گفت و گو♦ سینمای ایران

نویسنده
آرزو شهبازی

گفت وگوی رضا عطاران با کیانوش عیاری، جذابیت ها و مشکلات خاص خودش را دارد. جذابیتش در سخن پرداز ‏بودن مصاحبه شونده و کم حرف بودن مصاحبه کننده بود. بخشی از آن در تصویر فیلمساز جوانی بود که گویی در ‏مکتب کارگردان مورد علاقه اش، از تمام ظرایفی که می توانست واقع گرایی اش را به مسیر درستی هدایت کند، می ‏آموخت و بخشی از آن به موجب این اتفاق افتاد که عیاری سخن را در دست گرفت و گفت وگو علاوه بر “روزگار ‏قریب”، تا حدودی حول وحوش “بزنگاه” هم شکل گرفت…‏

kianoshayarib.jpg


گفت‌وگوی خواندنی رضا عطاران با کیانوش عیاری درباره “روزگار قریب”‏

‎ ‎زندگی شستن یک بشقاب است‎ ‎

وقتی فکر گفت وگوی رضا عطاران با کیانوش عیاری به ذهنم رسید، شاید تنها چیزی که در ناخودآگاه من بخشی از ‏وجود این دو را به هم پیوند می داد، شیوه واقع گرایانه هر دو در فیلمسازی بود. اگرچه آثار عطاران از حیث قرار ‏گرفتن در دایره آثار طنز، تا حدودی از کارهای عیاری فاصله می گیرد. آنچه عیاری به عنوان شیوه فیلمسازی خود در ‏تمام این سال ها دنبال کرده، به مجموعه آثاری منجر شده است که هر یک در متن سندی خود، دارای تخیل نیز هست. ‏اما عیاری هم بیرون از قاب آثارش، همان قدر طنزپرداز است که دکتر قریب بود. شاید به همین خاطر است که خیال ‏می کنم نیمه تخیلی دکتر قریب، خود او بود.‏

گفت وگوی این دو با هم، جذابیت ها و مشکلات خاص خودش را دارد. جذابیتش در سخن پرداز بودن مصاحبه شونده و ‏کم حرف بودن مصاحبه کننده بود. بخشی از آن در تصویر فیلمساز جوانی بود که گویی در مکتب کارگردان مورد ‏علاقه اش، از تمام ظرایفی که می توانست واقع گرایی اش را به مسیر درستی هدایت کند، می آموخت و بخشی از آن به ‏موجب این اتفاق افتاد که عیاری سخن را در دست گرفت و گفت وگو علاوه بر “روزگار قریب”، تا حدودی حول ‏وحوش “بزنگاه” هم شکل گرفت.اما بخش دشوار ماجرا، هدایت کردن مسیر مصاحبه ای بود که حتی در جدی ترین ‏موارد نیز، از مسیر شوخی و طنز منحرف نمی شد. گفت وگویی با حاشیه هایی آنقدر جذاب و دوست داشتنی که حذف ‏شان برایم افسوسی بزرگ بود. دیدار آن دو دیدنی تر بود تا خواندنی. باید برای خواندن این مصاحبه، تصویر هر دو آنها ‏را در تمام لحظات با شوخ طبعی خاص خودشان تصورکنید.‏

عیاری: برای من گفت وگو با شما از این نظر جالب است که در کارهایتان چیزهایی می دیدم که خود همواره به آن ‏گرایش داشتم. یعنی پرهیز از خودنمایی و زنده کردن صحنه به واسطه عناصری که سعی در به رخ کشیدن تکنیک ‏ندارند و این نگاه در سینمای ایران نایاب است. برای همین چند سال پیش در صحبت با یکی از روزنامه ها که راجع به ‏‏”ترش و شیرین” از من پرسیده بود، گفتم تعجب می کنم چرا عطاران فیلم سینمایی نمی سازد.‏

عطاران: دست شما درد نکند،

عیاری: واقعاً این اعتقاد را داشتم. چون کمتر کسی می تواند بر وسوسه خودنمایی غلبه کند و خود را به رخ نکشد. چنین ‏گرایشی در کار اخیر شما هم مشهود است.‏

