من هنوز هم نمی توانم درک کنم که حکومتی سی چهل سال انقلابی باشد. معمولا وقتی انقلاب می شود کشور سه چهار سال تا ده سال دستخوش تغییر می شود، بعدش هم انقلاب می رود پی کارش و زندگی مردم آغاز می شود. حکومت انقلابی، مثل این می ماند که شما سی سال در حال بازسازی خانه ات باشی و در همان حال در آن خانه زندگی کنی. نه این که نمی شود، ولی می شود زندگی غربتی هایی که در خرابه های ساختمان ها نیمه تمام زندگی می کنند. البته که زمان انقلاب که در خانه آتش سوزی است باید نعره کشید و کمک خواست تا مردم به کمک بیایند و جلوی آتش سوزی را بگیرند، ولی نمی شود سی سال هر وقت مردم می خواهند با هم حرف بزنند نعره بکشند. اصلا طبیعی است که هر انقلابی وقتی به آرمانهایش می رسد، تبدیل به یک حکومت و یک نهاد و یک نظام می شود.
مثلا یک انقلاب اتفاق افتاده و سه آرمان بزرگ دارد، یکی از بین بردن بیسوادی، یکی دادن خدمات پزشکی به همگان و بخصوص محرمان و سوم کاهش سطح اختلاف طبقاتی مثلا از ۴۰۰ درصد به ۲۵۰ درصد. این آرمانها آرمانهایی واقعی است. بالاخره آدم یا در پنج سال یا پانزده سال یا بیست سال به آنها می تواند برسد. ولی مال ما که به سادگی نیست. اگر به همین سادگی بود، آقای “علم الهدی” موضوع را درک نمی کرد و نمی گفت: “جوانان نسل سوم در حقانیت انقلاب دچار تردید شده اند.” نه تنها نسل سوم انقلاب، بلکه نسل اول و دومش هم زدند گاراژ و کلا بیخیال انقلاب شدند. ولی فارغ از اینکه چند درصد مردم دچار تردید به حقانیت انقلاب شده اند و اصولا چطور شده که حقانیتی باقی نمانده، بیایید ببینیم که این انقلاب مادر مرده( راستی درگذشت مادر آقای احمدی نژاد را هم به خانواده اش تسلیت می گویم.) چرا دچار نابودی حقانیت شده است. به چند دلیل:
اول: حقانیت انقلاب را با حقانیت انقلاب کننده ها می سنجند. وقتی بقول حسین باستانی در همین مقاله آخری اش حداقل ۸۰ درصد انقلابیون حذف شده اند، یعنی در واقع حکومت انقلابی رهبران خودش را حذف کرده، چه انتظاری از مردم عادی داریم؟ از سی نفر اعضای شورای انقلاب، جز دو سه نفرشان، همه مطرودند. در واقع طرفداری از اعضای شورای انقلاب جرم محسوب می شود.
دوم: محتوای انقلاب یعنی شعارهای آن مانند عدالت و برابری، آزادی، استقلال کشور و جمهوریت و اسلامیت همه شان امروز ممنوع اند. طرفداری از هر کدام از شعارهای انقلاب سال ۵۷ جرم است.
سوم: مردم انقلاب کردند که جلوی ده هزار تا دزد را در حکومت بگیرند، حکومتی درست شد از صد هزار دزد.
چهارم: مردم علیه حکومت فردی انقلاب کردند تا یک شاه ۸۰ درصد قدرت را نداشته باشد، بعد حکومتی تشکیل دادند که یک ولی فقیه ۹۰ درصد حکومت را در دست داشت.
پنجم: مردم برای اعتراض به حکومتی که ۹۶۰ نفر را در ۱۵ سال کشته بود، انقلاب کردند و حکومتی را سرکار آوردند که در عرض سه ماه ۴۰۰۰ نفر را کشته بود.
ششم: مردم آزادی فردی و اجتماعی و اقتصادی داشتند و انقلاب کردند که آزادی سیاسی هم داشته باشند، در نتیجه هم آزادی سیاسی را از دست دادند، هم آزادی های فردی و اجتماعی و اقتصادی.
