مقام عظمای ولایت! این نامه سرگشاده دردلهای یک زن مسلمان است که 27 سال دفاع بیباکانه تئوریک و عملی از حریم مقدس ولایت فقیه، کارنامه پرافتخار زندگی اوست و دیگر هیچ!
این جانب فاطمه رجبی هستم که شاخص اصلی در شناسنامه عملیام، پایبندی سرسختانه به اندیشه، سیره، و رهنمودهای حضرت امام خمینی سلام الله علیه میباشد. آنچه از رفتار، گفتار و کردار دوران دانشجویی، شغلهای موقت و لحظههای زندگیام ثبت شده برای آشنایان، چه موافق و چه مخالف در حد بضاعت، خارج از این چارچوب نبوده و نیست. بدیهی است که مبارزه و تقابل با اندیشههای انحرافی، کجرویهای عملی، انحرافات و تحریفها و جفاهای تئوریک و عملی نسبت به ولایت فقیه را برگی زرین در تمام عمر انقلابی خود بدانم. همچنین برایم افتخار و عزت است که از همه دنیای مادی، حد متوسطی را برگزیدهام که شاید در قشر متوسط جامعه هم به حداقل برسد. یقین دارم به همین جهت است که نه «مدرک» را حریصانه دنبال کردهام، و نه «شغل اجباری» را تشخص دانستهام. در نتیجه همواره یک زن خانهدار و مادر دو فرزند ماندهام که آن را افتخاری بزرگ میدانم.
اما آنچه برای اینجانب موجب احساس مسؤولیتی مستمر گردیده، و وظیفهمندی را افزون میکند، آن است که «روحانیزادهام»! آن چنانکه مستحضرید علاوه بر پدر بزرگوارم، از اجداد مادری نیز افتخاراتی عظیم به میراث بردهام. از «علامه محمدتقی مجلسی» و «علامه محمدباقر مجلسی» تا استاد کل «آقا» وحید بهبهانی، و از «آقا محمدعلی کرمانشاهی» تا «آقا محمود» که از افتخارات شیعه و مرجعیت و روحانیت آن هستند، این سرمایه عظیم «تکلیفگرایی» مرا منشأ و مقصود گردیده است.
همیشه میپندارم اگر فقط یک «سلول» بدنم از یکی از این بزرگان بهره برده باشد، چگونه «دنیای پرزرق و برق» باید حلقه بندگیاش را به گردنم افکنده، تمام و کمال مرا به خدمت بگیرد؟ و نیز چرا باید در برابر دگراندیش و کجاندیش و راهکارها و برنامههای زیانبار برای نظام اسلامی و مرجعیت و روحانیت، سکوت، بیتفاوتی و یا تساهل پیشه کنم؟
چگونه و با کدام «بها» یا «بهانه» میتوانم کسانی که در کسوت روحانیت، مسؤولیتهای سیاسی را عهده دارند، و اصول اسلام و ارزشهای انقلاب اسلامی را با معیارهای سیاسی میسنجند، و یا مصالحه میکنند، تأیید نموده، یا بر رفتار و گفتارشان سرپوش بگذارم؟ چنین است که بنابر مسؤولیت دینی، و شهامت شیعی، انتقاد یا حتی اعتراض را یک «تکلیف» دانسته، و بدان عمل میکنم. باشد که آیندگان بدانند، در شرایط انجام این اقدامات، بودند کسانی که بدون توجه به «مصالح و منافع فردی»، مفاسد را تحمل ننموده، در برابر آن با «قلم و بیان» قیام کردند.
البته معترضان به این جانب جز آنکه فرد یا افراد مورد انتقاد و اعتراضم را تا «عرش» بالا میبرند، یا اینکه پرسشگری روشنگرانه و اعتراض را «نشستن در جایگاه رهبری» میخوانند، هیچ توجیه دیگری ندارند. و این یعنی «مصونیتسازی برای افراد خاص» یا «گروههای دارای قدرت و ثروت»، و یعنی دگرگونی «آزادگی در اندیشه و عمل که پرچم عزتمند تشیع علوی علیهالسلام و فاطمی سلام الله علیها است. میگویم اگر رفتار اختناقآور این توجیهگران صحیح است، چرا «دکتر احمدینژاد» که مورد تأیید صریح و قاطع مقام عظمای ولایت فقیه، و قاطبه ملت عدالتخواه است، زیر سر نیزه قلم و چکمههای بیان؟! آنان له میشود؟ همچنین برای ناصحان این گروه «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته»، چه معنایی دارد؟
به هر روی، افتخار و سربلندی من از آن است که فرزند به حق مرجعیت و روحانیت عالیمقام، پارسا، شجاع و دینمدار هستم و این برداشت تکلیفگرایانه را در دایرة الگوپذیری از بزرگترین الگوی بشریت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و زینب کبری سلام الله علیها برگرفتهام. از این روی نهتنها تا زمانی که زندهام سکوت پیشه نخواهم کرد، بلکه بنا به حرکتهای منافقانه، مسؤولیت افزونتر و خطیرتری را احساس مینمایم. به همین جهت نوع نگاه و راهکارهایم نه کلیشهای از ژورنالیسم است، و نه دست وپازدنهای خنثی و به اصطلاح کارشناسیهای بیطرفانه! آیا در صفآرایی «حق و باطل»، «بیطرفی» معنا و مفهومی دارد؟ آیا میتوانم در زمره شیعیان علیبنابیطالب علیهالسلام باشم، و الگویی چون «سعد وقاص» را انتخاب نمایم؟
27 سال عمر پربرکت اسلامی جمهوریاسلامی، مرا چه در جایگاه یک دانشجو در شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه تهران، و چه در مسؤولیت خانهداری و مادر دو فرزند بودن هرگز از دغدغههای اندیشه دینی و سیاست دینمدارانه، غافل نکرده است. گاه از خود میپرسم، واقعاً کدام امر دنیایی در این مسیر هدایتگرم بوده و هست؟ این پرسش را از آن رو مطرح میکنم که میبینم این «خط سرخ زهرایی سلام الله علیها» ثمری غیر از تهاجم، تحقیر، سرزنش، دشنام، تهمت و افتراء برایم ارمغان نداشته است. طبیعی است که در استمرار آن، پرداخت هزینههای سنگینتر هم برایم قابل قبول باشد و از آن استقبال نمایم.
مقام عظمای ولایت !
در سال 1367 زمانی که «نظارتهای خودمحورانه و جناحی اصلاحطلبان امروز» بر دانشگاهها حاکم بود، از ورود به مقطع کارشناسی ارشد محروم شدم. به توصیه برخی از دستاندرکاران درد آشنا، شکایتنامهای خطاب به حضرتعالی بهعنوان ریاستجمهور، و رئیس شورای انقلاب فرهنگی نوشتم. پیش از نگارش از «لسان الغیب» کمک خواستم. باور نمیکردم که پاسخ دهد:
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویا «ولیشناسان» رفتند از این ولایت
گرچه آن نامه در بایگانیها ماند، اما غزل الهامی، شادمانی و طی طریق با اعتقاد و اطمینان بیشتر را به من ارزانی داشت. در نتیجه از یک سو پیمان شهادتطلبانه خود با سرور آزادگان حسینبنعلی علیهالسلام و قهرمان کربلا سلام الله علیها را مستحکمتر کردم، و از سوی دیگر در مسیر دفاع از حوزههای امام صادق علیهالسلام ولایتفقیه، و سیاست عدالتخواهانه آن، پایدارتر گردیدم. چرا نباید چنین راه افتخارآفرین و پرمشقتی را انتخاب کنم، در حالی که خداوند بهرهمندی از تباری را نصیبم گردانیده که در آن «خدمات ارزنده مجلسی»ها به تمدن شیعی، «زهد و تقوا و دنیاگریزی مجتهد عالیمقام آقا وحید بهبهانی»، «پایمردی و شجاعت آقا محمدعلی در اجرای شریعت، مبارزه بیامان با انحرافات فرقهای، توطئههای فرهنگ ستیز مزدوران غرب، و دهها نماد دیگر از وفاداری به شریعت محمدی صلیالله علیه و آله و سلم و عدالت علوی علیهالسلام را افتخاری عظیم و مسؤولیتآور، میدانم.
علاوه بر آن، از حضرت خمینی سلام الله علیه آموختهام که هر فرد این مرز و بوم مدیون خونهای پاک شهیدان انقلاب اسلامی است و کمترین پیوند عقیدتی و فکری و سیاسی با آنان، مسؤولیت بزرگ پاسداری از مرزهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را به گردن او میگذارد. نیک میدانم این شیوهای است که «ابوذر»ها، «حجر»ها و «سوده»ها رهروان نخستین آن بودهاند. آیا آن بزرگوران همیشه جاوید، به «بهانه» وجود «ولی» آن هم امام معصوم علیهالسلام، «مسؤولیتگریزی» یا «مصلحتجویی» را سرلوحه کار قرار میدادند؟
میدانم که مهاجمان از دو جناح براین نوشتار هم یورش خواهند برد، و مرا به جرم آزادگی با اتهامات مختلف، محکوم و ترور شخصیت خواهند نمود. مگر یکسال و اند گذشته چنین نبوده است؟
اما از آنجا که برای نوشتن این نامه، توسط یکی از روحانیون فقیه و وارسته، از خداوند علیم و حکیم، طلب مشورت نمودهام، باکی از تخریب و ترور ندارم. حضرت حق پاسخ استخارهام را چنین فرمود: «خیلی خوب است، در انجام آن تردید نکنید».
ولایت امر مسلمین !
واقعیتهای سالهای گذشته نشان میدهد که با حاکمیت دوران سازندگی «گفتمان اسلام ناب محمدی صل الله علیه و آله و سلم» و هدف متعالی و انسانساز قرآنی آن دچار تغییر، تضعیف و دگرگونی شد. این امر بر هیچکس پوشیده نیست که مسؤولان، از یک سو «تغییر نظر» و «دگرگونی عمل» را تا «ترویج زندگی به سبک غربی» پیش بردند و از سوی دیگر برای مؤمنان و آگاهان دردهای جانکاهی به جای گذاردند که با جابجایی «توسعه» و «اصلاحات» هم این درد و زخم عمیقتر شد، و هم سلامت فکر و جسم و جان و عمل جامعه ار دچار مخاطرات جدی نمود.
