کانون توجه مستشرقین امروز مولانا جلال الدین بلخی است، که نگاهی جهان شمول دارد و خارج از زندان زمان و حوادث گذرای روزگار، سخن از عشق می گوید و دوام. گابریل مندل خان، یکی از همان شرق شناسان معاصر است که به مدد روح مولانا، دست به کار بزرگ ترجمه مثنوی به زبان ایتالیایی زده، که سخت مقبول خاص و عام افتاده است.
مثنوی، اندیشه ای آن سوی کلام و زبان
سخن گفتن از مولانا، حتی اگر قرار باشد به یک معرفی ساده از یک ترجمه مثنوی، خلاصه شود، سخت است و دشوار و حسی غریب که به قول شاعر به فضای روانی مرغ مهاجر می ماند، تمام کوچه و پس کوچه های شهر وجود آدمی را در بر می گیرد و زخمه های مضراب کلام تارهای تفکر و تعقل انسان را به ارتعاش در می آورد. کلامش، انسان را در عشق می پیچد و از زندان چه کنم ها و دانسته ها و ندانسته ها، آزاد می سازد. اندیشه و حالی آن سوی کلمات و ترس از نارسایی همیشگی واژه ها… شوری رهایی بخش و خواستنی به جوهر و ریشه، کامل. مثنوی از انسان کامل و فرامرز می گوید و بشر را با عشق و صلح آشنا می کند. وحدتی بی بدیل و نا گسستنی.
در حکایتی که حتی اگر ساختگی باشد، شنیدنی است، چنین نقل شده است که پیری در قونیه در جواب به این سوال که شمس را خوش تر داری یا مولا را ؟ جواب داده است: شمس را. که اگر شمس نمی بود، مولانا را نمی شناختم… و بعد درست به همین دلیل مولانا را از محمد، دوست تر می دارد و محمد را از خدا، که اگر محمد نبوده و از حق نمی گفته، وی خدا را هم نمی توانست درک کند…
در روزگار ما، همچنان حکایت پیر، صادق است. این بار اما، با جادوی “ترجمه” که به حق خلقی است جدا از اثر و پلی است که دو فرهنگ و اندیشه از هم دور مانده را به هم می رساند.
ترجمه از روزگار کهن مرسوم بوده است و آمیختگی و تاثیر پذیری اندیشمندان از نوع نگاه و تفکر فیلسوفان و هنرمندان قبل و یا هم عصر خود، در چهار گوشه دنیا، کاملا عیان است. به عنوان نمونه، تاثیر پذیری اندیشه اسلامی از اندیشه ایرانی و یا اندیشه تصوف و عرفان ایرانی از فکر یونانی، مواردی هستند که در قبول شان جای هیچ شک و تردیدی باقی نمانده است.
اما حکایت تمایل جامعه غرب به آثار شرقی و ترجمه آنها، موضوعی است که تولد و رشدش معلول علل متفاوت و پیچیده ای می باشد. جامعه فکری غرب که پس از گرفتار آمدن در دام نیهیلیسم کلید رهایی را در مکتب های نجات بخش شرق جستجو می کرد، پس از آشنایی با مکاتب شرقی، آنها را فراتر از یک راه حل مقطعی دانست.
در واقع عرفان[ مخصوصاً از نوع ایرانی اش] راهی به مقصد رهایی و آرامش نیست، که خود آرامش است. خود نجات است، خود همان حقیقت افلاطونی است و فضیلت ارسطویی.
پس از لویی ماسینیون و هانری کربن و نیکلسون که حلاج، سهروردی و مولانا و … را به جامعه غرب معرفی کردند… موج جدید شرق شناسان همچون، ویلیام چیتیک، ویلیام گارانارا و پیو مونتزه و … از راه رسیدند و راه مستشرقین غربی نسل قبل را ادامه دادند. اما این بار کانون توجه از اندیشه تصوف حلاج و وحدت وجود ابن عربی، به مولانا جلال الدین بلخی انتقال یافت، که نگاهی جهان شمول دارد و خارج از زندان زمان و حوادث گذرای روزگار، سخن از عشق می گوید و دوام. از دور افتادن از اصل می گوید و رنجش تحمل فاصله.
