این روزها، شما هم به احتمالِ زیاد، مثلِ من، ایمیل یا ایمیلهایی با این نشانی دریافت کردهاید: http://greenprotests.blogspot.com/2010/08/blog-post_05.html
و شاید بازهم مثلِ من، ابتدا دلتان کمی خنک شده و احتمال دارد بعد، برخلاف من، آن را برایِ دوستان و آشنایانِ دیگرتان فرستاده باشید.
وقتی تکهفیلمهایِ گردهمایی دانشمندان هموطن را اینجا و آنجا، در اینترنت دیدم که رویِ صندلیهایِ مبلمانند آن سالنِ شیک و پیک، معقول و متین و مؤدب، نشسته بودند (البته شاید درستتر آن باشد که بگویم “لمیده” بودند) و به درافشانیهایِ ریاستِ محترم جمهوری اسلامی ایران، آقای دکتر محمود احمدینژاد، آنطور با توجه و دقت و (برخی با) حیرت، گوش سپرده بودند و چندین و چند بار، برایش کف مرتب زدند، و به مزهپرانیهایِ مشارالیه خندیدند، احساسی چندگانه به من دست داد: افسوس آمیخته به دلسوزی و (متأسفانه] کمی هم نفرت. افسوس خوردم که چگونه است و چرا زنان و مردانی تحصیلکرده و دارایِ تخصص در رشتههایِ گوناگون اکثراً علمی، که سالهاست در کشورهای اروپایی و آمریکایی زیسته، درس خوانده و کار کردهاند، تن به چنین خفت و خواریهایی داده و دعوت موجودی چون آقایِ برادر رحیم مشائی را پذیرفته، در چنین گردهمایی (گیرم “علمی”) شرکت کرده، پایِ حرفهایِ صدتا یک قاز، عوامپسندانه و عوامفریبانۀ دکترمهندسی مینشینند که بیش از پنج سال است جز دروغ و اشاعۀ لمپنیسم و ادعاهایِ مضحک حرفی نزده و غیر از ویرانتر کردن ویرانهای به نام “ایران اسلامی” کاری نکرده است. بهنظر نمیرسد این هممیهنانِ محترم کشتهمرده یک فقره بلیت رفت و برگشت (حالا بگو فرستکلاس!) هواپیما و اقامتی چندروزه در (گیرم که) فلان هتلِ سطحِ بالایِ گرانقیمت و یکی دو سفر زیارتی ـ سیاحتی در شهرهایِ میهنِ عزیز یا دچار عقده حضور در کنفرانسی علمی بوده باشند. چنین متخصصانی در خارجه، “کنفرانسندیده” نیستند و مایه شکر و شادمانیست که نه تنها دستشان به دهنِ مبارکشان میرسد، که تقریباً همگی از (حالا اگر نگوییم ثروتی سرشار، دستکم) مکنت کافی برخوردارند. پس “نیاز” (که میدانم میدانید معناهایِ گوناگونِ بسیاری دارد) دلیلِ پذیرش این دعوت نباید بوده باشد. این احتمال هم ضعیف است که عشقِ به آب و خاک پدری (و مادری) و دلبستگی به سرزمینِ اجدادی یا آرزویِ دیدار والدین و خویش و قومها و دوستان و آشنایان موجب تن در دادنِ به پذیرش این دعوت بوده باشد. اگرچه منِ یکی سالهاست دریافتهام داشتنِ مدارک ریز و درشت علمی و فنیِ دانشگاهی همیشه دلیلِ دارا بودنِ فهم و شعور اجتماعی ـ سیاسی نیست. این سخن البته بهمعنایِ آنهم نیست که منِ نوعی فاقد مدارک سطحِ بالا، برایِ تحصیلات آکادمیک و “دکترا” (یا “دکتری”)هایِ رنگوارنگ ارزش و اهمیت قائل نیستم؛ خیر، احترام تمام خانمها و آقایان دانشمند و دکتر و مهندس و گاهی دارایِ “فوقِ دکترا” سر جایش بوده و هست و حتماً خواهد بود؛ بحث فهم و شعور اجتماعی ـ سیاسی اما چیز دیگریست. بارها، شاهد بودهام زنان و مردانی، پیر یا جوان، درسنخوانده و مدرسهنرفته یا کمدرسخوانده و بهاصطلاح “بیسواد” یا “کمسواد” که هیچ مدرکی، گاهی حتا تصدیقِ ششم ابتدائی، نداشته و ندارند، از چنان فهم و درک و شعور اجتماعی ـ سیاسیای برخوردارند که موجب حیرت میشود. حاشا که قصد اهانت به این دانشمندانِ هموطن داشته باشم و بدونِ شناخت، خدای ناکرده، بخواهم داوری کنم و انگ “بی (یا کم) شعوری” بر ایشان بزنم! حتماً و حکماً همگی بههمان اندازه که در رشتههایِ تخصصیِ خود دارایِ آگاهی و دانشاند، از شعور سیاسی ـ اجتماعی نیز برخوردارند. اصل را بر این میگذارم که گرایش و باور سیاسیِ ایشان موجب شده از دکتر محمود احمدینژاد و دولت نامبرده و البته حامی آنان، یعنی رهبر معظم و فقیه عالیقدر دارایِ حقِ ابدی “ولایت مطلقه”، پشتیبانی کنند. فعلاً هم نمیخواهم وارد جزئیات شوم و به چرایی و چگونگیِ رسیدنِ به چنین درک و شعوری نیز کاری ندارم. اما چون به “آزادیِ بیقید و شرط اندیشه و بیان” اعتقاد داشته و دارم، برایِ ایشان این حق را قائلم که از هر کس و هر اندیشهای که میلشان میکشد و دلشان میخواهد، پشتیبانی کنند و در راه بیان و اشاعۀ آن بکوشند؛ گیرم که اندیشه موردپذیرش آنان را قبول که ندارم هیچ، مخالف صد در صد آنهم هستم و علیه آن میگویم و مینویسم و میکوشم تا نادرستی و زشتی و (اجازه بدهید بیرودربایستی بگویم) پلیدی و پلشتیِاش را هم به دیگران بنمایانم.