آنچه امروز از «فقر و فساد و تبعیض» در جامعه به صورت گسترده ملاحظه میشود، از نگاه هر فرد عادی، چیزی نیست، مگر برنامهها و راهکارهای دو دوره گذشته! خود نیک میدانید که برای آگاهان به تفکر و برنامههای غرب این ثمره، طبیعی با روندی مستمر است. زیرا آنها میدانند «توسعه» ارمغان آمریکا برای جهان سوم با پیامدهای دردناک و مشابه میباشد. در این میان بدیهی است که جهان اسلام به ویژه مهد تشیع، ایران عزیز، با «تغییرات مبنایی در باورها و اعتقادات» و دگرگونی در «اصول و ارزش»ها خسارات بیشتری را متحمل گردد.
البته اگر رکن رکین ولایت فقیه، وجود پربرکت مرجعیت عالیمقام، و تلاشهای بیوقفه علمای ربانی در این مرز و بوم نبود، امروز اثری از مبانی دینی و ارزشهای مقدسی دیده نمیشد. شیون بیشتر بر این عزای بزرگ در آن است که رؤسای دو دوره گذشته، و برخی مسؤولان عالیرتبه در لباس روحانیت، مجریان امر بودند، و با پوشش و تفسیر و تأویل دینی، برنامهها را به اجرا درآوردند.
آحاد این ملت، حتی نسل سوم، وقوف کامل دارند که حضرتعالی بارها و بارها به «تهاجم فرهنگی» تأکید ورزیده، و حتی آن را «شبیخون فرهنگی» تعبیر نمودید. اما در کارکرد مسؤولان و مدیران و تئوریپردازان دولتهای گذشته، نهتنها تأثیری نداشت، بلکه روند تند این «شبیخون» در دوره «اصلاحطلبی»، جامعه دینی را به خشم و تقابل واداشت.
اینک سپاس بیکران به درگاه ایزد منان میبریم که ملت هوشمند و متمسک به حبلالله اهل بیت علیهم السلام را در انتخابات ریاست جمهوری نهم، هدایت نمود، و آنان را در «گزینش دکتر احمدینژاد» یاری فرمود.
در دو دوره گذشته، همواره میاندیشیدیم که «شبیخون فرهنگی» با وجود «رؤسای جمهور روحانی» چگونه در برنامهها و راهکارهای نظام اسلامی دنبال میشود؟ زیرا این حرکت نه در تاریکی شب و نه از روزنهها به کشور و درون جامعه رسوخ میکرد. بلکه با سخنان، تفسیرها و تأویل های مسؤولان عالی و اجرای عملی منسوبین و منتصبین آنان صورت می گرفت! آیا میشد و میشود کسی به چنین درکی برسدد و اثرلات روبه رشد «توسعه» را در تار و پود جامعه بیمار ببیند، اما از آن روی که از «نام و مقام و مال» بیبهره است، بیتفاوت و ساکت از آن عبور نماید؟ یا آنکه در آن مستحیل شده و ثناگوی هم شود؟ یا با تطبیق انحرافی و التقاطی راهکارها و مبانی توسعه با اسلام عزیز و احکام رهاییبخش قرآن کریم، و رفتار و گفتار مبارک حضرت امامخمینی سلام الله علیه در استحکام آن بکوشد؟
بسیار کسان بودند که راههای فوق را برگزیدند و از «بهرههای آن نصیب فراوان بردند! برخی آشکارا «درستی» آن و «نادرستی» گفتمان اسلام ناب محمدی صلیالله علیه و آله و سلم را اعلان نمودند گروهی دیگر «مصلحتگرایی» را دلیل «عافیتجویی» قرار داده، هر دو دوره با ادعای «اصولگرایی» همراه و همگام مجریان و تئوریپردازان شدند. جالب است که این شیوه سیاسی را «همدلی» و «تعامل» نامیدند، امری که در ریاستجمهوری «دکتر احمدینژاد» ذرهای از آن را بکار نگرفتند!بلکه در جهت خلاف هم حرکت نموده و مینمایند!؟
اما چه کنم که بنده شاید از آن روی که نه نامی دارم و نه مقام و نه در پی نان بیش از زندگی روزمره هستم، نتوانستم و نمیتوانم هیچ یک از «بهانه»ها را که به «بهای سنگینی» هم خریده میشد، پذیرا شوم! در نتیجه راه در پیش گرفته دوران گذشتهام، «گفتن و نوشتن» در جهت روشنگری، و مبارزه با این «تغییر و دگرگونی» بود. به هرحال از آن روی که علوم سیاسی خوانده بودم، از «کنه ماجرا» به مقداری اطلاع داشتم. بدتر از آن میدیدم همان اساتید تدریس کننده «دگرگونی و نوسازی» در اعماق نظام اسلامی جای گرفتهاند، و «علم» آنان است که به مثابه «موادمخدر» در تار و پود نظام علوی علیهالسلام از طریق مجریان،تزریق میشود.
برای بسیاری از آگاهان، نتیجه قطعی این «تدریس و تحصیل» در مراکز «تصمیمگیری و اجرا» از بین رفتن سلامت جامعه و گسست مردم از نظام اسلامی بود که «مقام رفیع ولایت فقیه» عامل و علت بینتیجه ماندن «گسست» گردید، هرچند با ضایعات بالایی جامعه را مبتلا نمود. واقعیات نشان داد که «ملت» از «دولت»ها بریدند، و با نظام اسلامی، «پیوند خود را محکمتر» نمودند.
مردم در دوران سازندگی میدیدند و میشنیدند که احکام الهی با تفسیر و تأویل رئیسجمهور در خطبههای نماز جمعه، «تعدیل» میشود و بلافاصله به اجراء در میآید. مردم در شگفت بودند که «مجریان نخستین تعدیل شریعت» از خانواده همین فرد بر میخیزند، تا «عادیشدن مسأله» را در جامعه حاکمیت بخشند. مردم شاهد بودند «عدالتخواهی» در بستر «توسعه» ناپدید میگردد، و بدعتگذاری شگفتآور «مدیران لایق» و نه «مدیریتهای سالم»، را قداست میدهد! شگفتا که در این خط، «تخصص» هم نبود که بر «تعهد» غلبه میکرد، بلکه «نفع مشترک» و «رابطه»، اساس کار واقع میشد.
مردم از یک سوی سیره فاطمی سلام الله علیه و امام خمینی رحمت الله علیه و حضرتعالی رادر طهارت زندگی فردی، و پرچمداری مبارزه با استکبار و جهانخوارگی، و قیام برای اجرای عدالت نظاره میکردند، و از سوی دیگر ثروتاندوزی، خویشاوندسالاری و عقبنشینی و پذیرش نسخههای جهانگرایانه غربی به سرکردگی آمریکا را، راهکار اجرایی دولتمردان میدیدند. آیا مردم از یاد خواهند برد که رئیس دولت سازندگی در خطبههای جمعه، امیرمؤمنان علیهالسلام، مولای متقیان و سرآمد زاهدان و پارسایان را دارای «ثروتی هنگفت» ترسیم کرد که «فرزندان آن حضرت از آن میراث برخوردار شدند»؟ آیا فراموش میشود که او پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله وسلم را «دارای 9 خانه» که برای هریک از همسران خویش تهیه کرده بود، معرفی کرد؟ هرگز! اما شاید بسیاری نمیدانستند که این گفتمان اسلام جدید، راهکار هموارسازی مسیر توسعهای است، که «تئوری مصرفگرایی» را دنبال میکند! و میدیدند که راه پیش گرفته خانواده مجریان امر، پشت پرده این تئوریپردازیها، قرار دارد!
مردم با کمال تعجب هر روز اخبار رانتخواریها، تبعیضها، و خانوادهگراییها را میشنیدند، و برخی مشاهده میکردند که به تدریج روبه افزایش است. هم چنین ثمرات نامطلوب این شیوه دولتمردان را در گسترهی جامعه به عینه ملاحظه مینمودند. دردناکتر آنکه این روند نامیمون طیفهای مختلفی را آسیبپذیر کرد. که «تعداد معدودی» از دارندگان مدال افتخار دوران طلایی دفاع مقدس هم در آن جای داشتند. امروز که در دولت «عدالتمحور دکتر احمدینژاد» به آن روزها مینگرم. با وحشت و رعب فزاینده، روزهای سخت را در خاطر مرور میکنم. سپس خدای منان را سپاس میگویم که اراده ملت را در تبعیت از ولایت، به مسیر گفتمان اسلام ناب محمدی صلیالله علیه و آله و سلم رهنمون گردید.
واقعیتها نشان میدهد، علاوه بر اندیشه و برنامه و راهکارهای توسعه، «دگرگونی تدریجی» در شیوه حکومتداری مسؤولان، از دوران سازندگی آغاز شد. پارسایی و دنیاگریزی، مسؤولیتپذیری و وظیفهگرایی رویکردی وارونه یافت، و تجملگرایی و اسراف، اشرافیت و ویژهخواری، امتیازطلبی و حزبسازی و تقسیم جامعه به «دولتمردان» و «توده» گفتمان و اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی را به چالشی سخت گرفت. از تأسفهای عمیق آن دوره «معارضه صریح و گسترده با فرهنگ بسیج» به عنوان نماد برجسته زندگی متعالی و نماد سیره تشیع علوی صلیالله علیه و آله و صلم بود. آیا میلیونها وفادار به ارزشهای بسیج فراموش میکنند که رئیسجمهور وقت در خطبه نمازجمعه به صراحت بسیجیان را «جلنبر»هایی خواند که «اُورکتی آمریکایی به تن دارند» و «میپندارند همیشه باید بیل به دست» باشند؟ این گفتههای هولناک واقعیتهایی است که در تاریخ آن را ثبت کرده است. همچنین نمیتوان شعارهای ننگینی که در حاکمیت اصلاحات، بسیج و بسیجی را آماج تیرهای زهرآلود خود قرار داد، مولود شوم این دوران ندانست. اما این که چرا «بازخوانی ریشهای این پرونده» را که نه تنها بسته نشده، بلکه با روی کار آمدن دکتر احمدینژاد، با روشهای پنهان، هزینه بیشتری صرف آن میشود. «تخریب چهرههای نظام» میخوانند، پرسشی است که آیندگان با مرور اسناد و وقایع، پاسخ آن را شفافتر خواهند یافت.