عطاران: البته این روش منحصر به شماست. اما من خودم همیشه گرایش داشتم که به این واقع گرایی برسم. یعنی ‏ظرافت شبیه زندگی. به طوری که هیچ چیز غلو شده و شیک نباشد. مثلاً از آدم بغل دستی یک چیزی بیاید از توی کادر ‏رد شود و کادر را خراب کند. شبیه همین حالتی که الان اینجا نشسته ایم و این چیزی که روی میز است و بخشی از ‏تصویر شما را گرفته است. تنها کسی هم که در سطح بسیار بالایی این اتفاق در کارهایش می افتد، فکر می کنم شما ‏هستید.‏

عیاری: این مساله برای کمتر کسی اهمیت دارد. به ندرت پیش می آید کسی زور و بازویی داشته باشد و در عین حال ‏بتواند یا اصلاً علاقه یی داشته باشد آن را پنهان کند. گاهی هم پیش می آید که فکر کنم وقتی چیزی برای طیف گسترده ‏یی از مردم اهمیت ندارد آیا واجد ارزش هست؟ و صد البته خیلی زود خودم را متقاعد می کنم نه تنها واجد ارزش ‏هست، بلکه راهی غیر از این نمی شناسم. حالا وقتی روزگار قریب را مرور می کنم، این باور را در تمام ابعاد کار به ‏صورت جا افتاده یی می بینم.‏

عطاران: در مورد اینکه گاهی شک می کردید که ممکن است کسی دوست داشته باشد یا نه، واقعیت این است که من ‏خودم از مردم پرسیده ام و تنها وجهی که از کار من برایشان جالب بوده و درباره کار شما هم می گفتند این بود که خیلی ‏شبیه زندگی است. انگار کسی بازی نمی کند. در بازی گرفتن از بچه ها هم من سعی می کنم این اتفاق بیفتد. مثلاً بازی ‏درسا در کار ما که همه آن را دوست داشتند، به خاطر این بود که درسا بازیگر نبود. اگر می دانست که دارد بازی می ‏کند حتماً خراب می کرد. ما به او می گفتیم این جمله را بگو و به بهترین شکل ممکن می گفت. درست مثل زندگی که ما ‏از همه احساسات مان استفاده نمی کنیم. با همان حس درستش می گفت و به تئاتر نزدیک نمی شد.‏

عیاری: چون وقتی با بازیگران پرتوان که دارای تجارب یا آموزه های آکادمیک هستند کار می کنم، در مرحله اول کارم ‏خلع سلاح کردن آنها و تلطیف دانسته هایشان است و البته این برای عده یی از بازیگران برخورنده است. اما کسانی هم ‏مثل مهدی هاشمی، با اعتماد بی حد و حصر شرایطی را برایم به وجود می آورند که بشود قابلیت شان را به بهترین ‏شکل ممکن تصویر کرد. آقای هاشمی به واسطه این اعتماد و فروتنی، زمینه ساز تجلی استعداد خود می شوند. بگذار ‏در سر صحنه، یک گروه 50- 40 نفری بگویند پس آقای هاشمی از خودشان چه دارند و چه می کنند و بیشتر حرکات ‏را که کارگردان به او می گوید، اما نتیجه این واگذاری خود از سر اعتماد و فروتنی، همانی است که شاهدش هستیم و ‏آن چیزی نیست جز تحسین یک ملت. البته ایشان سزاوار این تحسین هستند زیرا خود زمینه ساز عرضه توان و مهم تر، ‏جوهرشان بوده اند. این نتیجه گیری ساده و به ظاهر پیش پا افتاده، رمز درخشش مهدی هاشمی و کسانی مثل مهران ‏رجبی است. رجبی درس بازیگری نخوانده، اما در هزاران پلانی که من در مجموعه روزگار قریب و فیلم “بیدار شو ‏آرزو” از ایشان گرفتم، حتی یک لغزش در جهت غلتیدن به سمت ارائه خود نداشته است؛ خالص، ناب و شورانگیز، با ‏توانی فوق العاده در بیان دیالوگ ها. این توان چنان مرا به وجد می آورد که برایش دیالوگ هایی شبیه به بحر طویل می ‏نوشتم. در تمام دوران فیلمسازی ام، تنها برای دو بازیگر بر اساس قابلیت ها و نوع گویش و بیان شان دیالوگ نوشته ام. ‏اولین بار برای مهران رجبی و دومین بار برای زنده یاد حسین پناهی.‏

