یاد یاران ♦ چهار فصل ‏

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

ایران سی سال اخیر، شده محل دق کردن، دق دادن و راکد نگاه داشتن هنرمند و مرگ تدریجی او. فردین و ارحام صدر و دیگران ‏باید آنقدر بمانند تا بمیرند. عجب روزگاری است که میان تماشاگر و هنرمند – که هر دو نیازمند هم اند چنین دیواری بلند بنا ‏کرده. چند تا دیگر باقی مانده اند؟؟؟ ‏

yadeyaran844_1.jpg


به بهانه درگذشت رضا ارحام صدر

‎ ‎شکرپاره رخ در نقاب خاک کشید‎ ‎


از همان لحظه ای که در روزگار نوجوانی برای نخستین بار به تماشای تئاتر رفتم، میرا بودن این هنر همیشه برایم واقعیتی تلخ و ‏آزار دهنده بوده است. این که یک تئاتر، در پی آخرین شب اجرا به نیستی می پیوندد و پس از آن تنها خاطره ای مبهم در ذهن ‏تماشاگرانش باقی می ماند و بس، حکایتی غم انگیز است که همیشه باقیست. غیر قابل رجوع بودن هنر های نمایشی امکان انتقال ‏آثار تئاتری به نسل دیگر را از میان می برد و به تبع آن، تماشاگرانی که اثری را روی صحنه دیده اند، هیچگاه نمی توانند خاطره ‏آن اثر را با دیگران به اشتراک بگذارند.‏

سرنوشت هنر بازیگرانی که روزگاری روی صحنه خوش درخشیده اند نیز به شکل غم انگیزی با ماهیت میرایی تئاتر گره خورده ‏است. در تاریخ نمایش ایران بسیار خوانده ایم از شکل گیری گروه های نمایشی که پایه های تئاتر نوین ایران را بنا کردند، و بسیار ‏می خوانیم از نقش آفرینی های شگفت انگیز بازیگرانی که خدایی کرده اند روی صحنه. عناوین بسیار می خوانیم از شاهکار های ‏ادبیات نمایشی ایران و جهان که ماه ها اجرا شده اند و حکایت ها می خوانیم از روند پر ماجرا و جذاب آفرینش ها.‏

اما از آن همه اتفاق، از آن همه عمر، از آن همه زحمت، به جز متن و هر از گاهی چند قطعه عکس، هیچ چیز باقی نمانده. هیچ ‏چیز که من را یاری دهد که بدانم ارحام صدر یعنی چه.‏

مجبورم تمام اینترنت را بگردم و چند فایل تصویری از تئاتر های او که تازه به فضای مجازی اضافه شده پیدا کنم، تا بفهمم مرد ‏‏85 ساله ای که یکشنبه پیش در گذشت و من بارها و بارها در روند تحقیقات و مطالعاتم به نام او برخورده بودم کیست. بارها در ‏موردش خوانده بودم و بیوگرافی اش را از حفظ بودم و می دانستم که مهم ترین وجه حرفه ای اش را نمایش هایش تشکیل می دهد. ‏اما به جز آثار سینمایی اش هیچ ندیده بودم. و این یعنی نفهمیدنِ ارحام صدر.‏

yadeyaran844_2.jpg


بازی او در سینما از “شب نشینی در جهنم” تا “جعفر خان از فرنگ برگشته” گرچه تحسین بر انگیز است و گوشه هایی از مایه ‏های طنازی و بازیگری او را به رخ می کشد، اما واضح است که این حضور ها در سینما هیچ ربطی به ارحام صدر بودن او ‏ندارد. آن چیزی که او را بزرگ کرد، چیزیست که من و نسل من ندید و هیچ وقت نفهمید.‏

این حسرت همیشه با من بوده و هست، که چرا پدرم لذت تماشای ریو براوو و جویندگان و هنگ جانبازان و پاپیون را می تواند با ‏من به اشتراک بگذارد اما من نمی توانم “وادنگ” و “مست” شکر پاره را همان طور که پدرم دیده تجربه کنم. ‏

وقتی به گوشه هایی از فیلمی مستند به کارگردانی غلامرضا مهیمن نگاه می کنم و همنسلان ارحام صدر را می بینم که به چه شور ‏و اشتیاقی از هنرمند محبوب شان دیدار می کنند، می فهمم که او اسطوره ای بی مثال است. اما بازهم کماکان لایه های ابهام و ‏غربت است که میان من و او فاصله می اندازد.‏

می گویند بداهه پردازی یکی از مهارت های او بوده و در غلظت شیرینی اش سهمی فراوان داشته است. وقتی در نمایی از این ‏مستند، می بینم که در پی تکان دادن ناگهانی کله یک اسب گاری، چگونه فی الفور دیالوگی طنز آمیز را با جناب اسب می آفریند و ‏برگزار می کند، می فهمم که چه شکر پاره ای بوده است این هنرمند، و تاسف می خورم از این که او مال ما نبود. مال نسل ما ‏نبود. که می شد که باشد، اما از ما دریغش کردند. ‏

می شد که بماند و بخنداند. سی سال تمام. دریغ.‏

yadeyaran844_3.jpg


درد میرایی تئاتر را درمانی نیست. اما می شود کمترش کرد. می شود این درد را کمتر به دیگران تعمیم داد. می شود دایره ‏تماشاگران را بزرگ تر کرد و فاصله نسل ها را کمتر. تقریبا همه کشور های صاحب هنر تئاتر این راه را برگزیده اند. به همین ‏دلیل است که می بینیم یک تئاتر سال ها روی صحنه می ماند ، و یک بازیگر محبوب آنقدر که جان و توان در بدن دارد به ‏حضورش ادامه می دهد ، تا آن دم که مرگ امانش ندهد.‏

اما ایران سی سال اخیر، شده محل دق کردن، دق دادن و راکد نگاه داشتن هنرمند و مرگ تدریجی او. فردین و ارحام صدر و ‏دیگران باید آنقدر بمانند تا بمیرند. عجب روزگاری است که میان تماشاگر و هنرمند – که هر دو نیازمند هم اند چنین دیواری بلند ‏بنا کرده. ‏

چند تا دیگر باقی مانده اند؟؟؟ ‏