کلام مولانا بدان جهت به ذائقه غربی سازگار است که مفاهیم و پایه های عرفان شرق را به زبان عادت شده جامعه غرب بیان می کند. چگونگی بیان مولا، بی شباهت به بیان فلسفه کلاسیک غرب، نیست…
همین است که باعث می شود مولانا، هم شاعر باشد و هم فیلسوف و مثنوی بی بدیلش، پس از این همه سال و تغییرات فراوان در شیوه های شعر گفتن، همچنان بیشترین میزان تقاضا در جهان را داشته باشد.
گابریل مندل خان، یکی از همان شرق شناسان معاصر است که به مدد روح مولانا، که در اثر جاری است، دست به کاری بزرگ زده که مقبول خاص و عام افتاده است.
پروفسور هلیل سین، در مقدمه کتاب به نکته ای ظریف اشاره می کند و جای خالی یک ترجمه کامل و قابل اعتماد از مثنوی، در زبان ایتالیایی را مشهود و عیان می داند. حفره ای که به یاری مندل خان و تیم مشاورش، در سال گذشته از میان رفت.
ترجمه کامل هر شش دفتر مثنوی از متون فارسی، ترکی و انگلیسی و پاره های قبلی ایتالیایی صورت گرفته است. منبع فارسی اثر، مثنوی به سعی دکتر استعلامی است به چاپ انتشارات کتاب فروشی زوار.
دامنه وسیع مفاهیم[ و به نسبت کمتر، واژگان] ضرورت آشنایی مترجم، با عرفان ایرانی و مراحل تکاملش را بیشتر و بیشتر می کند. مندل خان، چه در انتقال مفهوم و چه در ترجمه کلمه به کلمه موفق عمل کرده است و برای انتقال موسیقی شعر نیز از زبان مواج و آهنگین ایتالیایی بهره گرفته است. تا جایی که قابلیت های آهنگین زبان ایتالیایی باعث شده است، ترجمه پروفسور مندل خان، بیشتر از ترجمه انگلیسی و قدرتمند نیکلسون به زبان شعر و تجمع آهنگ و معنا و ایجاز نزدیک باشد.
وی قبل از آغاز کتاب، برای خواننده ای که شاید به دنیای تصوف آشنا نباشد، چکیده ای از تصوف را بیان کرده است و دلایل تاریخی پیدایش و رشد آن را بر شمرده است.
مطالعه همین مقدمه چهل- پنجاه صفحه ای، کافی است تا از شناخت عمیق او از فرهنگ ایران و دیگر فرهنگهای تاثیر گذار شرق، اطمینان حاصل کنیم.
توضیحات عمیق و مفصل وی پیرامون واژه ها و مفاهیم دشوار نیز از دیگر نقاط قوت کتاب است که بر دانش زیاد مترجم از دنیای شرق، مهر تایید می زند.
اما ایراد های کتاب، فرزند مشکلات همیشگی ترجمه است، به قول یک مثل قدیمی ایتالیایی، مترجم خیانتکار است. اما اگر همین خیانت شیرین نبود، اندیشه در زندان مرزهای جغرافیایی زبان اسیر می شد، آیا تنها فارسی زبانان دنیا باید از بیان عاشقانه مولانا لذت ببرند؟ آیا حس و حال دانته، محدود به مرزهای جغرافیایی ایتالیاست؟ و یا حماسه سرایی های هومر تنها به کار یونانیان می آید؟ البته که چنین نیست. پس برای درک این اندیشمندان بزرگ، بهتر است چشم به روی خیانت ترجمه ببندیم تا آن جوهر که ارزشمند تر است، حفظ شود و قبول کنیم که آشنایی با اثر توسط ترجمه خیانت کار، بهتر از انزوای اثر است.(البته که ترجمه های خوب و کامل، چیز زیادی از مفهوم اثر نمی کاهند.)
به قول پروفسور هلیل سین، مولانا به مردم یاد می دهد تا چطور با عشق و گذشت و احترام در کنار یکدیگر زندگی کنند و در زیر چتر عشق بیارامند و چه جالب که وارثان کلام او، فارسی زبانانی که بدون همراهی واسطه با مولانا هم صحبت می شوند، در جامعه ای زندگی می کنند که به کل از آرمانهای او دور افتاده است و نشانی از عشق و گذشت و احترام ندارد.