیست که یک شبه بوجود بیاید اما در اینجا سؤال این است که چرا در سالهای اخیر، خصوصاً پس از انتخابات ۸۸، “بازجوسالاری” در برابر “قاضی سالاری” تقویت شده است؟ در پاسخ به این سؤال به عوامل متعددی باید اشاره کرد ولی یکی از علل مؤثر آن همین عامل اقتدارگرایی است. ببینید کارشناسان امنیتی هر کشور در شرایط عادی و نرمال و غیر اقتدارگرایانه (یا در شرایط اعمال حاکمیت قانونی) میتوانند با انجام کار کارشناسی، جاسوسان، قاتلان، باندهای بزرگ فساد و موادمخدر را زیر نظر بگیرند و با تهیه مدارک و شواهد و قرائن و با هماهنگی قاضی خاطیان را دستگیر کنند تا فرآیند قضاییاش طی شود. (ظریف اینکه حقوق شهروندان و حتی جانیان در این فرآیند نیز لحاظ میشود). با این همه معمولاً چنین فرایندی در هیچ جامعهای از جمله ایران با اعتراضِ جامعه روبرو نمیشود و طی این فرایند پدیدۀ “بازجوسالاری” شکل نمیگیرد. بلکه در این فرایند کارشناس بازجویی وسیلۀ کشف حقیقت و حافظ امینت جامعه است و جامعه باید قدردان آنها باشد.
اما وقتی اقتدارگرایی باشد، اقتدارگرایان به مهار، کنترل و حتی سرکوب مخالفان منتقد، نیاز دارند و لذا یک تصمیم سیاسی میگیرند و حتی قبل از اینکه کارشناس بازجویی شواهد و قرائنی داشته باشد، در بخش پنهان سیاست دستور دستگیری نخبگان را میدهند. از این به بعد این بازجو است که با اختیارات کامل و با خیال راحت و با سلاح انفرادی به سراغ زندانی میرود تا بلکه بتواند مدارک و شواهد لازم را برای تشریفات قضایی بعدی جور کند. اتفاقاً در فضای “بازجوسالاری” بازجو احساس قدرت استثنائی میکند زیرا بازجو بطور نانوشته میداند که رئیسش بدهکار او است. زیرا اول این رئیس بوده که دستور دستگیری داده تا بعد مدارک فراهم شود. لذا بالا دستیها به طور جد نمیتوانند بازجو را به چالش بکشند و همه شرمنده فداکاری و فعالیت شبانهروزی بازجویاناند و بدین سان بازجوسالاری در برابر قاضیسالاری تقویت میشود.
حراج سرمایههای انسانی
پیامد منفی چهارم اقتدارگرایی حمله مداوم به دارندگان سرمایۀ سیاسی، اداری، فنی، علمی و هنری است (خصوصاً ضدیت عجیبی با سرمایههای انسانی دارند که ریشه در انقلاب دارند). یا به تعبیر دیگر پیامد چهارم اقتدارگرایی، ضدیت با مؤثرترین نیروهای پبشبرنده توسعه کشور است. ما وقتی به وجه ویرانگر این حمله به نخبگان پی میبریم که به فرایند برآمدن این سرمایۀ انسانی در جامعه ایران که جامعهای پسا انقلابی است توجه کنیم، زیرا فرایندی پرهزینه بوده است. همه میدانیم در جوامعی که انقلاب رخ میدهد از آنجایی که نظم پیشین فرو میریزد و تا نظم جدید مستقر شود جامعه هزینههای زیادی را متحمل میشود تا دوباره قرار بگیرد. بخش زیادی از سرمایههای انسانی پیش از انقلاب به خاطر شرایط انقلابی دست به مهاجرت میزنند، بخشی گرفتار فضای انقلابی میشوند. پس از انقلاب هم برآمد نخبگان و سرمایههای انسانی جامعه از یک فرایند خطا و آزمون طولانی میگذرند. کاری که اقتدارگرایی در این سالها کرده فقط حمله به سرمایههای انسانی دوران پهلوی نیست، بلکه حملۀ مستمر آنها به سرمایههای انسانی و نخبگانی که در تجربههای سه دهۀ انقلاب برآمدهاند. (ظریف اینکه در دورۀ اصلاحات خاتمی میخواست حقوق سرمایههای انسانی بخش محذوف دگراندیش جامعه را نیز تأمین کند، که همین جریان اقتدارگرا تمام قد در برابر آن ایستاد.) قبل از اینکه به علائم این تخریب اشاره کنم، اجازه بدهید کمی به جایگاه و نقشی که این سرمایۀ انسانی میتوانست و یا میتواند در توسعۀ جامعه ایفا کند، توجه کنیم، تا بیشتر به عمق این پیامد سیاه پی ببریم.
