لزوم ائتلاف در شرایط کنونی

نریمان مصطفوی
نریمان مصطفوی

گفت وگوهای صورت گرفته در برخی رسانه های گروهی، پس از حصر خزنده رهبران جنبش سبز، سؤالات زیادی را به ذهن تعقیب کنندگان پر شمار وقایع این روزهای ایران متبادر می کند و بحث های اخیر در مورد مناسبات و بر هم کنش دو گروه خارج نشین و داخل نشین و همچنین تفاوت های میان نسل های مختلف را بیش از پیش برجسته می سازد؛ تفاوت هایی که توجه به آنها در روزگار فعلی ضروری به نظر می رسد، خاصه در شرایطی که ارتباط رهبران جنبش سبز با محیط پیرامون از همیشه محدودتر و لزوم هشیاری و تدبیر در میان فعالین سیاسی بیش از همیشه احساس می شود.

 از ابتدای بالا گرفتن جنجال و هیاهوی جریان اقتدارگرا برای در حصر قرار دادن میر حسین موسوی و مهدی کروبی، نحوه ی ادامه ی حرکت اعتراضی مردم ایران در صورت بازداشت احتمالی رهبران نمادینش در کانون توجهات قرار گرفت و مسیر آتی هدایت جنبش سبز را که مدعی رهبری خودجوش و مردمی است، پس از قطع ارتباط بدنه با رهبران سمبولیک، اما و اگرهای بسیاری احاطه کرد. پرسش هایی که روبروی حاکمیت نیز هست و مسلمادر کنار هراس حاکمیت از واکنش قهری هواداران جنبش سبز، از عوامل تعویق حصر خانگی رهبران جنبش بوده است و موجب شده که حکومت تا لحظه ی احساس خطر قطعی به آن تن ندهد. اگرچه اقدام برخی از مشاوران رهبران جنبش سبز در خروج به موقع از کشور سر منشاء خیر قابل توجهی است، اما حفظ انسجام کنش های سیاسی و اجتماعی جنبش سبز نیازمند درایت وتیزهوشی بسیار زیادی است و پیچیدگی های فراوانی خواهد داشت. به رغم اصرار دائمی همراهان جنبش سبز مبنی بر رهبری صرفا نمادین آقایان موسوی و کروبی، تأثیر این دو نفر در جهت گیری مطالبات اعتراضی و دمکراسی خواهانه و شیوه ی پیگیری اهداف، به هیچ عنوان قابل اغماض نیست و قیاس میان شرایط در روزگاری که آنها در ارتباط خبری نیم بند با جامعه بودند و تنها همین چند روزی که از بی خبری مطلق از آنها می گذرد، خود بخوبی نمایانگر زبدگی سیاسی ایشان و نیز عمق نفوذ رهبران نمادین جنبش سبز در میان مردم است و  نیک نشان می دهد که موسوی و کروبی تا چه حد در بالانس مطالباتی که تکثر و گوناگونی شان بعضاً حیرت انگیز است، موفق عمل کرده اند و با وجود اینکه گاه با پاره ای اظهار نظرها، گروه های پیشرو تر را به انتقاد واداشته اند و زمانی از سوی دیگرانی به تندروی متهم شده اند، با انعطافی که شاید در ابتدا انتظار آن نمی رفت، در هماهنگی گام به گام با مطالبات  استبدادستیز  و مترقی مردمی، توانسته اند در مجموع کنش های متحد و موفقی از دل آن همه تکثر بیرون بکشند؛ راه به نهایت ظریفی که در شرایط تازه و خلأ حضور آنها کم کم دشواری های خود را به فعالین سیاسی می نماید.

 در فضای سیاسی به وجود آمده ناشی از پیشرفت تدریجی جنبش سبز و تثبیت عملی جایگاه موسوی و کروبی به عنوان نمایندگان میانگین مطالبات اعتراضی و نیز منزلت و محبوبیت اجتماعی کم نظیر آنها که حاصل صداقت و پا فشاری بر مطالبات مردمی است، مطرح کردن شعار های رادیکال تر از آنچه مردم در خیابان ها فریاد کرده اند، عملاً امکان موفقیت و اقبال عمومی چندانی نیافته و گروه های سیاسی تندرو تر خواسته و ناخواسته، به نوعی از کاستن شیب شعارهای رادیکال ناگزیر بوده اند (گرچه در موضع گیریهای رسمی رهبران نمادین آنگونه که رسم تعارفات نادرست و غیر شفاف محیط سیاسی ایران است، صراحتاً  نامی از کسی به میان نمی آید، اما آنها توانسته اند ضمن نشان دادن موافقت خود با شعار مردم خیابان مبنی بر پایان دیکتاتوری در رأس نظام، در مقابل فشار برخی اصلاح طلبان حکومتی برای پایین آوردن سطح مطالبات و اعلام برائت از بخشی از شعار ها مقاومت کنند). در مورد فراخوان های اعتراضی نیز مردم عموماً  پیش از اجابت دعوت، منتظر تأیید چهره ها یا رسانه های نزدیک به کروبی و موسوی مانده اند و تجمعات گسترده ی یکم اسفندماه، مؤکد وجود نسبی همان اطمینان از سوی مردم به مشاوران و نزدیکان آنهاست. اما این روند  در صورت طولانی شدن فراق رهبران سبز، لزوما ادامه نخواهد یافت. در حالی که حضور همه تفکرات و سلایق گوناگون در صحنه تنها راهی است که می باید جست، تسری اختلاف سلیقه ها به عرصه ی عملکرد و تدوین استراتژی در شرایط فعلی به شدت زیان بار می تواند بود و سردر گمی و نهایتاً دلزدگی را برای مردمی که امیدوار کردنشان به واقع کار سهلی نیست به ارمغان خواهد آورد.