هفتم: دو دلیل مهم حقانیت انقلاب یکی رفراندوم بود. مردم رای دادند و حکومت را تائید کردند. دلیل دوم هم این بود که آیت الله خمینی گفته بود “پدران ما چه حقی داشتند که برای ما حکومت تعیین کنند.” حالا همان سئوال باقی است که “پدران ما چه حقی داشتند که حکومت را تعیین کنند؟” یعنی اگر رفراندوم جمهوری اسلامی موجب حقانیت حکومت می شود. چرا امروز نمی توان با رفراندوم حکومت را تعیین کرد؟
هشتم: قانون اساسی جمهوری اسلامی مهم ترین دستآورد انقلاب است. ۷۰ درصد این قانون جرم محسوب می شود. یعنی حداقل ۷۰ درصد این مواد را اگر کسی اجرا کند، مجرم است. اصلا کل جمهوری اسلامی براساس قانون اساسی یک حکومت خلافکار است. وقتی خود جمهوری اسلامی قانون اساسی را که عامل حقانیت خودش است، قبول ندارد، ما چه کاره حسنیم؟
نهم: در واقع اگر فرض کنیم حکومت در دوره آیت الله خمینی که زیر نظر خودش اداره می شد، توسط سی نفر اداره می شد که آن سی نفر باعث حقانیت انقلاب بودند، حالا حداقل ۲۵ نفر از آن سی نفر مجرم اند. چطوری انتظار داریم وقتی خود حکومت حقانیت انقلاب و رهبرانش را قبول ندارد، مردم حقانیت انقلاب را بپذیرند؟
دهم: انقلاب ایران به روشهایی به پیروزی رسید، مثل اطلاع رسانی، تظاهرات، سخنرانی، پخش کتاب های مخالفان، راهپیمایی و دهها روش دیگر. انجام هر کدام از این کارها الآن جرم محسوب می شود.
خودتان بگوئید، وقتی رهبران یک انقلاب همه منحرف اند، شعارهایش همه مخالف منافع حکومت است، روش هایش جرم است، قانون اساسی اش جرم است، عکس رهبران انقلاب را کسی نمی تواند چاپ کند، در واقع کل انقلاب حقانیتش به وسیله خود حکومت زیر سئوال رفته است. اصلا ما چیکاره بیدیم؟
این همه جنایتکار
چطور می شود که کسی فرض می کند که ۹۰ درصد مردم جنایتکار هستند و هشتاد درصد مردم خائن هستند. اصلا چطوری می شود ۹۰ درصد مردم جنایتکار باشند؟ تعداد جنایتکاران در یک کشور ممکن است مثلا دو صدم درصد باشد. که در واقع آنها هم در عمل جنایت نکرده اند، ولی می توانند این کار را بکنند. البته می دانیم که برخی از هموطنان ما از کلمات به همان شکلی که حال می کنند، بهره می برند. مثلا وقتی طرف می گوید “خائن کثیف وطن فروش” یعنی “وقتی می آی تو اتاق بهم سلام کن.” منتهی ما کمی خشونت کلامی داریم. آقای شجونی هم مثلا آدمها، فرقی نمی کند، ایشان گفته “کسی که به نظام خدمت نمی کند، در هر پست و مقامی که باشد جنایتکار است.”
با این حساب بخش اعظم فروشندگان کالا در بازار، رانندگان تاکسی و شخصی، عطاری ها و بقالی ها و قصابی ها، اغلب هنرمندان و نویسندگان، پستچی ها و تعمیرکاران موتورسیکلت و دوچرخه، فروشندگان میز و کمد و تشک و لحاف، تولید کنندگان آدامس و میلیونها شغل دیگر همه جنایتکارند. البته شاید منظور آقای شجونی از کسی مقامات دولتی بوده. یعنی اگر در دولت کسی به نظام خدمت نکند، جنایتکار است. البته من مشکلی ندارم که چرا آقای الف جنایتکار است و آقای ب خادم نظام است. من فقط مشکلم این است که یکهو کاری نکنیم که ۹۸ درصد مردم بشوند جنایتکار و دو درصد مردم بشوند خادمان حکومت. یعنی این گاله را که باز می کنیم همین طوری اظهارات پراکنده نکنیم.
نمود عینی آزادی بیان
برویم روزی دو هزار و هفتصد و شصت و سه بار خدا را شکر کنیم که بقول آقای مصطفی پورمحمدی وزیر دادگستری مملکت امام زمان، “آزادی بیان در این نظام نمود عینی دارد.” من از همین دیشب که این جمله آقامصطفی را شنیدم تنم دارد مثل بید می لرزد، بکلی روی وایبریتور به سر می برم، داشتم فکر می کردم اگر گوش شیطان کرد، چشمش کور و زبانش لال در کشور ما آزادی بیان نمود عینی نداشت چه خاکی به سر خودمان می ریختیم؟ حتی مهم نیست که آزادی بیان داریم یا نه، بالاخره گاهی آدم آزادی بیان دارد و گاهی ندارد، نباید زیادی غصه اش را بخوریم. ولی اینکه آزادی بیان نمود عینی داشته باشد، این از آن برکاتی است که آدم باید سر سرعت ۵ صبح بخاطر شکرگزاری سرش را محکم بکوبد به مهر و تا ساعت ۱۲ شب همین طوری سجده شکر به جا بیاورد. اصلا مگر شوخی است که در یک کشوری، آن هم کشوری مثل ایران “آزادی بیان در نظام نمود عینی داشته باشد.”