از دیگر مسائل آن دوران «امتیازطلبی خانوادگی» در میان مسؤولان بود. واژه «آقازادگی» نه در معنای شخصیت، روش و منش و تبار والای اسلامی، بلکه با تصویر امتیازات، رانتها و ثروتهای خانواده برخی مسؤولان به ویژه عالیترین مقامها، خود نشان داد. از هرچه بتوان گذشت، نمیتوان حضور و ماهیت حضور فرزندان و خویشان رئیس دولت سازندگی را اشاره نداشت. گرچه همین اشارات و پرسشهاست که دستاویز تخریب و ترور با ابزارهای گوناگون علیه پرسشکننده میگردد، یا همچون فرجام چند طلبهی حوزهی جعفری علیهالسلام به ضرب وشتم، و زندان و تبعید آنان میانجامد. اما چه باک که اسلام متعالی، مفهوم «آزادگی» را در «زیستن شیعیگرایانه» متجلی کرده است.
آنچه در شهریورماه در دادگاه یک کشور اروپایی افشاء شد، گوشه کوچکی از فساد مالی، سیاسی و اقتصادی 16 ساله حاکمیت «توسعه» و اصلاحطلبی بود.
آیا در این ماجرا که رقم 15میلیون دلار رشوه یا پورسانت یا … در یک معامله نفتی مطرح شد نام «مهدی هاشمی» با اسم مستعار «جونیور» ثبت نگردید؟
حال بازهم رئیس دولت سازندگی باید اصرار کند تا مدعیان این مفاسد خانوادگی «برای ادعای خود سند بیاورند»؟! آیا بازهم ابزارهای گونهگون در جهت «خفه کردن هر پرسشگر یا منتقد و معترض» باید تخریب و ترور شخصیت و اندیشه، و ضرب و جرح و زندان و تبعید بکار گیرند؟ میگویم اگر مجلس به یکی از سه وزیر پیشنهادی رئیسجمهور برای وزارت نفت رأی اعتماد میداد، شاید تاکنون پروندههای بسیاری مطرح و رسیدگی شده بود. و نیز اگر مجلس و قوه قضائیه رئیسجمهور را یاری میکردند از مفاسد بسیار دیگری پرده براشته میشد. اما چه باید کرد که نمایندگان مجلس و ریاست قوه قضائیه نه تنها در این مسیر احمدینژاد را یاری نمیکنند، بلکه با خشم و قهرحتی تهدیدهای او را، برای اقتصاد کشور زیانبار میخوانند!!
تعجب از آن است که قوه قضائیه نظام اسلامی، پس از افشای این مسأله، که نقطهای از صفحات رانتخواری، ثروتاندوزی و مفاسد بیشمار را نشان میدهد، وزارت نفت در 16 سال گذشته را «پاک یا پاکترین وزارتخانهها ارزیابی میکند»؟! جالب است که پس از این اعلان قوه قضائیه، گزارشی از مفاسد وزارت نفت ،در دوران گذشته، در مجلس ارائه میشود. معلوم نیست قوه قضائیه در برابر آن چه پاسخی دارد؟
آیا مسؤولان قوه قضائیه، اگر برای خداوند سبحان پاسخی آماده کرده باشند، نمیپندارند «تاریخ» صفحات خود را از اسناد و مدارک پرخواهد کرد و این «قاضی»ها را به محاکمه خواهد کشید؟ خدا نیاورد روزی را که یک «ویل دورانت» پیدا شود تا با ثبت واقعیات عملکرد مسؤولان، خانواده ها و اطرافیان آنان را در این دوران به تحلیل و بررسی بنشیند. به راستی چگونه میتوان از دل توسعه و اصلاحات، «شهرام جزایری»های بسیار پیدا نکرد، که یک دارنده لباس روحانی که سالها نمایندگی مجلس و مقام اجرایی داشته، حتی به ریاست مجلس شورای اسلامی هم رسیده، گرفتن 300 میلیون تومان از وی را «ارزش» هم بداند. اینجاست که باید عملکرد قوه قضائیه را در عدم همراهی با دکتر احمدینژاد در راه مبارزه با مفسدان و مفاسد اقتصادی تأملبرانگیز و تأسفآور دید.
نکته دیگر که در دوران سازندگی بروز یافت، کارکرد شرمگینانه «فائزه هاشمی» است. او که علاوه بر رفتار، در گفتار هم حریمشکنی احکام شریعت را دنبال نمود، و ساحت مرجعیت و روحانیت شیعه را تحت عنوان «فقه مردسالار» مورد تهاجم و اهانت قرار داد. آیا پیش از وی، کدام زن یا حتی مرد، جرأت چنین گستاخیهای آشکار را درنظام اسلامی را داشت؟ پرسش دیگر آن است که او یا «فاطمه هاشمی» با کدام صلاحیت علمی، سیاسی و یا انقلابی و دینی وارد عرصه فرهنگی شده، یا این که «مدیریتهای ویژه» را مادامالعمر به خود اختصاص دادند؟ «فائزه هاشمی» بدون تردید با «پشتوانه پدر» به مجلس شورای اسلامی راه یافت، و در همین مسؤولیت!! به «زیارت قبر شاه معدوم در مصر رفت»، و در نشریه خود، «پیام همسر پلید شاه معدوم» را به مناسبت نوروز درج نمود. فاجعهبارتر آن که در پی اعتراض ملی، وی اظهار داشت: من به این خانواده احترام میگذارم. (نقل به مضمون)
مقام عظمای ولایت!
این اشارات کوچکترین و ناچیزترین مسائلی است که همه ملت از آن آگاه است. به خدا سوگند این جانب، هرگز درپی پردهدری نبودهام و چون حزبگرایان و جناحگرایان به آبروریزی افراد و خانوادهها با ورود به حریمهای خصوصی نیندیشیدهام؛ بلکه از آن متنفر و بیزارم. همه نوشتهها و گفتههای 27 سالهام گواه این مدعاست.
آنان که در پایان دولت سازندگی حزبی خانوادگی و رابطهای ایجاد نمودند، و آنانکه در مسیر پایداری منافع خود حتی «خواهان تغییر قانون اساسی و مادامالعمر شدن ریاستجمهور برای رئیس دولت سازندگی» شدند، بر آنند با فحاشی و تخریبگری قدرت و ثروتی را که در 8 سال حاکمیت دولت اصلاحات «فربهی بیشتری» یافت، همچنان مصون نگهدارند.
در نگاهی دیگر، تبلیغات انتخابات نهم ریاست جمهوری را باید مرور کرد که شفاف شدن مواضع عملی، و مبانی فکری و سیاسی رئیس دولت سازندگی را بیش از گذشته نمایان کرد، و افکار عمومی را بیش از بیش نگران نمود. برخی از دلسوزان و وفاداران به اسلام و روحانیت، که برای اندیشه و عمل رئیس دولت سازندگی و اعمال و رفتار و سخنان خانواده و مدیران او «مرزسازی» میکردند و ثمرات نامطلوب آن را با اغماض و حسن نیت مینگریستند، در آن برهه، با چشم و گوش خود شگفتیهای زشتی را دیدند و شنیدند، این افراد در انتخابات نهم که به دلیل بالارفتن پردههای بسیار، و صفآراییهای غیرمنتظره در تخریب و ترور احمدینژاد و گفتمان عدالتمحور او به سردمداری رئیسجمهورهای اسبق و سابق، و پیروزی معجزهآسای ملت در انتخاب دکتر احمدینژاد، آن را «معجزهی هزارهی سوم» نامیدم- و این نام را برگفته از اشارات برخی فقهای وارسته و کارشناسان خبره خارجی برگزیدم- حجت را تمام شده یافتند.
در این امتحان الهی مردم، روشها، ابزارها، راهکارها، و نوع نگاه اعتقادی در ستادهای انتخابات رئیس دولت سازندگی، اظهارات نمایندگان ویژه او در تلویزیون، فیلمهای تبلیغاتی وی، آشکارا با احکام شریعت و مبانی انقلاب اسلامی و اندیشه حضرت امام سلام الله علیه در مغایرت بودند. هر یک از دو مناظره تلویزیونی نمایندگان ویژه این فرد در تخریب دکتر احمدینژاد به تنهایی کافی است تا دین، انصاف، وجدان، انسانیت و اخلاق آنان را مورد سؤال همیشگی قرار دهد، چنانکه نتیجه انتخابات همین امر را نشان داد. بالاتر از همه «فیلمهای تبلیغاتی» شخص رئیس دولت سازندگی بودکه در لباس روحانیت اعمال و سخنانی را در تاریخ ثبت کرد، که هولناکی آن بر اندام هر ایرانی لرزه میاندازد.
اما رئیس دولت اصلاحات! به واقع «اصلاحطلبی» همانگونه که در گفتهها، و اقدامات مجریان آن ظاهر گردید، برنامهای ناسازگار با اسلام و نظام اسلامی است. همه دانشجویان و پژوهشگران با ورود به این مبحث به آسانی «اصلاحطلبی» را برنامهای کامل به منظور «جابجایی یا براندازی حکومت های نامطلوب از نظر آمریکا» خواهند یافت. برنامهها و راهکارهایی که در تئوری و عمل اصلاحطلبان یک به یک اجرا شد. این که چرا نتیجه دلخواه حاصل نشد به دو امر مهم باز میگردد: برخورداری نظام اسلامی از ولایت فقیه که اساس و محور جمهوری اسلامی است و «ولایتمداری آگاهانه و مشتاقانه ملت خداجوی در تمسک به این ریسمان الهی».
درستی آن است که هم رئیس دولت اصلاحات و هم برنامهها و راهکارهایش مورد تحسین و تشویق غرب، به ویژه آمریکا بودهاند. به نظر میرسد همین نکته به تنهایی کافی بود تا رهنمود حضرت خمینی سلام الله علیه در این زمینه «میزان و معیار» قرار گیرد، که اگر دشمنان از کسی تعریف کردند در او شک بنمائید؟!