عطاران: یعنی بر اساس شناختی که از بازیگر داشتید؟

عیاری: بله، اگر ایفاگر نقش نوکر حکیم رحمت الله کسی غیر از حسین پناهی بود شخصیت دیگری شکل می گرفت و ‏قاعدتاً دیالوگ های دیگری نوشته می شد و اینقدر بدیمن نبود و دائماً درباره میت و عزرائیل و تابوت و کافور و کفن ‏حرف نمی زد.‏

عطاران: فکر می کنم استفاده از قابلیت وجودی هر آدم یکی از بخش های اصلی کار باشد. من در انتخاب بازیگر حتماً ‏این مساله را در نظر می گیرم و اگر کسی را نشناسم، جلسه یی برای آشنایی می گذارم تا طی صحبت، خنده هایش را ‏ببینم، عصبی شدنش یا پرحرفی و کم حرفی اش را ببینم. همه این چیزها را در آن جلسه معارفه پیدا می کنم و توی کار ‏ازشان استفاده می کنم. بازیگری که 50 سال به گونه یی خندیده و ناراحت شده و این توی پوستش نشسته، اگر بخواهد ‏غیر از آن بازی کند، همان نمایش می شود.‏

عیاری: هر کسی یک بافت رفتاری دارد که مشکل می شود آن را عوض کرد. ضمن اینکه چرا باید آن را عوض کرد؟ ‏چه اصراری است که یک آدم ترشرو نقش یک آدم شیرین را بازی کند. طبیعت خودش تصمیم گیری کرده و ظاهراً ‏مجال انتخاب را به حداقل رسانده است.‏

اعتماد: پس مقوله یی به عنوان بازیگری و تعاریف آن کجای این قضیه قرار می گیرد؟

عیاری: بنا به تعاریفی که از مفهوم بازیگری شده، بازیگر باید قادر باشد هر نقشی را ایفا کند. چه نقش شخصیت نرم خو ‏و چه سودایی مزاج. این ویژگی است که هنرپیشه خلق می کند. اما من ترجیح می دهم کمتر به این تعریف گرایش پیدا ‏کنم و به سمتی بروم که هنرپیشه به اقتضای طبیعت خودش بازی کند. حتی اگر دیدرو گفته باشد؛ «هنرپیشه یی که به ‏اقتضای طبیعت خودش بازی می کند، بیشتر اوقات نفرت انگیز و گاهی درخشان است.» من کسی را می شناسم که از ‏میوه های ترش مربا درست می کند و از میوه های شیرین ترشی. یک بار از او پرسیدم چه اصراری به این کار است؟ ‏چرا از همان ویژگی که طبیعت به میوه بخشیده تبعیت نمی کنی. گفت در این کار حکمتی هست که مربا و ترشی را ‏متفاوت از موارد رایج می کند. اما برگردیم سر صحبت مان. من برای شناخت بازیگر راه ها و روش هایی دارم. مثلاً ‏گاهی شرایطی به وجود می آورم که با او غذا بخورم. هنگام غذا خوردن برخی از خصوصیات پنهان آدم ها برملا می ‏شود.‏

عطاران: البته گاهی اشتباه هم می شود،‏

عیاری: آره. بعضی ها بازی خوب شان را در ملاقات اول نشان می دهند. وانمود می کنند نرم و همراه و بی ادعا هستند ‏و آدم را شیفته خود می کنند. اما وقتی دوربین آلوده شان می شود تازه می فهمیم رو دست خورده ایم. آن هم از نوع ‏جانانه اش،

اعتماد: اما جز مساله بازیگری، به نظر می رسد شما در زمینه فیلمسازی به شدت وفادار به شیوه خودتان هستید.‏

عیاری: البته اگر متهم نشوم که آدم دگمی هستم.‏

اعتماد: نه، اتفاقاً این شیوه یی است که می شود آن را پایه اصلی موفقیت شما به حساب آورد و در واقع به سبک شما ‏تبدیل شده است.‏