مثلا فرض کنید همین سردار همدانی که هفته گذشته گفت که “در جریان اتفاقات ۱۳۸۸ تعداد ۸۳۰ نفر قطع نخاعی شدند.” معنی این جمله همین است که یک چیزی شبیه انفجار هیروشیما در خرداد ۸۸ در تهران رخ داده و یک گور دسته جمعی کشف شده که حداقل ۷۰ هزار جسد در آن پیدا شده است. خوب! اگر در هر جای دنیا، من نمی گویم سوئیس و فرانسه و آلمان، اصلا همین مجمع الجزایر قمر یا بورکینافاسو کسی چنین جمله ای گفته بود، تا حالا سی بار استعفا داده بود، حداقل پنج بار خودکشی کرده بود و کم کم سه چهار بار اخراج شده بود. یا مثلا آقای جنتی هفته قبل مرگ پادشاه عربستان سعودی را تبریک گفت. یا مثلا سردار قاآنی خیلی شیک و از موضع هلاکوخان و قوبیلای یا سلطان محمود غزنوی گفته که “در حال فتح سرزمین های در اختیار استکبار هستیم.” به این حرف هایی که نوشتم دقت کنید. تا وقتی در یک کشور آزادی بیان این همه نمود عینی نداشته باشد، مسئولان رسمی اش چنین خزعبلاتی نمی گویند.
اصلا فرض کنید همین آقای حسینیان که وسط مذاکره با آمریکا گفته است که “جمهوری اسلامی در مذاکرات هسته ای همه چیز را باخته است.” یا آقای رسائی که وسط مذاکره با آمریکا گفته است که “ظریف استیضاح نخواهد شد تا بی فایده بودن مذاکره با آمریکا معلوم شود.” هر کدام از این حرفها دادن آدرس به دشمنی است که دارد با ایران مذاکره می کند و این کارها در حکم خیانت جنگی محسوب می شود. در هیچ کشور دنیا چنین آزادی وجود ندارد که کسی مثل آب خوردن گزک بدهد دست دشمن و زندانی و مجازات نشود. اصولا در سایه همین آزادی بیان بی نظیری که در ایران داریم آقای حسن عباسی موفق شده که هر چه دوست دارد نظریه صادر کند. فقط یک مشکل وجود دارد و آن این است که آزادی بیان در نظام نمود عینی دارد، در بیرون نظام نمود ذهنی هم ندارد. و اتفاقا همین آزادی عینی است که ما را نموده وگرنه می شد یک کاریش کرد.
البته آقای محمد غروی هم فرموده که “برخلاف دوران پهلوی اکنون نقد روسای قوا آزاد است.” و این حرف هم می تواند حرف درستی باشد و شواهد زیادی هم بر صحتش وجود دارد، مثل آن بیست و چند نشریه که به دلیل نقد احمدی نژاد توقیف شدند یا صدها روزنامه نگاری که نماینده مجلس یا فلان قاضی نقد کردند و بعد هم زندانی شدند. در حالی که اصولا چنین آزادی هایی در دوره پهلوی وجود نداشت. مثلا یک هفته نامه طنز به نام توفیق وجود داشت که این نشریه هر هفته به نخست وزیر و مجلس گیر می داد و هر هفته هم سردبیر توفیق را می گرفتند و اعدامش می کردند. همین بدبخت حسین توفیق حداقل ۱۷۵ بار اعدام شد.
دیپلماسی الله کرم
غیر از این که خیلی روزها باید صبح زود از خواب بیدار شویم و به یاد بیاوریم که این همه آزادی عینی داریم، باید هر روز صبح گوش جان بسپاریم به گفته های حسن عباسی و حسین الله کرم و سایر کارشناسان اعصاب و روان که مهم ترین جنبه فعالیت شان سمباده کشیدن روی سیستم عصبی مردم است و از این طریق می توانند خیلی از مشکلات انسانی را حل کنند. حسین الله کرم که مثل سایر برادران حزب الله و روحانیت عزیز و کلا همه بجز کارشناسان سیاست خارجی تحلیل زیبا و ارزنده ای از دیپلماسی کشور کرده است، گفت: “گفتگوی تلفنی با باراک اوباما و دیدار با دیوید کامرون اشتباهات روحانی بود.” البته ما از ایشان خواستیم تعارف را کنار بگذارد و بقیه اشتباهاتی هم که روحانی کرده گوشزد کند. وی در حالی که خجالت می کشید و داشت گوشه شست دست راستش را می جوید، موارد دیگری از این اشتباهات را خاطرنشان کرد.