 

 ادامه ی نگه داشتن اکثریت معترضان به وضع موجود، تحت لوای جنبش سبز که در اوضاع کنونی تنها چشم انداز اتحاد حداکثری می نماید، در صورت ادامه بی خبری از رهبران نمادین، علاوه بر کار کشتگی و قوه ی مدیریت سیاسی مشاوران و نمایند گان آنها، نیازمند همراهی و هوشمندی تمام گروه های سیاسی منتقد داخل و خارج  کشور و درک اقتضائات کنونی است. دعوا بر سر حضانت جنبشی که پدران نمادینش در حصر اند، گره از هیچ مشکلی نخواهد گشود و تنها بستری تاریخی را که برای حل اختلافات کلافه کننده ی به ظاهر همیشگی فراهم شده، بر خواهد چید. به ویژه آنکه با توجه به فرهنگ رایج سیاسی- اجتماعی ایران، یکی  از مهمترین دلایل اعتماد مردم به جنبش سبز را باید بی ادعایی رهبران آن در تصاحب دستاوردهای مردمی دانست. در نبود رهبران، تلاش برای مطرح شدن رسانه ای از سوی لایه های بعدی جنبش و بیانات شتابزده ی تفرقه انگیز ناشی از بی تجربگی و عدم آشنایی با روانشناسی عمومی، و نیز لجاجت و عناد بی پشتوانه ی کسانی که از حقایق ایران امروز بی اطلاعند و فقط اصرار بر مخالفت با هر گونه ای از اعتدال و اصلاح دارند، تهدید هایی است که براحتی در مردم ایجاد تردید و دلسردی خواهد کرد؛ خطری که یقیناً حکومت روی آن حساب ویژه ای باز کرده است.

در این میانه چنانچه جوانان، فعالان مسن تر را متهم کنند که متعلق به دوره و نسلی دیگرند و شرایط جامعه امروز را درک نمی کنند، علاوه بر تشدید عوامل جدایی ها، راه انتقال تجربه های گرانقدری را بر خود خواهند بست. اینکه عده ای مدت کوتاه تری است که از وطن بریده اند، نباید ابزار فخر فروشی به کسانی قرار گیرد که سالهاست چشم انتظار روزنه ای کوچکند که حتی برای لحظاتی چند هوای کوچه های کودکی را نفس بکشند، بلکه باید صبورانه کوشید که نگاه واقع بینانه تری از شرایط امروز ایران به همه ایرانیان ارائه کرد. در اینکه اصل ماجرا در ایران می گذرد تردیدی نیست، اما رنجاندن هموطنانی با برچسب خارج نشین به مفهوم منفی آن، بی انصافی در حق کسانی است که در عرصه حمایت و اطلاع رسانی زحمت بسیار می کشند؛ امری که  دیگر در داخل کشور به آسانی میسر نیست.  همچنین باید از رسانه ها خواست ضمن رعایت حق اظهار عقیده برای همه، در انتخاب کسانی که به عنوان کارشناس به مردم معرفی می کنند، دقت بیشتری نشان دهند. تندروی افراطی و سردادن شعار هایی نظیر سرنگونی یا حفظ حتمی نظام، بدون توجه به بار معنایی واژگانی اینچنین در فرهنگ سیاسی امروز و مطرح کردن این شعار ها بعنوان مطالبات عموم مردم و هر گونه اظهار نظر خلاف واقع از سوی دیگران بدون داشتن مقام نمایندگی، امری به غایت غیر اخلاقی است و جز ترویج اختلافات حاصلی نخواهد داشت.  هم اکنون باید به فراهم کردن زمینه کارها و تحرکات ائتلافی همت گمارد و صادقانه حول میانگین خواسته های متنوع و گوناگون “همه ایرانیان” گرد هم آمد.