این جانب که در دوران سازندگی به دلیل «خودسانسوری»های ناآگاهانه از تریبونهای مکتوب محروم بودم، با سخنرانی در مراکز مختلف اما محدود، روشنگری، انتقاد و حتی اعتراضهای مبنایی را مطرح کردم. با یافتن وسیله مکتوب، علاوه بر «کتاب اصلاحطلبی» در دهها مقاله و سخنرانی، نوع نگاه، مبانی و عملکرد اصلاحطلبانه را همراه با دوران سازندگی از نقد تا اعتراض پیگیری کردم. شگفتی از آن است که وقتی به حمایت از دیدگاه و عملکرد عدالتمحور دکتر احمدینژاد در ریاستجمهوری برخاستم، تخریبگران دولت نهم از هر دو جناح، گذشته مرا نادیده گرفته، «نوشتهها و گفتههایم» را به عمر دولت نهم پیوند زدند. این شگفتی بیشتر به جناح موسوم به اصولگرا باز میگردد، که در دوران گذشته از جمله تحسینکنندگان مبانی فکری، شیوه قلمی و نحوهی سخنرانیهایم بودهاست.
مقام عظمای ولایت!
چنان که پیشتر تصریح نمودم، فرزند حوزه امام صادق علیهالسلام هستم، و یکی از رشدیافتگان در بستر اندیشه و سیره حضرت خمینی سلام الله علیه میباشم، و نیز در زمره شیفتگان اصول و ارزشهای متعالی انقلاب اسلامی و بسیج پرافتخار آن هستم. چه بر این ادعا بخندند و چه بگریند! چه این نکات را مورد تحسین قرار دهند یا طبق روال یک سال و اند گذشته آنها را وسیله تخریب و ترور شخصیتی بیشترم بنمایند، این واقعیت افتخارآمیز تار و پود وجودم را فراگرفته است. از این روی خویش را مجاز نمیدانستم که گفتمان اندیشه و راهکارهای اصلاحطبی را در حد بضاعت به چالش نگیرم! چگونه میتوانستم آن روزها خاموش بمانم یا اینک فراموش کنم که رئیس دولت اصلاحات، با داشتن لباس روحانی فریاد برآورد: «اگر دین در مقابل آزادی بایستد در هم خواهد شکست» و «اگر عدالت هم در برابر آزادی ایستادگی کند درهم شکسته خواهد شد» بدتر از آن، این که وی برای سخنان و اندیشه خود «مشروطهگری» را حجت آورده که از منظر همه آزاداندیشان «اعدام شیخ شهید فضل الله نوری در آن، بر دار شدن شریعت توسط مشروطه چیان به منظور سوق دادن مهد تشیع در کژ راههی تاریک غربزدگی» بود.
بسیاری از جوانان امروز، آن روزها نوجوانی بودند که مقاله «شریعت بر دار» مرا در نشریهی «صبح» خواندند، و بر آن مصیبت عظما گریستند. بسیاری از روحانیون بزرگوار، شخصاً یا با واسطه پیامهای تسلی و تشکر فرستادند، و این قلم ناچیز را بدلیل «ورود به هنگام» و تطبیقی، با دعای خیرشان مزین فرمودند.
لحظه به لحظه اصلاحطلبی برای همه دینمداران آگاه درد بود و رنج، و غده چرکینی بود که جز خون و عفونت بروندادی نداشت؟ آیا مقام عصمت کبرای حق، در گفته های تئوریپردازان اصلاحطلب مورد جسارت واقع نشد؟ آیا آزادی راهپیمایی علیه خداوند، آزادی تعریف شده اصلاحطلبان مطرح نگردید؟ آیا عاشورای حسینی علیهالسلام انتقامگیری به حق و واقعبینانه امویان از مجاهدان بدر، تحلیل نشد؟ آیا استیضاح امام عصر عجلالله تعالی فرجه الشریف توسط برادر رئیسجمهور اعلان نگردید؟ اضافه باید کرد این نکته را که «جنگ با عاشورا» در پروژه تحلیل و تفسیر از سوی مشاور رئیسجمهور دولت اصلاحات و رئیس اصلاحطلب شورای شهر صورت گرفت. اعوذبالله من الشیطان الرجیم.
و این مصیبت عظما، نقطهای کمرنگ از پروندهی حاکمیت فرهنگی اصلاحطلبان است، که عرصههای اقتصاد و سیاست آنان چیزی جز استمرار برنامه های سازندگی نبود. از کدام مصائب میتوان چشم پوشید؟ حرمتشکنی از دین یا حریم شکنی از ولایت فقیه؟! جسارت و ترکتازی به روحانیت که هتاکانه از مرز کاریکاتور هم گذشت و در آن «مصباح دین» به جرم دفاع از فلسفه سیاسی اسلام مورد تعرض اصلاحطلبان قرار گرفت؟ یا اندیشهسوزیهایی که توسط وزیر ارشاد وقت به انجام رسید؟
چگونه باید از خاطر برد سخنان رئیس دولت اصلاحات را که در جلسه استیضاح وزیر ارشادش، مجلسیان را چنین خطاب قرار داد: اندیشه او اندیشه من است.
از چه باید گذشت؟ از آنکه روزنامه دولت اصلاحطلب، بسیج و سپاه افتخارآفرین را «یاران دیکتاتور» تصویر کرد؟ یا دهها و صدها نوشته و گفتهای که اشاره به کوتاهترین جملات آنها، حجم نه چندان کم کتاب «توطئه یا آزادی» را رقم زد؟
به هر روی آن دوران به سرآمد، و پیامدهای فاجعهبار فرهنگی آن به صورت اعتیاد گسترده، ابتذال اخلاقی، بیفرهنگی هنری و قلمی، فروپاشی مرزهای اخلاق در جامعه و خانواده، جامعه اسلامی را دربرگرفت. علاوه بر آنکه بیکاری وسیع، فاصله طبقاتی فاحش، تقسیم جامعه به فقیر و غنی، و حلقه مدیران چرخشی بین اصلاحطلبان اعم از کارگزاران و مشارکتیها و … معضلات غیرقابل تردید بجای مانده از آن 16 سال است. البته، رانتخواریها و ویژهطلبیها و مدیریتهای خانوادگی، سرمایه عظیم را برای اصلاحطلبان به مانند کارگزاران سازندگی ثمر داد که تأسیس مؤسسات فرهنگی، هزینه گزاف تبلیغاتی و ایجاد روزنامههای زنجیرهای و سفرهای پی در پی خارجی این طیف را به آسانی میپردازد.
عنایات ویژه حضرت صاحبالامر، و امدادهای الهی که به فرموده حضرت خمینی سلامالله علیه در مواقع خطر پشتیبان نظام اسلامی و ملت ایران است، و برکت وجود مبارک ولی فقیه، در سوم تیرماه 1384، و پیش از آن در 27 خرداد، کشور ایران، نظام اسلامی و مردم نجیب ایران را مشمول خود قرار داد.
رویکرد معجزهآسای ملت به نامزدی که وارستگی، خلوص، ایمان و دنیاگریزیش او را محبوب قلبها نمود، غرب دنیامدار را نیز به شگفتی واداشت. ملت انتخاب دکتر احمدینژاد را انتخاب فردی اعلان کرد که در مدیریتهای گذشته، به ویژه در شهرداری تهران با سابقه مدیریت «کارگزارانی» اصول و شیوه عملی «مدیریت اسلامی» را به نمایش درآورده بود.
احیای گفتمان اسلام ناب محمدی صلیالله علیه و آله و سلم پس از سالها اخراج از دستور کار قوه مجریه، توسط احمدینژاد با عطر «دعای فرج» به جامعه بازگشت. مردمگرایی و پرهیز از اشرافیت، سادهزیستی و دوری از کاخنشینی، مسؤولیتپذیری و کنارنهادن مدیریت تشریفاتی و طبقاتی سبب شد تا زندگی و امید، شادی و طراوت، ارزشها و اصول دینباورانه با حضور او به میان ملت بازگردد. اراده خداوند بر آن تعلق گرفته بود که با آراء چشمگیر ملت «مردی از جنس مردم» و با گفتمانی مبتنی بر «انتظار» به ریاستجمهوری برسد. اما از انتخابات تاکنون آن «توسعهمداران» و «آزادیخواهان» که در برابر هر حریمشکنی و اهانت به اصول و مقدسات از خود «سعه صدر» نشان میدادند، و میدان دادن به جسارت کنندگان علیه دین و باورهای ایمانی را – طبق رهنمود دینستیزانه جان استوارت میل- یک ارزش «تساهل گرایانه» میخواندند، با احمدی نژاد چه برخوردی داشتند؟
مقام عظمای ولایت!
میدانم از انبوه رنجها و مصائب که گوشه کوچکی از آن را بازگفتم، سینهای پر درد دارید. اما از آنجا که ولایت فقیه را مأمن و ملجأ و پشتیبان و حافظ اسلام و مسلمین میدانم و به آن باور دارم، این چنین بیمحابا گلایههایم را مطرح میکنم.