عیاری: بله، طی این سال های طولانی، تغییر عمده یی در بیان سینمایی ام اتفاق نیفتاده است. در گام نخست باید فضای ‏فیلم ملموس و قابل پذیرش باشد. آدم های فیلم را باید چنان تصویر کرد که وقتی از قاب هم خارج می شوند، انگار دارند ‏در جایی دور از چشم تماشاگران کماکان زندگی می کنند. جغرافیای خانه یی که تماشاگر می بیند باید به گونه یی ترسیم ‏شود که بتوان فهمید آشپزخانه اش کجاست و حمامش کجا. وقتی فیلمی در قدم اول به این مهم دست یافت، در قدم بعدی ‏می تواند صلاحیت طرح حرف و فکر را داشته باشد.‏

اعتماد: فکر می کنم اتفاقی هم که در مورد کار اخیر آقای عطاران افتاد همین بود. «بزنگاه» در میان کارهایی واقع شد ‏که همگی بار سنگین حرف هایی فاخر را در قالبی ضعیف به دوش می کشیدند، و از آن کار هم چنین انتظاری می ‏رفت. در حالی که آن کار فقط یک جور زندگی بود، بدون سنگ های بزرگی که همیشه علامت نزدن است. ضمن اینکه ‏در آماری هم که در زمینه مخاطب ارائه شد، سعی کردند این تفاوت را جور دیگری جبران کنند.‏

عطاران: اما در نهایت به من گفتند کار شما بیشترین بیننده و در عین حال بیشترین بازخورد را داشته است ولی این را ‏اعلام نکردند و خوبی اش این بود که کار را در ردیف آخر قرار دادند. چون اگر دوم و سوم می شد شاید قابل باورتر ‏بود.‏

عیاری: خب دروغ هرچه بزرگ تر قابل باور تر،

عطاران: اما به نظر من شیوه اجرایی خیلی مهم تر است. چون خیلی ها در زمینه بیوگرافی کار کرده اند. من فکر می ‏کنم اگر جزئیات، بازی و صحنه به شکل واقعی و درست پرداخت شود، اصلاً نیازی به قصه نیست. مثلاً همین نشست ‏ما را اگر درست اجرا کنیم، شما سرجای خودتان نشسته اید و من که اینجا نشسته ام و کمبود دیدن شما را هم داشته ام و ‏دارم همه اش شما را نگاه می کنم (خنده)، این اشیای روی میز که توی دفترهای مختلف متفاوت است، این چیدمان، این ‏جالباسی و آن دو نفر که آن گوشه ایستاده اند، اگر همه اینها با توجه به جزئیات کامل و بازی و صحنه و گریم به طور ‏کامل اجرا بشود قابل دیدن می شود و حتی بدون قصه هم کسی چشم از آن برنمی دارد.‏

اعتماد: حالا این جزئیاتی که عین واقعیت است، آیا همواره نیاز به تصمیم گیری و برنامه ریزی دارد یا بخشی از آن با ‏اتفاقات جبران می شود ؟‏

عیاری: برنامه ریزی و تصمیم گیری حرف اول را می زند، اما وقوع اتفاقات را هم باید به صورت مشروط پذیرفت. ‏یعنی اگر تنه بازیگر به گلدانی بخورد و آن را بشکند، در صورت کمک به داستان، آن هم به گونه یی که به ساختمان و ‏ریتم صدمه نزند، قابل استفاده است.‏