هماکنون اگر به هرم جامعه نگاه کنیم بهتر میفهمیم که اقتدارگرایان دارند چه بلایی بر سر جامعه میآورند. در کف هرم جامعه اقشار پایین ِ درآمدی قرار دارند. اکثر این بندگان خداوند گرفتار و دربند حل مشکلات معیشت و زندگی روزانۀ خود هستند. این بخش با فقر، بیکاری، با حاشیهنشینی، با اعتیاد و رشد آسیبهای اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند. برخلاف شعارهایی که اقتدارگرایان در این پنج سال دادهاند، هنوز نمیتوانند شاخصی را ارائه بدهند که نشان بدهد وضعیت مردم در اقشار پایین جامعه بهبود پیدا کرده است. اگر به بخش میانی جامعه نگاه کنیم اقشار متوسط جامعه قرار دارند، این اقشار با مصیبتهایی که اقشار پایین روبهرو هستند، کمتر مواجهاند ولی زندگی اکثریتی از این اقشار دو ویژگی دارد. یکی اینکه آنها برای به دست آوردن یک زندگی آبرومند، زن و مرد باید کار کنند تا بتوان زندگی خود را اداره کنند. دوم اینکه بیشترین بار جامعه بر روی خانوادههای همین اقشار میانی است. زیرا این خانوادهها هستند که از راحتی خود میگذرند و برای ارتقای وضعیت فرزندانشان از هیچ کاری فروگذار نمیکنند (در ایران هرچه حکومت پهن، لَخت و ناکارآمد است خانوادهها برای آیندۀ فرزندانشان بیشتر کار میکنند). اکثر سه میلیون دانشجوی کشور، اکثر بوروکراتها و تکنوکراتهایی که کشور را اداره میکنند متعلق به همین خانوادهها است. در بالای هرم جامعه هم صاحبان سرمایههای بالای سیاسی، اداری، فنی، مالی، علمی، مذهبی و هنری جامعه قرار دارند. در شرایط فعلی صاحبان سرمایههای مالی به کارهای تولیدی دلمشغول نیستند و بیشتر به دنبال جابجایی یا حفظ سرمایههای خود هستند. ولی با تأسف باید گفت که هماکنون سرمایههای غیراقتصادی در بالای هرم جامعه، که به همراه اقشار متوسط، مهمترین امکان توسعه کشور را تشکیل میدهند به طور مستمر در معرض حملۀ اقتدارگرایان قرار دارند. به بیان دیگر به جای اینکه سرمایههای انسانی جامعه پس از سه دهه فراز و نشیب در خدمت توسعه و پیشرفت جامعه باشند زیر حملۀ اقتدارگرایان قرار گرفتهاند.