میپندارم چرا خود را در دریای نعمت ولایت غرق نسازم، و شکوه از خیل انبوه مهاجمان و بدخواهان را به ولی فقیه عرضه ندارم؟ آیا میتوانم همچون اصلاحطلبان باید به بیگانگان پناه برم، و در تریبونهای کثیف آنها، از رنج و درد برآمده از سالها «غربزدگی» سخن بگویم؟ یا مانند برخی مسؤولان دارنده لباس روحانیت به دیار فرنگ سفر کرده و در مراکز و محافل آنجا داد سخن بدهم؟
آری! این مهم در تاریخ گرانبهای ایران اسلامی ثبت گردید، که پیروزی دکتر احمدینژاد را آرای میلیونها نفر روزهدار در ماههای خرداد و تیر، و توسلات و ادعیه هزاران مؤمن و پارسا به ظهور رسانید. این نبود مگر مشی زاهدانه او، و خلوص و تقوای فکری و عملیش که دلهای مردم را به سوی وی متوجه کرد. در غیر این صورت «کدام نیرو توان مقابله با صف واحد اصلاحطلب و محافظهکار در حمایت از رقیب دکتر احمدینژاد، و تخریب هولناک وی» را داشت؟ ناگفته پیداست که رفتار و گفتار «عدالتمحور» دکتر احمدینژاد نیز نماد حاکمیت اسلام ناب محمدی صلیالله علیه و آله و سلم بود که ملت عمیقاً به آن دل بستند. اما باید دید احزاب، گروهها، مطبوعات، رؤسای جمهور پیشین، مجلس شورای اسلامی، شورای شهر تهران، سایتها و مراکز و افراد مدعی دینداری و عدالتخواهی، از لحظات آغازین ریاستجمهوری تاکنون با او چهها که نکردند؟! صدا و سیمای جمهوری اسلامی، به عنوان رسانه ملی، نسبت به این رئیسجمهور بدون حزب و گروه سیاسی، چه عملکردی داشته و دارد؟
واقعیت این است که تخریب بیامان اینجانب، از سوی مطبوعات، نمایندگان مجلس و دست اندرکاران نامرئی سایتهای لجنپراکن، با راهکار بیسابقه صدا و سیما، به جرم دفاع از دکتر احمدینژاد و بررسی مستند واقعیات انتخابات نهم بود.
شاید گردانندگان و دستاندرکاران حملات ناجوانمردانه بپندارند، میتوانند هم نسل حاضر، و هم آیندگان را از ریشهیابی واقعیات منحرف کنند. اما آنها نمیدانند پیشرفت تکنولوژی که ابزار کار را آنها قرار گرفته، وسیله ثبت دقیقتر و ماناتر واقعیات برای آیندگان خواهد بود، علاوه بر آنکه نسلهای حاضر نیز رفتار و گفتار آنان را با دقت نظر مورد توجه و تأمل قرار میدهند.
اگر کارکردی که گروههای بیشمار ملت آن را «حرکت مافیایی» میدانند، با پول و زور و امکانات بتواند، امروز «صدای بیپشتوانه سیاسی و مالی فاطمه رجبی را در گلو خفه کرده، یک قلم واقعیتنگار را در هم بشکند، اما نمیتواند، چشم و عقل نسلهای آتی را ازدیدن حقایق و واقعیت ها محروم کند».
مگر نه آنکه «زر و زور و تزویر» توأمان در تخریب احمدینژاد یکپارچه و همدل! وارد عمل شدند، اما ملت تاگنون آرام و خاموش دستهای پلید آنها را در لباسهای مختلف دیده، و علیرغم خواسته آنان، بر گرد احمدینژاد حلقه زده است؟
مقام عظمای ولایت!
من به صراحت گفتهام و نوشتهام که مجلس هفتم بدترین راهکارها را نسبت به احمدینژاد به اجرا درآورد. در این مجلس بسیاری از نمایندگانی حاضرند که اقلیت 70 نفره مجلس ششم را تشکیل میدادند. «چهار سال سکوت، تأیید، همدلی و هماهنگی کامل با دولت اصلاحات» عملکرد آنها در مجلس ششم بود. به استثنای سه یا چهار نماینده که گاه و بیگاه در مخالفت با برخی اقدامات نطقهای پیش از دستور داشتند، کدام جبههگیری، نقد کارشناسانه، و انتقاد دلسوزانه از نوع برخورد با دکتر احمدینژاد در آن دوران نامیمون از اقلیت مجلس ششم به یادگار مانده است؟
سیل عظیم سؤالات، استیضاحهای پیدرپی، فحاشی، تمسخر، و مانعتراشیهای مختلف با استفاده از کرسی مجلس شورای اسلامی توسط تعدادی از نمایندگان، دولت دکتر احمدینژاد را در محاصره قرار داده است. این مجلس که بیش از یک سال بهترین نحوه عمل را در برخورد با دولت اصلاحطلب داشت، بدترین شیوه را در مواجهه با دولت اسلامی احمدینژاد به کار گرفته است.
عدم رأی اعتماد بیسابقه به 4 وزیر، زیر و رو کردن لایحه بودجه 85، و مخالفت صریح و آشکار با تمامی اقدامات، سخنان و رفتارهای رئیسجمهور، پرونده کاری اکثریتی از مجلسیان است. بازهم من میگویم اگر مجلس به یکی از 3 وزیر پیشنهادی وزارت نفت رأی اعتماد میداد، شاید امروز شاهد ترکتازیهای مافیای قدرت و ثروت نبودیم.
تاریخ گواه آن است که «عدالتخواهی» در مقام عمل با چالشها، موانع و دشواریهای بسیار همراه است. به عنوان یک شیعه سیره مظلومانه بزرگترین مظلوم عالم، امیرمؤمنان علیهالسلام را در مسیر اجرای عدالت شنیدهام. از این روی از عدالتستیزان اصلاحطلب توقعی نیست که در راستای «حفظ و بقای ثروت و قدرت خود» با همه توان علیه دولت احمدینژاد وارد عمل شوند. اما مجلس هفتم با نام «اصولگرایی» چه پاسخی دارد؟
چگونه از خاطر ملت فراموش میشود که در نخستین میزبانی مجلس برای رئیسجمهور - احمدینژاد- رئیس مجلس با لحنی خشمآلود از «تغییر مدیران» به عنوان «برگ ریزان» سخن به میان آورد؟ نمیتوان و نباید از یاد برد که وی رئیسجمهور جدید را در نخستین میهمانی تهدید نمود که «اگر به تغییر مدیران گذشته اقدام کند، مجلس در برابر وی خواهد ایستاد»؟! آیا خواسته ملت هم این بود؟ آیا رئیس مجلس و نمایندگان همسو با او نمیدانستند آرای ملت «دگرگونی کامل در برنامهها، راهکارها و مدیریت»ها را اعلان نموده است؟ پس این تهدید و اخطار با کدام نگاه، انگیزه و هدف بود؟!
پرسشهای طرح شده در گفتهها و نوشتههای من این است که: چرا باید مدیران وابسته به تفکر 16 سال گذشته در مصادر امور باقی بمانند؟ آیا برخی ضعفها در دولت احمدینژاد از منظر عموم ملت، به بقای مدیران سابق باز نمیگردد؟ آیا فساد و تبعیض اداری، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، ثمره کار مدیران گذشته نیست؟ اگر نیست، پس رئیس مجلس و همه همفکران با او به ملت پاسخ دهند این معضلات را چه کسی و چه عاملی در جامعه ایجاد کرده است؟
آیا ارسال صدها هزار نامه از سوی مردم به رئیسجمهور – احمدینژاد- در مورد بیکاری، مسکن، درمان، اعتیاد و در یک کلمه معضل خانمانبرانداز فقر و فساد و تبعیض گسترده و عمیق، برآمده از دولت نوپای احمدینژاد است، یا نتیجه کار و برنامه و جهتگیریهای 16 سال گذشته است؟ آیا گزارشی که در مجلس خوانده شد، حکایت از مفاسد کلان وزارت نفت دوران احمدینژاد دارد یا دوران سازندگی و اصلاحات را مینمایاند؟
همچنین سؤال است که کدام یک از تصمیمات، اقدامات، سخنان و راهکارهای عدالتخواهانه و مردمگرایانه دکتر احمدینژاد با قبول و همراهی مجلس مواجه شده است؟ سفرهای پربرکت استانی، که تحقق مشی علوی علیهالسلام و دولت مردمی است یا دیپلماسی عزتمند و هویتبخش خارجی؟ پیشرفت به حق در انرژی هستهای، و متوجه ساختن افکار عمومی جهان به آن، یا تعطیلات اسلامی عید فطر؟ برچیدن حیف و میلها، زدودن رسم نامیمون آقازادگی، رانتخواری، امتیازطلبی و … را مجلس تشویق کرده و با آن تعامل نموده یا «سقوط دلار» به عنوان شکست کامل سلطه آمریکا بر ایران و جایگزینی «یورو»؟ و …
تعجب از آن است که چند چهره مدعی اصولگرایی، با زشتترین کلمات و ناهنجارترین نوع سخن، رئیسجمهور را تخریب میکنند. چرا؟
و تعجبآورتر آنکه این افراد، حتی برآیند اقدامات رئیسجمهور و تلاش بیوقفه او و دولتش را در کلام صریح، قاطع و شفاف حضرتعالی نادیده میگیرند. با کدام عقل و منطق میتوان پذیرفت نمایندهای که برای استمرار مخالفت خویش با دولت، دولت را متهم به «ماکیاویلیسم» میکند، دوستدار دولت و منتقد دلسوز آن است؟
یا نمایندهای که یک لحظه از تخریب دولت غافل نمیشود و با بدترین واژهها اتهام میزند و ناسزا میگوید و با همه ادعاها، نمیتواند حتی یک نظر کارشناسانه انتقادی علیه «تبدیل دلار به یورو» اظهار کند، اما علت ناسزاگویی و تخریبگری خود را با کاربرد کلمهی بیمنطق «شتابزده» توجیه میکند!!
آیا این افراد بر این باورند ملت در ارزیابیهای خود، آنها را صادق دانسته، و نوع تعامل پرخاشگرانه و کارشکنانهشان را با عملکرد دوستانه و صبورانه نسبت به دولت اصلاحات، به مقایسه نمیگذارد؟
شاید این تصور سبب میشود که این نمایندگان به راه خود ادامه دهند. اگر چنین نیست، پس چگونه است که مجلس با 210 امضاء در حمایت از رئیس دولت سازندگی به محکومیت چند طلبه امام صادق علیهالسلام به جرم «پرسشگری از وی» بر میخیزد و با این عمل هم وفاداری به سازندگی را اعلان میکند و هم روح استبدادطلبی را حاکمیت میبخشد، و با 221 امضاء رئیس دانشگاه آزاد را پشتیبانی مینماید تا مبادا سیاستهای عدالتخواهانه احمدینژاد، در دفاع از حقوق ملت به تعویض وی پس از 25 سال بیانجامد، اما در برابر ماجرای چند «تروریست» در دانشگاه امیرکبیر، سکوت میکند؟!
مقام عظمای ولایت!