عطاران: شما اول می روید لوکیشن را می بینید؟

عیاری: روش ثابتی ندارم. بسته به شرایط است. برای فیلمبرداری بعضی از صحنه های «بودن یا نبودن» به روستای ‏ابیانه فکر می کردم. می خواستم آنیک دختری که به خاطر نارسایی قلبی در پی دریافت قلب جوانی است که دچار مرگ ‏مغزی شده است، مسیر دشواری را طی کند. مثلاً به خانه یی برود که بالای تپه یی قرار داشته باشد. این ایده مکان را ‏تعیین کرد و عاقبت سر از پله های باغ شاطر در منطقه دربند تهران در آوردیم. گاهی این روند به گونه دیگری پیموده ‏می شود. می خواهم به روزگار قریب اشاره کنم. به قسمتی که خانواده دکتر قریب قصد سفر به کربلا را دارند و محمد ‏هم قرار نیست همراه شان برود. پس محمد قریب 9 ساله قهر کرده و نمی خواهد ناهار بخورد. خانه یی که در آن ‏تصویربرداری کردیم، موقعیتی خاص داشت که البته ما به آن خاطر آن خانه را انتخاب نکرده بودیم. موقعیت خاص ‏خانه بدین گونه بود که تعدادی از اتاق ها به شکلی جالب و تو در تو به هم گره خورده بود و مثل لابیرنت کوچک و ‏جذابی مرا وسوسه می کرد که از آن موقعیت استفاده کنم و صحنه قهر محمد با پدرش بهترین فرصت بود. محمد لابه ‏لای این هزارتو خود را پنهان می کرد و پدر هم او را تعقیب می کرد. بنابراین گاهی یک مکان می تواند ایده یی را ‏شکل بدهد.‏

اعتماد: به نظرم چیزی که در کار شما مهم است این است که از هر چیزی حتی مساله یی مثل نداشتن فیلمنامه یا ‏مواردی که می تواند مشکل ساز شود به خوبی استفاده می کنید.‏

عیاری: همین طور است. سعی می کنم فرصت طلبانه از هر چیز و هر اتفاقی به سود کار استفاده کنم. گاهی پیش می ‏آید که نمی شود بازیگری بی استعداد را کنار گذاشت. در این صورت می کوشم با تغییر در شخصیتی که او ایفاگر آن ‏است، مشکل را حل کنم. مثلاً او را آدمی کندذهن یا دست و پاچلفتی و عجول نشان بدهم که حتی ممکن است باعث ‏افزایش نقش هم بشود و جالب تر اینکه خود او متوجه نمی شود بی استعدادی اش دلیل افزایش نقش اش شده است.‏

عطاران: من دیده ام که بعضی ها می گویند آقای عیاری نقش مان را زیاد کرده است.‏

‏(در اینجا بحث بسیار جذابی در مورد یکی از همین بازیگرها شکل می گیرد.)‏

عطاران: چقدر توی کار تعطیلی داشته اید؟ چون من وقتی برای «خانه به دوش» به مهران رجبی زنگ زدم گفت من ‏سرکار آقای عیاری هستم و یک سالی هست که داریم کار می کنیم. کار دومم «متهم گریخت» هم می خواستم باهاش کار ‏کنم که زنگ زدم و گفت سر کار روزگار قریب هستم. چون بازی اش را دوست دارم، گفتم پس من کی با تو کار کنم؟ ‏برای کار سوم «ترش و شیرین» هم زنگ زدم و باز هم گفت سرکار آقای عیاری هستم و من دیدم دارد 5 سال می شود. ‏البته آقای رجبی گفت این وسط یک تعطیلی هم داشته اید. ولی در نهایت این طور بود که دائماً کار کردید درست است؟‎ ‎

عیاری: به جز دو وقفه دو سه ماهه، مدام کار می کردیم.‏

عطاران: اگر سرعت کار را این طوری در نظر بگیریم که در 6 سال 36 قسمت گرفته باشید، قسمت ماقبل آخر را ‏چطور می شود در دو هفته تصویربرداری کرد؟‏

عیاری: این قسمت را در 15 روز گرفتیم. بعضی وقت ها که محدودیت زمانی داریم کمی جدی تر می شوم.‏

عطاران: آقای هاشمی حین این کار در دو یا سه سریال بازی کردند. آیا بخش بزرگسالی روزگار قریب کاملاً مجزا ‏گرفته شده است؟

