فیلمی از «داریوش مهرجویی»؟
روبرت صافاریان
نه، این فیلمی از داریوش مهرجویی نیست. نارنجیپوش نمیتواند کار فیلمسازی باشد که بدبینی فلسفیاش را در «پستچی» و «پری» و «هامون»، کمال وسواسآمیزش در فُرم بصری را در «لیلا» و «سارا»، دغدغههای اجتماعیاش را در «دایره مینا» و «سارا» و کمدی ابزوردش را در «اجارهنشینها» و «مهمان مامان» دیدهایم. به نظر میرسد که این مهرجویی دیگری است که ربطی به مهرجویی سازنده آن فیلمها ندارد. امّا واقعا چنین است؟
آیا غیر از این است که نگاه فلسفی بدبینانه از همان اولین فیلم مهرجویی بعد از انقلاب، یعنی اجارهنشینها، رو به کاستی میگذارد. مساله اجارهنشینی در پایان اجارهنشینها به شیوهای فانتزی حل میشود (و آیا کلّ نارنجیپوش را نمیتوان گسترش همین راهحل فانتزی برای معضلات اجتماعی دانست؟). در «سنتوری» مساله اعتیاد قهرمان اصلی فیلم در پایان با لحنی خوشبینانه درمان میشود و مهمتر از همه در «مهمان مامان» آدم و عالم دستبهدست هم میدهند تا سفره شام باصفای خانم خانه به بهترین وجه چیده شود.
از وسواس در فُرم بصری نیز در فیلمهای متاخر مهرجویی دیگر چندان خبری نیست. بهخصوص دو فیلم خوب مهمان مامان و سنتوری از این منظر قابل تاملند، و بهخصوص سنتوری. این گرایش همراه با یک جور رفتن به سمت فیلم عامهپسند در روایت است. صحنهای در مهمان مامان هست که تعدادی از عشق سینماهای قدیمی از «گنج قارون» یاد میکنند. این اتفاقی نیست. خود مهمان مامان از نظر سادهلوحی بنیادینش به فیلمفارسی پهلو میزند، اما با حفظ پیچیدگی نگاهش و توجه به وجه گاه پوچ و گاه دردناک رویدادها، از فیلمفارسی فاصله میگیرد. گمانم خود مهرجویی در جایی گفته است که آن راحتی (شلختگی) پرداخت در سنتوری ناشی از مضمون فیلم است (خواننده این فیلم مگر جز یک خواننده عامهپسند است؟ یعنی معادل فیلمفارسی در حوزه موسیقی) که کاملا درست است. فیلمفارسی و موسیقی عامهپسند همواره موضوعِ میلِ مبهم سینماگران روشنفکر ما بوده است و اساس مضمون فیلمفارسی ارایه راهحل فانتزی برای معضل اجتماعی فاصله طبقاتی است، یعنی رسیدن دختر پادشاه به مرد روستایی فقیر.
بله، راهحل فانتزی برای معضل اجتماعی. گفتهاند و میگویند که نارنجیپوش را (مانند اپیزود مهرجویی در تهران، طهران) نباید با ملاک فیلم رئالیستی نقد کرد. روشن است. مهرجویی حتما خودش میداند که راهحلی که برای مشکل کثیفی شهر میدهد بیشتر به فانتزی شبیه است. در واقع او راهحل نمیدهد، فرهنگسازی میکند. نارنجیپوش فیلمی نیست درباره آنچه هست، فیلمی است درباره آنچه میتواند باشد یا باید باشد. چنین میگویند اما از نظر من این حرفها توجیهی بیش نیست. خواست تلقی دنیایی کاملا شبیه دنیای خودمان به منزله دنیایی فانتزی با ذات رئالیستی مدیوم سینما و سبک بصری رئالیستی فیلم ناخواناست. ما آدمها نارنجیپوش و دنیای نارنجیپوش را نمیتوانیم به عنوان دنیایی فانتزی بپذیریم. این همان کوچه و خیابان و همان آدمهایی هستند که وقتی از سالن سینما بیرون بیاییم دوروبرمان میبینیم. دیگر اینکه فیلم هیچ تلاشی برای رنگ فانتزی دادن به دنیای خود نکرده است. فانتزی نارنجیپوش از نوع فانتزی فیلمفارسی است که در آن واقعا به نظر میرسد که دختر و پسر فقیر از سر بخت یا حسننیت و سر عقل آمدن آدم بدها به هم میرسند. این عناصر همانطور که اشاره کردم در فیلمهای دیگر مهرجویی هم هستند، امّا در آنجا با حفظ روی تلخ واقعیت تعدیل شدهاند و حاصل کار ــ در آنجا ــ پیچیده و عمیق است.
چیز دیگری هم در نارنجیپوش هست که ردش را میتوان در کارهای دیگر مهرجویی گرفت. آن ناباوری به روشنفکری و روشنفکران است. روشنفکر واقعی آن است که روشنفکریاش را کنار بگذارد. آنکه به عمل رو آورد، عکاسی را کنار بگذارد و جارو به دست بگیرد. «عابدینی» را در هامون به یاد میآورید؟ مهندسی در کار تولید که هامون نجات از سرگشتگی را در یافتن او میداند. وکیل و زنش در مهمان مامان را به یاد میآورید با قفسهای پر از کتاب که از یافتن راهحل برای معضل ساده اجارهنشینی عاجزند و فرو ریختن نمادین قفسه کتابها را؟
همه عناصر نارنجیپوش، از خوشبینی سادهانگارانه تا شلختگی در فُرم یا درک عامیانه از کار روشنفکری، در کارهای دیگر مهرجویی هم قابلردیابی هستند، امّا اگر در آن کارها تنها جزیی از یک کار پیچیدهتر بودند، در نارنجیپوش با حذف سرسختی واقعیت اجتماعی و سرشت آدمی در برابر هر نوع اصلاح، به سادهانگاری تنزل یافتهاند.
منبع : روزنامه ی شرق