صدا و سیمای جمهوری اسلامی، تنها رسانه ملی نیز برخورد سیاسی با دولت را از ابتدا تا کنون دنبال کرده است. اعتراضات نمایندگان تشکلهای دانشجویی به رئیس صدا و سیما در معارضه با مشی عدالتخواهانه رئیسجمهور، پرده از کنه ماجرا بر میدارد. تحقیر، تخریب، تمسخر، تضعیف و تخطئه همه برنامههای دولت، در کنار حذف و کمرنگ کردن خدمات آن، راهکارهای صدا و سیما است. این روند همراه با بزرگنمایی کاستیها و دروغپردازی نسبت به دولت پیش میرود. نمونه این ادعا را میتوان در مسأله «خرید گندم توسط دولت و دادن قیمت آن به کشاورزان در همان روز» اشاره کرد که اگر بنا شود برخی نمونهها ذکر گردد، مثنوی هفتادمن کاغذ شود. اضافه باید کرد تخریبهایی که در پوشش طنز، کارشناسی، تحلیل و تفسیر خبری صورت میگیرد، و اکثر مردم نسبت به آن حساسیت نشان میدهند.
همچنین در شرایطی که سخنرانیهای رئیسجمهور به عنوان مسؤول عالیرتبه مملکتی، پیرامون مسائل مختلف داخلی و خارجی با حذف یا تخطئه در صدا و سیما روبهرو است، و هر ابتکار و ابداع دیپلماتیک وی که سیاستمداران جهان را به تحسین وا میدارد، با شیوههای مختلف ضعیف و یا مسألهدار جلوه داده میشود، «سفر رئیس دولت اصلاحات به آمریکا و انگلیس» دارای جایگاه ویژه در بخشهای متعدد است!! آن هم با رویکردی مثبت، و حذف واقعیات آن که گزارش برخی از مطالب آن بسیار هولناک بود!
روش صدا و سیما در برابر دولت تا بدانجا سیاسیکارانه است که حتی «مواضع صریح و شفاف جنابعالی را هم سلیقهای منعکس میکند.» بهعنوان نمونه جمله تاریخی شما را که «دولت جدید محبوبترین دولتهای پس از مشروطه است» با اضافه شدن کلمه «از» پخش میشود، و یا اینکه مردم از شنیدن حمایتهای صریحتان از رئیسجمهور در شهر گرمسار در بخشهای خبری محروم میگردند! چرا؟
در این میان ملت با بمباران تصاویر، سخنان، میهمانیها و جلسات مقامهای دوران اصلاحطلبی و سازندگی و احزاب و گروههای سیاسی در صدا و سیما مواجه است. از پخش تصاویر نماز جماعت گرفته تا خبری از یک میهمانی یا یک مسافرت و …
بدیهی است جناحهای سیاسی از تدبیر، شجاعت، صراحت، مهرورزی، صداقت و اخلاص دکتر احمدینژاد خشمگین هستند. آنها میدانند که «تحول عظیم» یا «انقلاب سومی» که با روی کارآمدن احمدینژاد ایجاد شده، راه بیبازگشت برای دیگر رؤسای جمهور آینده است، همچنانکه معیار ارزیابی رؤسای جمهور گذشته قرار گرفته است. اما آیا صدا و سیما که تنها رسانه ملی است حق دارد ابزار کار سیاسیکاران باشد؟
این روند حتی «سمینار هولوکاست» را که اندیشهگران غربی و «خاخامهای یهودی» در آن به حمایت از طرح دکتر احمدینژاد پرداختند و «افسانهای بودن هولوکاست» را صحه گذاردند، از دستور کار صدا و سیما خارج میکند! آیا جز این است که این سمینار، رژیم جنایتکار اسرائیل را افشاء کرد و مشروعیت دروغین آن را برملا ساخت؟ آیا این امر مهم از دید رئیس صدا و سیما اهمیتی کمتر از ملاقاتها و حضورهای شخص او دارد؟ آیا خواندن مشروح نامه رئیس صدا و سیما در پاسخ به حضرتعالی در بخشهای مختلف صدا و سیما همراه با تصویر وی، حلال مشکلات و مسائل داخلی و خارجی کشور است که باید مردم تحمل شنیدن و دیدن چند باره آن را داشته باشند؟ و آیا…
مقام عظمای ولایت!
مسألهی آقای قالیباف، از نکات دیگری است که این جانب به آن پرداخته و خواهم پرداخت. واقعیت آن است که اتخاذ «تصمیم سیاسی شدن یک شبه نظامیان» هیچ دلیل و توجیه عقلانی، منطقی و سیاسی در نظام اسلامی ندارد. اگر با مصلحتجوییهای مقطعی این امر در مواردی تأیید شد، ولی به طور قطع در آینده معضل بزرگی برای نظام اسلامی خواهد بود. نظر این جانب بر آن است که وقتی افراد با صلاحیت در جامعه کم نیستند، چرا باید برخی از نظامیان، با پشت کردن به پیشینه خود، بدون توجه به نیاز کشور به حضور آنان در قوای مسلح، لباس پرافتخار نظامی را از تن خارج ساخته، و حریصانه وارد میدان بازیگری سیاسی شوند؟ اضافه میکنم این افراد برای آیندگان هم هیچ پاسخی نخواهند داشت که چرا تبعیت از فرماندهی کل قوا را با گرفتن یک پست سیاسی معامله کردند.
اما فرد مورد نظر- آقای قالیباف- دارای عملکردی تأملبرانگیز و اسفبار است. وی با ورود به انتخابات نهم، در تبلیغاتی که به لحاظ هزینه مالی و محتوای سیاسی و عقیدتی همگان را به شگفتی واداشت، خود را معرفی کرد. بالابودن هزینه مالی او و رقیب نهایی دکتر احمدینژاد، دارای فاصله با دیگر نامزدها بود. آقای قالیباف که هزینه گزاف و منابع مالی تبلیغاتش مورد پرسش پیدرپی خبرنگاران واقع میشد، یکبار در برابر دوربین تلویزیون قول داد پس از انتخابات «مبلغ هزینهها و منابع مالی» خود را اعلان نماید. همچنین او در دانشگاه امام صادق علیه السلام به دانشجویان معترض، به قرآن کریم سوگند یاد نمود که در پایان انتخابات میزان مخارج تبلیغات را برای ملت بازگوید. اما این امر نه تنها اتفاق نیفتاد، بلکه در شهرداری نیز، همچنان منابع مالی مجهول کار تبلیغاتی را دنبال کرد. پس از ریاستجمهوری دکتر احمدینژاد، در صفبندیهای جدید سیاسی، شورای شهر تهران با شکاف اکثریت و اقلیت، آقای قالیباف را به شهرداری تهران رسانید. رئیس شورا مردم را اطمینان داد که شهردار جدید در شیوه و برنامهها، همان مدیریت مردمی و بینظیر احمدینژاد را ادامه دهد. اما در عمل چه شد؟ بازگرداندن مدیران کارگزارانی به ویژه رئیس «مترو» از اقدامات ابتدایی شهردار تهران بود. اسراف و تبذیز، سیاسیکاری و حذف برنامههای احمدینژاد از دستور کار، به خصوص «اعلان برچیدن ملاقاتهای مردمی» نمادهای کار این شهردار بوده است.
به طور خلاصه، دستهبندی و گروهبازی پرشتاب و آشکار در انتخابات شورای شهر، از سوی قالیباف حرکتی بیسابقه بود. همچنین تشکیل «ستادهای حامی قالیباف در تهران و مشهد» مردم را بار دیگر به پشتوانه سیاسی و مالی شهردار تهران مشکوک کرد. این فرد که در انتخابات نهم، خود را «اصولگرای اصلاحطلب» و «رضاخان حزباللهی» نامیده بود در شهرداری نیز عملکردی غیرمنتظره داشت. «بدعتگزاری اعلان نام شهردار» در تبلیغات انتخاباتی امری تأسفبار بود که توسط گروههای سیاسی حامی وی و برای بقای او صورت گرفت و … آیا میتوان به این فرد با دیده مساعد نگریست؟
به طورکلی تصور دارم پیامدهای زیانبار «استعفای نظامیان» به ویژه «ورود شتابزده به عرصه سیاست»، و راهکارهای نامطلوب مالی و سیاسی و فرهنگی برای رسیدن به قدرت توسط این افراد، فرهنگ ایثارگر، و شهادتطلبی، شهامت و اخلاص را در راستای دفاع از مرزهای خاکی و ایمانی نظام اسلامی خدشهدار میکند. آیا نسل سوم، و نسلهای آتی در برابر این راهکارها، تنها نظارهگرانی بدون تحلیل یا تأییدکنندههایی فاقد شعور خواهند بود؟ آیا این جانب به عنوان یک «فرد همیشه بسیجی» و «همسر یک بسیجی» حاضر در جبهههای حق علیه باطل، نباید به این رفتار سیاسیکارانه با ضایعات وحشتناک آن برای نظام اسلامی و ملت ایران، معترض باشم؟ و آیا اگر افرادی چون بنده را با تخریب و تهدید وادار به سکوت کنند، تاریخ از ثبت حقایق و واقعیات عاجز خواهد بود؟!
مقام عظمای ولایت!