سومین خطای استراتژیک در مذاکره با غرب قدم زدن آقای ظریف با جان کری بود. هرگز در صدر اسلام و حتی ذیل اسلام هم ائمه اطهار ممکن است با سران کفر در مدینه یا نهروان با هم راه رفته باشند و مذاکره کنند، اما هرگز ائمه ما با خوارج در سوئیس ملاقات نکردند و این یک بدعت است.
چهارمین خطای هیات مذاکره با غرب در نداشتن زبان و حرکت بدن در دیپلماسی است. وقتی آقای ظریف دستش را باز می کند، یعنی من تسلیم شما هستم. وقتی از او سئوال می کنند جواب می دهد. این یعنی ما شما را به رسمیت می شناسیم. در دیپلماسی اسلامی ما مواردی را داشتیم که ائمه یا اصحاب شان وقتی قرار بود مذاکره کنند، بلند شدند و طرف را کشتند، و آنها هم همین طور. یعنی منظورم این است که مذاکره باید بسیط الید باشد، ممکن است لازم باشد طرف را بکشیم.
پنجمین موضوع که واقعا حیرت انگیز هست، انتخاب غلط طرف مذاکره است. این که خیلی ساده است که ما برویم با آمریکا و اروپا مذاکره کنیم. اونها از خدا می خوان، چون یک بازی باخت باخت برای ماست. ما در اینجا باید هوشمندانه برخورد می کردیم. می تونستیم به جای مذاکره با ۵باضافه یک و آمریکا بریم با روسیه و ونزوئلا و چین مذاکره کنیم که یک برد ۸۵ درصد برای ما بود، یا بریم با سوریه و افغانستان و عراق مذاکره کنیم که یک بازی برد برد برای ما بود. من تعجب می کنیم کسی که ادعای دیپلماسی می کنه ولی حتی طرف مذاکره رو نمی تونه انتخاب کنه.
ششمین موضوع در مذاکرات که من واقعا نمی دونم چه کسی این خط نفوذ رو وارد سیاست خارجی ایران کرد. سیاست گفتگو برای مذاکره بود. گفتگو یکی از راههای مذاکره است. فشنیزم هم یکی از روش های مذاکره است که به زیبایی توسط برادر جلیلی انجام شد. آقای جلیلی شش بار با نماینده اتحادیه اروپا ملاقات کرد و حتی یک کلمه هم مذاکره نکرد. بیشتر تمرکزش رو گذاشت روی مد لباس اون زن. یعنی دقیقا جایی که یک اروپایی روش حساسه. طرف می اومد مذاکره می کرد، وقتی داشت می رفت فکر می کرد پیشرفتی کرده، ولی وقتی می رسید به قلب اروپا می دید هیچ چیزی به دست نیاورده. من تعجب می کنم که چرا هیات ایرانی اینهمه مذاکره می کنه.
موارد دیگری هم هست که من بخاطر اینکه هیات مذاکره رو تحت فشار نگذارم فعلا درباره اش حرف نمی زنم.
زیرابروی مردان و دمپایی زنان
یعنی این افراد چطوری با دنیا ارتباط برقرار می کنند؟ یعنی این افراد نمی دانند که ایران جزو بالاترین کشورهای مصرف کننده لوازم آرایشی است؟ اینها نمی دانند جراحی زیبایی در هیچ جای دنیا به اندازه ایران مشتری ندارد؟ یعنی اینها نمی دانند که چقدر از پسرها و دخترها از طریق تن فروشی زندگی می کنند؟ یعنی نمی دانند که در هیچ کشوری در جهان جز یکی دو کشور آمریکای لاتین که تولید کننده ترانسکچوال هستند این همه آرایش صورت در هیچ جای دنیا انجام نمی شود؟ یعنی این آقایان نمی دانند مصرف لوازم آرایشی یک ماه هر کدام از خانمها و حتی آقایان هموطن از مصرف سالانه موارد مشابه در همه جای دنیا بیشتر است؟
حالا چه بدانند و چه ندانند، آقای حسین وحیدپور از انجمن اسگلاریسم نو و کارشناس مذهبی صدا و سیما گفته است “برداشتن زیرابروی مردان حرام است و برخی مراجع تقلید پوشیدن دمپایی زنانه را هم برای مردان در خانه جایز نمی دانند.” البته حرف درستی است. مرد باید مرد باشد، زن هم باید زن باشد. حالا اگر زنی رفت بخاطر مشکلات زندگی اش فاحشه شد و شوهرش هم به روی خودش نیاورد، اصلا مهم نیست، ولی نباید دمپایی زنانه پای مرد برود.