عیاری: پایه داستان سریال، 10 روز پایانی عمر دکتر قریب است. آنجاست که اتفاقاتی رخ می دهد و بهانه سفر به ‏گذشته می شود و این گذشته هم سیری مشخص و منطقی دارد. از کودکی دکتر قریب شروع می شود و به یک سال پیش ‏از مرگ او ختم می شود. نمی خواستم صحنه های 10 روز پایانی در هر قسمت مجموعه بیشتر از 10 دقیقه باشد؛ اما ‏چنین نشد و گاهی به 30 دقیقه هم رسید. به همین علت تصویربرداری دو ماه و نیمه ما در بیمارستان بوعلی تهران به 9 ‏ماه و چهار روز کشید. قرار بود ما پس از پایان کار 75 روزه مان، بخش عفونی را که در اختیار داشتیم، بازسازی ‏کرده و با افزودن تعدادی توالت و حمام تحویل بدهیم. اما این تاخیر همه چیز را تحت تاثیر خود قرار داده بود. در پایان ‏ماه نهم ما فقط توانسته بودیم 70 درصد کار را بگیریم. آقای آقاکریمی مدیر تولید مجموعه پیشنهاد کرد به خاطر ‏خلاصی از این بحران دکتر قریب را از بیمارستان خارج کنیم. از این پیشنهاد استقبال کردم و داستانی تراشیدم که دکتر ‏قریب برای دیداری مخفیانه با یک فعال سیاسی که گلوله یی به پایش خورده، بیمارستان را ترک می کند و دو شب را ‏در بیغوله های اطراف تهران سر می کند و مجدداً به بیمارستان برمی گردد.‏

همین موضوع به ما فرصت داد تا 30 درصد باقیمانده 10 روز پایانی عمر دکتر را هم بگیریم. در حقیقت این بخش ‏داستان بیش از اینکه محصول خلاقیت باشد، ناشی از رعایت اخلاقیات بود.‏

عطاران: این شکل ساختاری مجموعه یعنی 10 روز پایانی عمر دکتر قریب که در هر قسمت به فلاش بک ختم می شود ‏از اول در ذهن تان بود؟

عیاری: بله و فرض کن فیلمنامه یی هم در کار نیست و هزاران مشکل طاقت فرسا را هم مجسم کن. این 10 روز پایانی ‏را در سومین سال فیلمبرداری کردیم. در سال های قبل ما بخش قابل توجهی از فلاش بک ها را گرفته بودیم و بخش ‏هایی هم مانده بود که پس از پایان فیلمبرداری 10 روز پایانی باید گرفته می شد. به وضوح می توانستم تله را ببینم. به ‏مضامینی که باید در 10 روز پایانی می گذشت هنوز دست نیافته بودم. نمی دانستم این داستان ها باید چگونه باشد که هر ‏کدام شان بتوانند زمینه ساز رجوع به یکی از آن 34 فلاش بکی باشند که در سال های اول و دوم گرفته شده بود یا قرار ‏بود در سال های بعدی گرفته شود. این مخمصه هراس و تشویشی شش ساله بود که در غالب موارد با ول گویی و ‏شوخی سرصحنه پنهانش می کردم. اما این دم خروس نبود که خود خروس بود که همه آن را می دیدند و البته به کمک ‏همان ها یعنی همکارانم توانستم خاک نشوم.‏

عطاران: و تدوین خیلی در این کار مهم بود.‏

عیاری: در برون رفت از این مخمصه و گرداب، تدوین نمی توانست معجزه کند. برای این سریال هم مثل فیلم های قبلی ‏ام اصولاً پلان اضافه و مازاد بر احتیاج نگرفته بودم. بنابراین تدوین اولیه، راف کات، هنگام دکوپاژ انجام شده بود. ‏ساختمان کلان تدوین هم پیش از آغاز تصویربرداری تعیین شده بود که درباره اش گفتم. منظورم همان 10 روز پایانی ‏است که وقایع آن باید سکوی پرتاب بخش های سفر به گذشته باشد و از طرفی وقایع متعددش باید اتصالی زنجیروار به ‏هم داشته باشد.‏

عطاران: و چقدر هم دلچسب است،

عیاری: این دلچسبی از مسیری پیچیده سر در آورده که در نهایت باید به یک سادگی مفرط منجر شود. نمی خواهم این ‏سادگی مفرط را به یک ارزش نهایی تبدیل کنم.‏