چه علائمی نشان میدهد که سرمایههای انسانی کشور زیر حملات اقتدارگرایان قرار گرفتهاند؟ به علائم ذیل توجه کنید که هدفگیری آنها عیله سرمایههای انسانی است. از بالا شروع میکنیم. هماکنون علمای طراز اول جامعه که در جریان تشدید اقتدارگرایی جانب مردم را گرفتهاند، در معرض تعرض اقتدارگرایان قرار دارند، مانند: تهاجم به بیت امام حمینی (ره)، به بیت آیتالله منتظری، به بیت آیتالله صانعی، بیاعتمادی به آیتالله جوادی آملی [و…]. به سرمایههای سیاسی جامعه نگاه کنید علناً و مستمراً از حذف هاشمی رفسنجانی صحبت میکنند، مجال نفسکشیدن سیاسی به ناطقنوری را نمیدهند؛ سه سرمایۀ سیاسی جامعه به نام موسوی، کروبی و خاتمی را سران فتنه و محارب مینامند؛ اغلب شخصیتهای سیاسی اصلاحطلب را یا دستگیر کردهاند، یا برایشان پرونده ساختهاند یا مرعوبشان کردهاند. به سپهر علمی نگاه کنید، اغلب اساتید برجستۀ دانشگاهها را یا جلوی نفوذشان را گرفتهاند، یا آنها را بازنشسته کردهاند، یا دارند برایشان نقشه میکشند. دستگاه اداری را نگاه کنید مجربترین کارشناسان را در سازمانهای اداری یا به حاشیه راندهاند یا بازنشسته شدهاند و یا در آستانۀ بازنشستگی هستند. به شرایط جدید استخدام نگاه کنید، در آن شایستهسالاری دغدغه نیست. به سپهرهای هنری جامعه نگاه کنید، کارگردان یا نویسنده، یا شاعر برجستهای نیست که احساس آرامش کند. به سرآمدان جوان نگاه کنید، دانشجویان فعال دانشگاهها، اعضای دفتر تحکیم وحدت و انجمن اسلامی دانشگاهها، روزنامهنگاران را یا برایشان پرونده درست کردهاند یا دستگیر شدهاند و عدهای هم دست به مهاجرت زندهاند و عدهای هم مشغول خودسانسوریاند. به عبارت دیگر همان بخش سالمماندۀ جامعه (یعنی آن بخشی که حاشیهنشین نشده، معتاد نشده، افسرده نشده) که میبایست موتور توسعۀ همه جانبۀ کشور باشد، زیر تیغ حملات گفتاری و رفتاری اقتدارگرایان قرار گرفتهاند.
خلاصه و دعا
بدین ترتیب همانطور که ملاحظه کردید من قصد نداشتم به همۀ پیامدهای اقتدارگرایی اشاره کتم، تنها کوشش کردم در چهار فراز به چهار پیامد سیاه و مخرب اقتدارگرایی اخیر اشاره کنم. خلاصۀ این چهار پیامد تلخ بدین قرار بود: تغییر مشی تنش قومی به اعتراضات انتحاری؛ رشد گرایشات لاتمذهبی در جامعۀ سیاسی؛ تقویت بازجوسالاری در برابر قاضیسالاری؛ هجوم گسترده به سرمایههای انسانی جامعه. چهار پیامد سیاهی که اشاره شد مستقیماً در فرآیند توسعه و پیشرفت جامعه اثر منفی میگذارد و این در حالی است که توسعه جامعه (برای مهار آسیبهایی که جامعه با آن روبرو است) از نان شب هم واجبتر است.
سخن خود را در این مجلس معنوی با دعا به پایان میبرم؛ خدایا کشور ما را، که برای استقرار نظم سیاسیاش شهدای زیادی (در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی ) را تقدیم کرده، از پیامدهای تلخ اقتدارگرایی در امان بدار. تا وقتی که حکمرانی قانونی، انسانی و مدنی وجه غالب عرصۀ سیاسی ایران بشود، خدایا به مردان و زنانی که در این فضای تهدیدآمیز به روشهای مدنی در برابر عارضۀ وخیم اقتدارگرایی ایستادهاند، توفیق پایداری عطا بفرما؛ خدایا با رشد تربیت مدنی، اخلاقی و دینی آحاد جامعه، از تعداد لاتمذهبیها کم کن و بر تعداد شهروندان مدنی، مسئول، ماهر و متدین بیفزا؛ خدایا زندانیان سیاسی ما را که قربانی توهم و تخیل اقتدارگرایان شدهاند، آزاد گردان. با ذکر دعای “أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء” از همه التماس دعا دارم.
پانویس
1- در سالی که خاتمی دولت را تحویل داد میزان اعدامها سالی هشتاد نفر بود و در سال ۸۸ به چهارصد نفر رسیده است؛ ایران با احتساب تناسب جمعیت به اولین کشور اعدام کننده تبدیل شده است. از منظر جامعهشناسی این حجم اعدام نشان از این میدهد که جامعه با بحرانِ “اداره کردن” روبرو است.
منبع: سایت امروز