سخن آخر در ارتباط با انتخابات اخیر است. همگان شاهد هستند رئیس مجمع تشخیص مصلحت پس از انتخابات با راهکارهای مختلف خود، خانواده و حامیان و ابزارهای سیاسیاش، ورود به مجلس خبرگان را دستور اصلی کار قرار دادند. برای من نمونههایی چون «ماجرای 15 خرداد در قم و افشای نامه محرمانه امام سلام الله علیه درباره جنگ» وقایع هدفمند بودند که پسلرزههای ساختگی بدنبال داشتند. افشای نامه محرمانه، علاوه بر اینکه حرکتی در راستای تفرقه داخلی، تشتت و تنش در جامعه بود، نگاه نسل سوم را نسبت به افتخارات جنگ، حقانیت ایران اسلامی، و مظلومیت و شهادتطلبی عاشورایی هزاران سربدار گمنام، خدشهدار میکرد. علاوه بر آن «هدفمندی ویژه» افشای این نامه تأملبرانگیز است که باید در پروسه انتخاباتی مورد توجه واقع شود. به اشاره میگویم که «معاون پارلمانی دولت اصلاحات» پس از افشای نامه امام سلام الله علیه، در نوشتهای نظام اسلامی را تهدید کرد که «آقای هاشمی از این نامهها زیاد در دست دارد». علاوه بر آن اضافه باید کرد اصلاح یک شبهی مقررات مجلس خبرگان را تا بر اساس آن هزاران کارت نظارت در دست فائزه هاشمی قرار گیرد، کاری که در خبرها به عنوان «جنبش چندهزارنفره» مطرح شد و تخلفات انتخاباتی، از نوع تبلیغ بر سر صندوقهای رأی و کارکرد یکسال و اندی صدا و سیما و مطبوعات و سایتها و غیره برای این فرد؛ اینها مسائلی است که تاریخ آینده به آن خواهد پرداخت. هرچند رئیس مجلس تشخیص مصلحت با عجله اطلاعیه میدهد و همه نظام اسلامی را خرج خود میکند و با اعلان اینکه در 11 انتخاب گذشته نفر اول بوده است، انتخابات پیش را مخدوش مینماید؛ به دلیل همین روشها و ابزارهای نامشروع تبلیغاتی است که مشروعیت و میزان آرای این فرد از سوی ملت با ناباوری و تردید نگریسته میشود.
اما در انتخابات شورای شهر! آنچه را که به عنوان یک حرکت زیانبار برای روحانیت نمیتوان چشمپوشی کرد، اقدامات «امور مساجد» است. طبق گزارشات مستند، مرکز امور مساجد در چند جلسه، اقداماتی آشکار علیه دولت و در حمایت از «آقای قالیباف» و لیست حامی او داشته است. آخرین کار مرکز امور مساجد «دعوت از صدها امام جماعت در مسجد حضرت زهرا سلام الله علیها واقع در شهرک غرب بوده است». با کمال تأسف در این دعوت ضمن پرداخت … به هریک نفر، مسؤول مرکز امور مساجد، در یک سخنرانی صریحاً اعلان مینماید: هر گروهی که شورای شهر را دست داشته باشد، مجلس را خواهد گرفت و سپس ریاستجمهوری را بدست خواهد آورد. پس از سخنرانی وی، آقای قالیباف سخنرانی کرده، نیاز به ابقای خود را در شهرداری اشاره میکند. در پایان مراسم، به هر یک از امامان جماعت بسته تبلیغات اصولگرایان حامی قالیباف داده میشود. آیا درست است که مساجد این سنگرهای دفاع از نظام اسلامی، پایگاه سیاسی گروه ویژه آقای قالیباف شود؟
در همین جا ضروری میدانم بگویم بسیاری از مردم آشنا به مسائل از «تعویض مسؤول دعوت سخنران پیش از خطبههای جمعه، پس از سالیان دراز خدمت» شگفت زدهاند، و میپرسند: آیا دعوت از دکتر احمدینژاد برای سخنرانی روز قدس در نماز جمعه، علت عزل این فرد گردیده؟ یا قصور دیگری از او سرزده است! اگر بخش نخست درست باشد، باید برای روشهای سیاسی و جناحی این جایگاه مقدس تأسف خورد!
ولی امر مسلمین!
میدانم توجیه تخریبگران من این خواهد بود که چرا چنین مسائلی را آشکار کردم. پاسخ من این است که عاملان این راهکارهای مغایر با اسلام، و بهرهمندی از منابع مالی نامعلوم، با اعمال خود، تیشه به ریشه اسلام، نظام اسلامی و روحانیت و مساجد میزنند. مگر نه این که بسیاری از امامان جماعت از جلسه مذکور ناخشنود بوده و این نارضایتی را به جامعه بازگو کردهاند؟ آیا برای تطهیر مساجد، امامان جماعت و پاسداشت قداست روحانیت، ضرورت ندارد شیوههای خطرناک سیاسی با اغراض خاص پیگیری و ریشهیابی شود؟
پرسش دیگر آن است که «آقای قالیباف» دارای چه ویژگیهایی است که برای «شکست احمدینژاد» مورد توجه واقع شده است؟ و نیز چرا او از سوی اصلاحطلبان نیز استقبال میشود؟ انتخاباتی که گوشه کوچکی از «تبلیغات» یا «تخریبات» آن اشاره شد، چه میزان «مشروعیت» و «مقبولیت» دارد؟ «همدلی و همکاری اصلاحطلبان و اصولگرایان در برگزیدن قالیباف به شهرداری تهران پرده از مسائل انتخاباتی برخواهد داشت.
مقام عظمای ولایت!
بیم آن ندارم که گستردهتر از پیش تخریب شوم. وحشت آن ندارم که ترور فیزیکی شامل حالم گردد. چرا که ترور شخصیت و اندیشه را از سوی دو جناح، با امدادهای صدا و سیمای جمهوری اسلامی به گونهی بیسابقه متحمل گردیدهام. از این رو سربلند و مفتخر اظهار میدارم: این نامه را ننوشتم مگر برای ثبت در تاریخ گهربار شیعه و قضاوت نسلهای آینده. ننوشتم، مگر برای دفاع از حریم مقدس روحانیت و پاک کردن آن از آلودگیهای سیاسی چند چهره سیاسیکار! ننوشتم مگر برای پاسداری از خون هزاران شهید سرافرازی که در کسوت سپاهی، ارتشی و بسیجی، بقای نظام اسلامی و اعتلای پرچم جمهوری اسلامی ایران خون پاک خویش را اهدا نمودند.
نوشتم برای تاریخ و برای نسلهای آینده این کشور! از آن روی که داور نهایی حکیم و علیم را خداوندی میدانم که نیاز به شرح و توضیح پیرامون اقدامات ندارد. نوشتم بدان جهت که به «معاد» اعتقاد راسخ دارم. «میزان» و «صراط» را عمیقاً باور داشته؛ «حساب» و «حشر» را حقیقتی یقینی میدانم. بنابراین اعتراف میکنم که این نامه را نوشتم تا تاریخ بداند درون مرزهای افتخارآفرین تشیع، «آزادگی» مهر تأیید زندگی هدفمند است. نوشتم تا نسل امروز ایران اسلامی و نسلهای آتی بدانند که در امواج تخریب و ترور شخصیت و اندیشه، و ایجاد اختناق و ارعاب توسط حلقهها و ابزارهای دنیاپرست، یک «زن مسلمان»، «به ولایت فقیه» متوسل میشود تا «گلایه»ها و «شکایت»های خود را به پیشگاه او عرضه کند.
نوشتم تا در تاریخ ثبت شود که «فاطمه رجبی» زنی تنهاست که «حریت» را پیشه کرده، و بند بندگی حق را با محوریت ولایت فقیه به گردن انداخته، و بر مدار همیشه جاوید آن میماند و میمیرد.
ولایت عظمای فقیه!
بهعنوان یک دردمند نظام اسلامی شکایت از روزنامهها و سایتها و تریبونهای اصلاحطلبان ندارم. از اصولگرایانی که برای رسیدن به قدرت، همه اصول را زیر پا نهاده و دکتر احمدینژاد را به عنوان نماد برجسته عدالتخواهی، «علیوار» به مصاف پیوسته گرفتهاند، هم گلهای ندارم. از تخریبگری گسترده سایت «آفتاب» وابسته به مجمع تشخیص مصلحت، و سایت «بازتاب» وابسته به دبیر مجمع تشخیص مصلحت، و سایت «انتخاب» با ریاست یک دارنده لباس روحانی هم گلهای نمیکنم، چون از این مراکز سیاسی، بیش از این انتظاری نیست، و از آن روی که این ابزارها جز با تخریب پیوسته دکتر احمدینژاد روز را به شب نمیرسانند، روشن است که برای از پای درآوردن او، به ایجاد جو اختناق و سرکوب بپردازند. البته در این میان باید «فاطمه رجبی» به جرم گفتن حقایق و تحلیل واقعیات، با بدترین شیوهها ترور شخصیت شود. با این هدف که فرد دیگری جرأت دفاع از رئیسجمهور و حقیقتگویی را نیابد! و این یعنی «قتلعام آزادگی»!
اما نمیتوانم از سایت «مهر» وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی، و ریاست روحانی آن در تخریب دکتر احمدینژاد سخن نگویم. سایتی که اخیراً دو روزنامه «تهران امروز» و «تهران تایمز» را هم به میدان آورده است. داستان دومی در تخریب دکتر احمدینژاد، در مجله «اشپیگل» هم مطرح شد، آیا واقعاً سازمان تبلیغات اسلامی در تخریب رئیسجمهور، حتی پذیرش همکاری با نویسندگان «مجله دانمارکی توهین کننده به پیامبر اعظم صلیالله علیه » را هم جایز میداند؟!
به تاریخ اعلان میکنم که «عدالت ستیزی» جناحهای سیاسی، در «زنده به گور کردن زن» راه جاهلیت عرب را پیش گرفته است. در این حرکت الگو برداشته از کفر و شرک جاهلی، کارآمد «نسبت دادن فاطمه رجبی به دولت» است. در این راهکار، «فاطمه رجبی» نیست که مینویسد و فاطمه رجبی نیست که سخن میگوید، بلکه او «همسر سخنگوی دولت است». از این تخریب هولناک و بیسابقه به خداوند شکایت میکنم و نسل امروز و نسلهای فردا را به گواه میگیرم.