اعتماد: پس این همه تلاش برای دستیابی به سادگی برای چیست؟

عیاری: سادگی حربه یی است برای گشودن راحت تر دری و ورود به دنیایی که قرار است چم و خم آن دیده شود. این ‏سادگی و روانی واکنش های فوق العاده یی است که از هر جایی سر در آورده است؛ از میان کودکان، نوجوانان، ‏جوانان، میانسالان و سالمندان و باسوادان و بی سوادان و نخبگان و عوام. قادر نیستم شگفتی ام را با فروتنی پنهان کنم. ‏شاید نباید هم پنهان کنم. دانستن این بازتاب حق شماست.‏

اعتماد: به مواردی هم برخورد کردید که کار را دوست نداشته باشند؟

عیاری: نه، تاکنون به کسی که مخالف کار باشد برخورد نکرده ام. اما هرگز چنین تصوری هم ندارم که روزگار قریب ‏مخالفی ندارد. حتماً من برخوردی با آنها نداشته ام.‏

عطاران: البته گاهی در میان منتقدان پیدا می شود. اما در میان مردم نه، چون منتقدان برای خودشان دسته بندی هایی ‏دارند. منتظر می مانند ببینند آن دیگری چه می گوید بعد آنها مخالفت یا موافقت کنند. اما درباره کارکردن بر اساس ‏زندگی یک آدم واقعی برایمان بگویید. ترسناک نبود؟

عیاری: از همان ابتدا برایم روشن بود که قرار نیست مجموعه روزگار قریب یک مجموعه بیوگرافیک از زندگی دکتر ‏محمد قریب باشد. اگر اشتباه نکنم در سال 79 سیما فیلم، فیلمنامه یی از شاهد سلطانی آزاد به من داد که کار خوب و ‏محکمی بود. به عنوان تهیه کننده مجموعه دنبال کارگردانی بودم که این متن را کار کند. اما دوستان سیمافیلم اصرار ‏داشتند کارگردانی را خودم برعهده بگیرم و عاقبت نیز چنین شد و من هم باید بنا بر عادت و روش خودم کار می کردم. ‏آقای رضا بالا معاونت فرهنگی وقت سیما فیلم پیشنهاد کرد خودم فیلمنامه یی بنویسم و البته به دلیل کمبود جدی زمان، ‏به جز دو قسمت که بعد ها هنگام تصویربرداری به شش قسمت رسید، دیگر نتوانستم فیلمنامه یی بنویسم و به اجبار ادامه ‏نوشتن یا ننوشتن به زمان تصویربرداری موکول شد. همان زمان با تصویربرداری باید به صحنه های همان روز یا ‏فردای همان روز هم فکر می کردم. اما شخصیت و منش دکتر محمد قریب، بهانه یی بود برای یک سیر تاریخی و برای ‏طرح گوشه های کوچکی از پوست انداختن کشوری که گذشته توام با فروغ و بی فروغی داشته و به ویژه در یک سده ‏اخیر موانع فراوانی بر سر راه توسعه اجتماعی، فرهنگی و علمی اش افکنده شده بود. در کنار چنین جست وجویی، ‏مساله دیگری هم هدف قرار گرفته بود و آن تزریق اعتماد به نفس به جوان ایرانی در جهت خودباوری اش بود. حتم ‏داشتم برای ترسیم این خواسته ها باید دکتر قریب از مسیری عبور داده شود که در زندگی واقعی اش احتمالاً عبور ‏نکرده است. با فرزندانش که همگی در خارج از کشور هستند ارتباط برقرار کردم و خوشبختانه همه شان پذیرفتند که ‏پدرشان ماجراها و حوادثی را تجربه کند که در واقعیت نکرده بود. راهی برود که نرفته بود. اما من هم تضمین دادم که ‏به منش و باور و کردارش وفادار باشم و به هر جایی که او را می برم، صحیح و سالم برگردانم.‏

اعتماد: در چه بخش هایی وامدار زندگی دکتر قریب بودید؟

عیاری: ورود به مدرسه سیروس در سال 1295 و در پی آن تحصیل در دارالمعلمین که همان دبیرستان امروزی است ‏و سپس رفتن به فرانسه برای تحصیل و ازدواج در ایران و امضای نامه مخالفت با قرارداد کنسرسیوم همراه با عده یی ‏از استادان دانشگاه و اخراج موقت از دانشگاه در سال 1333 و دست آخر هم مرگ.‏

