ذکر احوال فاطمه رجبیه

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

آن مخدره خدر خاص، آن صاحب ارادت و اخلاص، آن دهنده الهام، آن جوینده نام، آن سوخته ‏محمود در اشتیاق، آن دائم الاحتراق، آن نگارنده معجزات احمدی، آن زننده اتهامات ابدی، آن ‏مصداق بارز قحط الرجال، آن مسوول مستقیم بیت المال، آن معاند خاتمی و هاشمی و قالیباف، ‏آن علیامخدره دائم العلاف، آن سوخته نسبتا خام، آن نگارنده کلام، فاطمه الهام- رضی الله ‏عنها- سی سال در آشپرخانه بود و فحش هایش جانانه بود و ژنرال بی نشانه بود.‏

نقل است چون به دنیا آمد، در قنداق پوشیده بود. پس حکیمان جمع شدند از این حکمت، صدا ‏آمد که هیچ مگوئید که او مستور باشد و مستور بماند. تا شیخ حسن انزابی- رضی الله عنه- ندا ‏درداد که این نشود، مگر معجزتی گردد. پس طفل به زبان آمده و دستور بداد تا شیخ انزابی ‏خلع لباس بکردند و تا در جهان بود سی تن خلع لباس بکرد و این از کرامات او بود.‏

نقل است که پدرش از اجله شیوخ بود، چون به ده سال رسید شیخ دوانی گفت: “ یا فاطی! علم ‏بیاموز که خدای تو را رحمت کناد.” پس فاطی به مکتب برفت و چند تن را بزد و چند بار به ‏حال غشوه بیفتاد و علیه شیخ ابولحسن همدانی نطق بکرد و آرام نگرفت تا شیخی از نور بر ‏وی ظاهر شد و سووال همی کرد: “ زنم می شی؟ عروس مادرم می شی؟” و فاطی همانا ‏گفت: “ اگه من زنت بشم تو رو با چی بزنم؟” و معروف کرخی نقل همی کرد که شیخ پاسخ ‏داد: “ اگه شوهرت بشم، یار و یاورت بشم منو با نامه بزن.” و از این بود که فاطمه با شیخنا ‏غلامحسین ازدواج همی کرد و تا عمر وی باقی بود هر کس را با نامه های خود بزد.‏

شیخ فاطمه کلماتی عالی بگفت، “ الخاتمی الخائن یخرج ینتقدونی” ( ترجمه: از خاتمی‎ ‎انتقاد ‏کردم و اخراج شدم.) و بگفت: “ الله الله موقت المشاغل انا الفقیر المسکین” ( ترجمه: من ‏همیشه شغل های موقت داشتم.) و بگفت: “ یحرمونی یحرمونی فی الارشدنی ولایجرمونی”( ‏ترجمه: از ورود به دوره کارشناسی ارشد محروم‎ ‎شدم.) و بگفت: “ الاوف! انت ضعیف ‏الصاحب الدار و یفتخرونی نات لایک یو این ددر دودور” ( ترجمه: یک زن خانه دار هستم و ‏افتخار می‎ ‎کنم.) ‏

نقل است که چون شیطان بر او نازل شد، از هیبت و هیمنه او بترسید و گریخت و از همین بود ‏که هر روز اجنه و ابلیس و آل و دیو بر وی نازل شده و از همین بابت کلمات عالی از وی ‏صادر شد. پس بگفت : “ اکنون بنده‎ ‎تنها ترین گردیده ام” و چون سپاهی از اجنه بر وی نازل ‏شدند، فرمود “ ‏‎ ‎ماههاست ترور شخصیت و تخریب من آغاز شده.” و بگفت: “ ترور ‏شخصیتی فاطمه رجبی یعنی قتل عام آزادگی.” و یکی از کرامات او این بود که همی نوشت: ‏‏” این نوشته من است و در ساعت ده و سی دقیقه‎ ‎صبح نوشته شده و دکتر الهام در جلسه ‏شورای نگهبان است، بنابراین وی نقشی‎ ‎ندارد.” و این سخن را سی تن از شیخان بخواندند و ‏بیست تن از آنان از هیبت این نبشته صحیه کشیده جان دادند و ده تن به بیابان گریختند.‏

نقل است که شیخ فاطمه چون از خانه ابوی خارج بشد، به بیابانی وارد شده و سی شب گرسنه ‏و تشنه در آن بیابان نشست و عبادت خدای را بکرد تا همی دلیوری ماک دونالد- کثرالله ‏امثالهم- از بیابان همی گذشت و وی را بدید که گرسنه و تشنه است، پس همبرگری بر او داد. ‏فاطمه بگفت: این را خدای فرستاد؟ دلیور ندانست چه گوید، پس همی گفت: یس. و فاطمه آن ‏همبرگر به ده روز بخورد و هرچه خورد تمام نشد و شیخ قطب الدین زریباف درباب او گفته ‏است که در بیابان شیری بر وی نازل شده خواست او را بخورد، پس فاطمه مقالتی نوشته و ‏شیر فی الفور خلع لباس کرده و از ترس گریخت. و از این کرامات عالی بسیار نقل است. ‏

چون وقت آمد شبی تلویزیون همی دید و چون به خواب همی شد، زورو- اعلی الله مقامه- به ‏خواب وی آمد. پس تا بیدار شد، غشوه بر وی ظاهر گشته، خانه و کاشانه بگذاشت و به بیابان ‏همی گریخت. تا بیست سال. و دائم سنگ و آجر می خورد از فرط امساک که در وی بود. تا ‏اینکه هاله نوری بر وی ظاهر شده و شیخ محمود ارادانی با هواپیمایی اختصاصی و سی ‏محافظ بر وی وارد بشد. تا این بدید بگفت: “ این سفینه بهشتی چیست و این سی فرشته ‏کدامند؟” پس محمود بگفت: این ها را همانا خدای فرستاد. پس حال فاطمه بگردید و از آن پس ‏دائما لرزان و در اشتیاق بود و گفت: “ هر چه از این تحفه الهی‎ ‎بگویم کم گفته ام.” و بگفت: “ ‏خدا باعث ظهور احمدی نژاد شد.” و گفت: “ احمدی نژاد یک انسان امام‎ ‎زمانی است.” و ‏گفت: “ رای‎ ‎آوردن احمدی نژاد روز محشر را برای ملت نشان داد.” و گفت: “ اگر می ‏توانستند احمدی نژاد‎ ‎را می کشتند.” و بزرگترین کرامات آن این بود که گفت: “ من احمدی ‏نژاد را یک بار در کوچه موقع سوار شدن بر ماشین‏‎ ‎دیدم.“‏‎

چون خواست از دنیا برود، حضرت عزرائیل بر وی نازل شد و گفت: “ آماده شو برویم.” ‏شیخ فاطمه بدو مشکوک شده و همی گفت: تو را هاشمی و فائزه و فاطمه فرستادند تا مرا ‏زندان بری؟ عزرائیل گفت: لا. پس بگفت: تو را خاتمی و مشارکت فرستادند تا مرا زندان ‏بری؟ عزرائیل گفت: لا. پس بگفت: تو را قالیباف و معاونان و مشاورانش فرستادند تا مرا ‏زندان بری؟ عزرائیل گفت: لا. پس همین طور دشمنانش را بشمرد و از آن روز تا حال دو ‏هزار سال گذشته است و عزرائیل و فاطمه در سووال و جواب اند.‏