گفتم که وقتی این نامها و عنوانها و عکسهایِ برخی از این آقایان و خانمها را دیدم، دلم خنک شد و هنگامی که در میانشان یکی دو چهره و نام را آشنا یافتم، گذشته از حیرت، بار دیگر همان احساس چندگانه بهم دست داد و بدجنسیام گُل کرد که اگر زمانی، در جایی، یکی از آن “آشناها” را دیدم یا بهنحوی تماسی برقرار شد، دست کم “نیش”ی اگرچه مختصر به ایشان بزنم!
تا دیروز، پیش از گفتوگو با دوست روشناندیش روشنفکر نازنینی در همین شهر، (واقعیت را گفته باشم)، به “قبح” چنین عملی آگاه نشده بودم. فکر میکنم دلیلش این بوده باشد که در اینهمه سال، بخصوص در این یک سال و چند ماه گذشته، آنقدر از سویِ زعمایِ این حکومت لطمه دیده و ضربه خوردهایم که این حرکت و عمل را نوعی “واکنش” طبیعی فرض کردم؛ بهمصداق آیۀ شریفۀ “زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!”
وقتی دوستم اشاره کرد که اینگونه کارها تفاوتی با کارهایِ خود آنها ندارد و مشخصاً نمونه آورد که چاپ اسم و رسم و مشخصات و عکسهایِ این اشخاص شبیه همان کاریست که “اطلاعاتچی”ها و “کیهانی”ها و “لثارالله”یها با درجِ نام و نشان و عکسهایِ معترضان کرده و میکنند، ناگهان به خود آمدم و دیدم که درست میگوید و حیرت کردم که چگونه میشود آدمیزاد اصل و اصولی را که برحق و صحیح دانسته و مدتهاست آنها را پذیرفته و تصور میکند همیشه در همۀ مرحلهها و جنبههایِ زندگی آنها را مد نظر دارد و رعایت میکند، گاهی که نفع (شخصی اگر نه) جمعیاش ایجاب میکند، نه فقط آنها را کنار میگذارد، که حتا به ذهنش هم خطور نمیکنند.
پس، وظیفۀ خود دانستم که این تذکر درست، منصفانه و صادقانه این دوست نازنین را بنویسم و من هم بهنوبه خود، تذکر بدهم به همۀ آن عزیزانی که میدانم آزاداندیشاند و آزادیخواه و عدالتجو و مبارز و باورمند به “آزادیِ اندیشه و بیان” و “حقوقِ بشر”. و (اگرچه اطمینان دارم این حرفها را خودشان بهتر و کاملتر و دقیقتر از من میدانند) بگویم که: ما دشمنانِ دروغ و تزویر و ریا و دیکتاتوری و سرکوب و بیعدالتی، باید که حواسم همیشه جمع باشد و “حقوقِ بشر” را پیوسته در نظر داشته باشیم و آنها را همهجوره رعایت کنیم و واقعا هوادار “آزادیِ اندیشه و بیان” باشیم. روشن است که خواست حقوقِ بشرهایِ (بهاصطلاح رایج) “خودی” و پذیرش و پشتیبانی از حقِ آزادیِ اندیشه و بیان برایِ خودمان و یاران و همفکرانمان، کار چندان دشوار و مهمی نیست؛ همیشه چنین بوده، هست و خواهد بود. باید که صادق باشیم و انصاف داشته باشیم که چنین حقوقی را برایِ کسانی هم بخواهیم که با ما تفاوت دارند، جور دیگری میاندیشند و حتا با ما مخالف و دشمناند و میخواهند سر به تنمان نباشد و (مثلِ همین حضرات) اگر دستشان برسد، دودمانمان را هم به باد خواهند داد؛ همچنان که تاکنون دادهاند…
شاید لازم به توضیحِ واضحات نباشد که این سخن به آن معنا نیست که در مورد چنین رویدادهایی نباید گفت و نوشت و تجزیه تحلیل و انتقاد کرد. منتها گفتن و نوشتن و تحلیل و انتقاد و روشنگری امریست متفاوت با اهانت و پردهدری و هیاهو، بهبهانۀ “افشاگری”.