سایت «مهر» آخرین بار در راستای «جذب آراء برای آقای هاشمی» به راهکار پلیدی متوسل شد. این سایت در بعد از ظهر جمعه با نوشته تخریبگرانه، مرا متهم به تخریب آقای هاشمی در ساعات ممنوعیت تبلیغات کرد. سایت مهر گویا تا آن ساعت به «رأی آوردن آقای هاشمی» امید نداشت که مقاله من را که چند روز پیش در دو سایت همزمان منتشر شده بود، بهانه تبلیغ برای وی قرار داد. به دلیل همین روشها و ابزارهای نامشروع تبلیغاتی است که هم مشروعیت و هم میزان آرای این فرد را مشروع نمیدانم! همچنانکه بسیاری از مردم به آن ناباورانه و مشکوک مینگرند. از تخریبگران سایت «مهر» و دیگر سایتهای جناح راست میپرسم: چرا هیچکدام به ابزار فشار «فاطمه» یا «فائزه هاشمی» در گرفتن هزاران کارت نظارت از ستاد نظارت شورای نگهبان توجه نکرد؟ آیا این خبر در سایتها گزارش نشد؟
از سوی دیگر میپرسم چرا نمایندگان مجلس، حزبها و گروههای خلقالساعه، با نامهای مقدس به «خاندانسالاری» دو رئیسجمهور اسبق و سابق حتی در حال حاضر اشاره ندارند؟ چرا هیچ یک از وکلا، روزنامهها، صدا و سیما و سایتها و سخنگویان گروههای دینی و سیاسی سفر 60 نفره آقای هاشمی را به عربستان سعودی، آن هم با هواپیمای اختصاصی و همراه داشتن فرزندان، ندید و نشنید، و برای آن خواستار «جایگاه تعریف شده» نگردید؟
چرا هیچیک از افراد و گروههای نام برده، سفرهای آقای خاتمی را به آمریکا، انگلیس و … مورد سؤال قرار نمیدهد، و همراهی دختر، برادر، خواهرزاده و … وی را، بدون داشتن جایگاه سیاسی یا مسؤولیتی مورد پرسش قرار نمیدهد؟ واقعاً هیچکس در این کشور نمیخواهد بداند منابع مالی این افراد کجاست؟ و چرا لایتناهی است؟ هیچکس نمیخواهد بپرسد، چرا خانواده این افراد حتی پس از پایان ریاستجمهوری آنان، همچنان «سروری» بر ملت دارند؟ اما همه حلقههای مافیایی، و ابزارهای تخریبگر، با «خفه کردن فاطمه رجبی»، بمباران دولت را دنبال میکنند؟
ناچارم به سخنان همیشه جاوید حضرت امام سلام الله علیه توسل جویم، آنگاه که در دهه 40 سلطهگری آمریکا بر ایران را با این تعبیر زیبا به چالش گرفت: «چون ما دلار نداریم، باید زیر پای آمریکا له شویم؟» و من میگویم: چون احمدینژاد ویژهخوار نیست، حزبساز نیست، منابع مالی و ابزارهای دولت را در دسترس خویشاوندان، و نزدیکان خود قرار نداد، و در یک کلمه چون او خارج از حلقه «مافیای قدرت و ثروت» است، باید آماج دسیسهها و توطئهها و تخریبهای لحظه به لحظه واقع شود. و چون «فاطمه رجبی» نه «زر» دارد و نه «زور» و نه به «تزویر» روی میآورد، باید گلویش در چنگهای سیاسیکاران فشرده گردد، و «قلم» او زیر چکمه مستبدان و انحصارگرایان «خرد» شود.
مقام عظمای ولایت!
این نامه را نوشتم تا تاریخ بداند در فضای مصلحتسنجی و مصالحه، سیاستپیشگی و معامله، زنی مسلمان با ریشه و تباری افتخارآمیز، و سابقه و لاحقهای روشن، بدون داشتن پشتوانه سیاسی و مالی، با «عدالتستیزان» به مصاف پرداخت. مصافی نابرابر، اما مستند و مبتنی بر واقعیات.
نوشتم تا تاریخ بخواند که فاطمه رجبی در دفاع از فریاد مظلومانه احمدینژاد برای اجرای عدالت، در یک «عملیات شهادتطلبانه» وارد شد و فریاد «مرگ بر مافیا» را به شعار «مرگ بر آمریکا» اضافه نمود. خوشحالم که نه در بوقهای بیگانگان و نه با پناه بردن به دانشگاه های انگلیس و آمریکا و نه با سنگر گرفتن در حلقههای مافیایی، بلکه با پناه بردن به «رکن رکین ولایت فقیه» این فریاد را سر دادم. چه نیکوست عارفانه مردن، و چه ننگین است ذلتبار زیستن، و برای این زیست سیاسی بهانه تراشیدن!
به نسلهای آینده میگویم قضاوت کنند که چرا «یک حلقه از افرادی که عملکردشان، برنامههاشان و سخنانشان خارج از اصول انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است» و حتی با آن تقابل دارد، «چهره»ها و «شخصیت»ها و «ستون»های نظام اسلامی شدهاند؟! آیا ملتی که برای انقلاب اسلامی خون داد، جوان داد، زجر کشید و برای بقای این نظام، آماج حملات و تخریبها، طردها و محرومیتها شد، و از نظام اسلامی ویژهخواری در پست و پول و مدرک و مقام نمیخواهد، «چهره» یا «شخصیت» نیست؟! آیا مردم جایگاهی در نظام اسلامی ندارند و حتی اجازه «نوشتن و گفتن» در بستر «آزادگی اسلامی» و «آزادی جمهوری اسلامی» هم نباید داشته باشند؟ این «شخصیتسازی» و «چهرهپردازی» و «برپا نمودن ستون» برای نظام اسلامی را با چه «بهای سنگینی» باید تحمل نمود و تا کی و تا کجا؟ آیا بنیانگذار نظام اسلامی نفرمود: مصلحت اسلام و نظام اسلامی را فدای فرد نمیکنم! پس ما کجای تاریخ اسلام، و در کدام نقطه از سیره و اندیشه حضرت امام سلام الله علیه قرار گرفتهایم.
آیا آرای آقای هاشمی که با وسایل و دسایس سیاسی و متأسفانه مذهبی، جمع گردید، و جایگاه مجلس خبرگان سبب میگردد تا هم پیشینه او و خانوادهاش، و هم حال پرمسأله وی به لحاظ مبانی فکری و مشی عملی «مصونیت آهنین» یابد؟ آیا حضور وی در مجلس خبرگان، مسؤولیت ملت را در برابر او و هریک از نمایندگان این مجلس عظیم، بیشتر نمیکند؟
چرا نباید فرد یا افرادی به مبانی فکری و اعتقادی و سیاسی آقای هاشمی بپردازند؟ مگر نه اینکه وی در سخنرانی انتخاباتی خود در «شهر ری» و در «جمع روحانیون» اعلان داشت: «اوایل انقلاب ولایت فقیه یک اصل مطرود» بود؟! و مگر نه این که او در همین سخنرانی «امام سلام الله علیه را متهم کرد که در اول انقلاب ولایت فقیه را مدنظر نداشت» و مگر …
و این همه تازه ترین اظهارات عقیدتی و سیاسی آقای هاشمی است.
نوشتم تا تاریخ بخواند که احمدینژاد برای مهیاسازی «جامعه منتظر» تلاشی عدالتخواهانه دارد، و نیز بداند مخالفان، منتقدان، معترضان و رقبای او، با توجه به همین نکته، او را به مصاف گرفتهاند. نوشتم زیرا تاریخ خواهد خواند که یک نماینده همیشه معترض، شادمان از عدم رأی آوردن لیستی که بدون وابستگی مالی یا حزبی به احمدینژاد، خود را حامیان او معرفی نمود، اظهار داشت: «مردم یک نه بزرگ به خرافهگرایی، احساسگرایی، انتظارگرایی نامعقول و … گفتند» آری! نوشتم تا مردم این زمان و مردمان آینده در این کشور و در هرجای دنیا، بدانند حتی شعار «انتظار گرایی» از سوی «عاقلان» و «عالمنمایان» قدرتطلب «خرافهگرایی» و «اوهام» است. و نوشتم تا نسلهای آینده بدانند نفعپرستان دنیامدار، احمدینژاد را مظلومانه به جرم پارسایی، و عدم استفاده از قدرت، و آلوده نشدن به حزبسازی و باندبازی، و تن ندادن به سهمخواهی و باجگیری به مسلخ میبرند.
و نوشتم تا همگان بدانند «قدرتمداران همیشه در قدرت» با ابزارهای مختلف، و در «همآوایی اصولگرایان و اصلاحطلبان» چنان احمدینژاد را تخریب میکنند که فضایی از نوع فضای کودتای آمریکایی 28 مرداد ایران و کودتای آمریکایی «شیلی» علیه دولت مردمی «سالوادوره آلنده» ایجاد شود.
نوشتم تا همگان بخوانند و قضاوت کنند، گرانیهای پیدرپی پس از روی کارآمدن احمدینژاد، نه دلیل ناکارآمدی اوست، و نه برنامههای غیرکارشناسانه. بلکه مافیای هزاردستان برای بازگشت مجددبه قدرت در این مسیر علت اصلی است. آیا نسلهای آینده گزارش «مافیای آهن» را در یک نشریه هفتگی نخواهد خواند؟ و نوشتم تا همه بدانند که در هفتههای اخیر نزدیک به انتخابات دستهای پنهان چگونه مانع خدمترسانی دولت به مردم شد. آیا کافی نیست اشاره شود که با گرانی مرموز «تخم مرغ» ورود کامیونهای این کالا را در میادین ترهبار، شهرداری تهران مانع شد؟! و آنگاه که «وانت های عرضه» آن در خیابانها مستقر گردید، مأمورین شهرداری تهران، به بهانه «سد معبر» اجازه عمل به آنها نداد! چه باک! که اگر نه امروز، فردا تاریخ و نسلهای آینده، اسناد را مرور کرده، اهداف و اغراض، اشخاص و گروهها، و ابزارها و منابع مالی و سیاسی پشت پرده شکستن احمدینژاد را برملا خواهند ساخت. در آن روز ماهیت منتقدان، کارشناسان، دل سوزان و تحلیلگران نقابدار امروز، معرفی خواهند شد، و مظلومیت فریاد عدالتخواهی احمدینژاد که در محاصره شدید عدالتستیزان مقتدرانه سر داده میشود، به گوش جهانیان بهتر و بیشتر خواهدرسید. آنگاه «منتظران فرج» او را «سردار منتظران» خواهند دید، که در قیل و قال سیاسی کاران و تهاجم عقل گرایان و غرب گرایان پرچم انتظار را همچنان برافراشته نگاه داشت.
فاطمه رجبی
منبع: سایت انصارنیوز