عطاران: و دوستی با مهندس بازرگان؟‏

عیاری: آن از دارالمعلمین شروع شده بود و تا لحظه مرگ ادامه داشت. چند مورد دیگر هم بود مثل صحبت درباره ‏سگ بیمار در کاخ سعدآباد و ادامه آن در کنگره پزشکی رامسر یا صحبت هایی درباره مصرف شیر خر برای کودک ‏بیمار یا بخش هایی از آن قسمتی که کودک در بیمارستان می میرد و پدرش در زندان است.‏

اعتماد: دکتر قریب از بعد شخصیتی به نظرم خیلی شبیه خودتان بود. آن نوع طنز خاصی که در شخصیت و نگاه ‏خودتان هست را می شد در دکتر قریب پیدا کرد.‏

عیاری: سایه طنز همواره همراه بسیاری از آدم ها است. در بطن بسیاری از اتفاقات اطراف مان می توان پوزخند طنز ‏را دید. من هم مثل آقای عطاران که در برنامه نقد بزنگاه می گفت در عزاداری ها لحظات خنده داری می بینم، چنین ‏نگاهی دارم. حتماً در بهشت زهرا آن تابلوی کوچک و سیاه رنگی را که اسم میت رویش نوشته شده است و کسی آن را ‏بالای سرش می گیرد دیده اید که تناسبی با آن فضای حزن آور ندارد. ذکر این نکته هم جالب است که وقتی دانستم دکتر ‏قریب آدم شوخ طبعی بوده خوشحال شدم. فکر می کردم به واسطه این خصلت می شود فضای احتمالاً سنگین فیلم را ‏گاهی اوقات شکست.‏

اعتماد: بالاخره بعد از این همه نقد و مصاحبه نمی خواهید فوت و فن اصلی موفقیت تان و در واقع آن ضربه آخر را به ‏ما بگویید؟ من فکر کنم پایه اش فقط درست دیدن است. درست دیدن و درست پرداخت کردن.‏

عیاری: و از ایجاد هر ابهامی طفره رفتن.‏

اعتماد: همان ابهامی که اغلب کارگردان ها به اسم سینمای هنری می روند دنبالش.‏

عطاران: من از این اسم سینمای هنری خیلی بدم می آید. این سریال از خیلی کارهایی که به آنها می گویند هنری، هنری ‏تر است.‏

اعتماد: خب من نمی توانم بپذیرم که درست دیدن تنها شرط لازم باشد و حتی تجربه و تکنیک و… من به چیزی مثل ‏استعداد هم معتقدم که اتفاقاً همین درست دیدن هم بر اساس آن شکل می گیرد. چطور می شود آدم هایی را در سینما به ‏لزوم این نگاه خاص، خارج از تکنیک و آموزش و تجربه معتقد کرد؟

عطاران: خب این حرف خوبی است اما آقای عیاری که نمی تواند راه حل بدهد.‏

عیاری: بله. مشکل است. چون آن نوع هم مخاطب خودش را دارد. این عین عدالت است که کار معمولی و حتی بد هم ‏وجود داشته باشد. من خودم یکی از علاقه مندان کار بد هستم.‏

اعتماد: اما طیف گسترده و بدون مرزی که به «روزگار قریب» علاقه نشان داد، مشخص کرد ما این مرزبندی را ‏نداریم و همه مخاطبان کار خوب را حس می کنند.‏

عیاری: طی این سال ها در ارتباط با مجموعه هزاران چشم و روزگار قریب، حرف های متنوعی از افراد گوناگون ‏شنیده ام که انگار همه آنها یک چیز را می خواهند بگویند و آن چیزی نیست جز احساس حضور خودشان در صحنه ‏هایی که دیده اند. اما آقای عطاران باید این تجربه را رها نکنیم. کارهای شما هم دلبسته این نگاه است. قدرش را بدانید و ‏پی اش را بگیرید.‏

منبع: روزنامه اعتماد