نمونهای مشخص حضور هموطنی است از اعضا و فعالانِ حزب دست راستی مدرات (محافظهکار) در همین کشور سوئد که یکی از دعوتشدگان و شرکتکنندگانِ گردهمایی کذائی بوده است. ایشان که (نوشته شده) “نمایندۀ مجلس سوئد” نیز هستند، با پذیرش عضویت و فعالیت سیاسی در این حزب دستراستی مدافعِ سرمایهداران و سرمایهداری که در دورۀ چهارسالۀ اخیر (که به پایانِ خود نزدیک شده)، با ائتلاف با احزاب راست ـ میانهرو لیبرالِ مردم و سنتر (مرکز یا میانه) و دموکراتمسیحیها، دولت را از سوسیالدموکراتها گرفتند، بهصورت مشخص و علنی، در این جامعه، زندگی و کار میکند. هیچگاه، هیچ ایرانی یا سوئدیِ گیرم سوسیالدموکرات یا چپ (حتا افراطی)، در این سرزمین، به حقوق انسانی این شخصِ شخیص تعدی نکرده و نمیکند و بهبهانۀ “افشاگری”، وی را مورد اهانت و تحقیر قرار نداده و نمیدهد، زیرا این آقایِ محترم دست راستی هم “بشر” محسوب میشود و مثلِ هر بشر دیگری، از “حقوقِ بشر” میباید که برخوردار باشد و در اندیشه و بیان و فعالیتهایِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ خود، کاملاً آزاد است. این آقای (بهقولِ سوئدیها) پولیتیکر اگر از شخصِ دکتر محمود احمدینژاد و دولت نامبرده حمایت نمیکرد و دعوت مشر و مشاورش رحیم مشائی را نمیپذیرفت و به این گردهمایی نمیرفت عجیب بود، نه حالا که رفته و خوشبختانه، خوش و خندان و شاد و شنگول، به مسقطالرأس خویش بازگشته است!
در همان نخستین ماههایِ انقلاب بهمنِ پنجاه و هفت که دادگاههایِ انقلاب (البته) اسلامی، با تأیید و پشتیبانی رهبر معظمِ آن روزگار، گر و گر، وزیر وزرا و امرا و نظامیانِ و ساواکیها و بعضی سرمایهدارانِ وابسته به نظام برافتاده شاهنشاهی را در چنان دادگاههایِ بزن و برو و بدونِ وکیلِ مدافع، محاکمه و محکوم و بیدرنگ، با به رگبار گلوله بستن، اعدام میکرد و متأسفانه ماها هم نه فقط اعتراض نکردیم که جگرمان هم خنک میشد (که لعنت ابدی بر ظلم و ظالمان باد!)، خاطرم است آقا(ی آیتالله خمینی) در پاسخ اعتراضِ برخی طرفدارانِ “حقوقِ بشر” در غرب، فرمودند: [نقلِ به معنا] “اینهایی که ما اعدام میکنیم، بشر نیستند!”
متأسفم که باید بگویم این حاکمانِ فعلی [چه آمران و چه عاملان] که دستشان به خونِ فرزندانِ نازنینِ مردمِ شریف و زحمتکش ما آغشته است، هم “بشر”اند! اینها نیز همچون دیگر ابنایِ “بشر” حقوقی دارند که باید رعایت شود؛ گیرم که بشرهایی هستند جنایتکار، آدمکش، پشتیبانِ دیکتاتوری و عمله اکره ظلم…
پیش از اعتراضات سالِ گذشته، وقتی همین نیروهای انتظامی همین حکومت جمهوری اسلامی، (بهقولِ خودشان) “اراذل و اوباش” را آنگونه بیرحمانه میگرفتند و دستبند میزدند و در ملاءِعام آفتابه به گردنشان میانداختند و جسم کبود و خونالودشان را میتپاندند تویِ صندوق عقب اتومبیل و بعد، آنطور (که در بعضی ویدئوها دیده میشود) کتکشان میزدند و شکنجهشان میکردند و سپس، به دارشان میآویختند، تشویق و تدیید بسیار دیدم و شنیدم، اما در کمال تأسف، ندیدم کسی اعتراض کند که: لات و لوتها و چاقوکشان و جانیان و قاچاقچیان و قوادان و تجاوزگران هم البته (متأسفانه ناچارم باز بگویم) که بشرند. مجرم را باید که طبقِ قانون، دستگیر و مجازات کرد، اما مثلِ “بشر”… آن حرکتها (دیدیم که چگونه) پیشدرآمدی بود برایِ سرکوب و دستگیری و شکنجه و کشتار جوانانِ نازنین و معصومِ معترض به تقلب در انتخابات که در آغاز، فقط میگفتند: “رأیِ من کو؟”