ازهمه جا - از فیلتر شدن وبلاگ محمد علی ابطحی تا کشتن مرغ مقلد...

نویسنده

گزیده ی فیس بوک به انتخاب هنر روز…

از فیلتر شدن وبلاگ محمد علی ابطحی تا کشتن مرغ مقلد…

یک –  هیلا صدیقی :

بعد از چندی دوری بازگشته ام به وطنم … با کوله باری از تجربه ، شناخت و مطالعات جدید از شهرها و اقوام و ادیان مختلفی که سرک کشیده ام… بازگشته ام تا به درس و مشقم ادامه دهم برای کنکور اردیبهشت . خبردار میشوم کامران دانشجو گفته مخالفان انتخابات 88 را به دانشگاه راه نمیدهیم … چند ثانیه فکر میکنم و بعد شانه بالا می اندازم فراموش میکنم که اینهم به ممنوعه هایم اضافه شده … درس و سواد و علم توی دانشگاه خلاصه نشده راهمان هم که ندهند ما دست از سواد آموزی و هنر آموزی و کسب تجربه و علم برنمیداریم حالا به هر وسیله و شکلی که شده

 

دو -  رضا خندان  :

قرار بود من چند دقیقه‌ی آخر ملاقات بچه‌ها با نسرین در محل دادسرا به آنها بپیوندم. به سرعت که از پله‌ها بالا می‌رفتم، نیما را دیدم که دست مادرش را گرفته بود و به طرف دستشویی می‌رفت. نیما از این که خودش را همزمان کنار من و مادرش می‌دید خیلی خوشحال بود. از من پرسید: “بابا تو هم می‌شه با ما بیایی؟” گفتم: “آره حتما”. ناباورانه خواست منظورش را دقیق‌تر توضیح بدهد بنابر این گفت “منظورم اینه که تو این دستم را و مامان این یکی دستم را بگیرید و با هم منو دستشویی ببرید”. به او اطمینان دادم و بی‌درنگ راه افتادیم. دقایقی را که او دست‌های کوچک‌اش را همزمان در دستان ما حس می‌کرد شاید بهترین لحظه‌ی عمرش بود. گویی در آسمان‌ها پرواز می‌کرد. در آن لحظه اصلا متوجه اطراف‌ و اطرافیان‌اش نبود و تنها به خودش و خودمان فکر می‌کرد که همراه‌اش بودیم. انگار نه انگار صدایی که در راه پله‌ پیچیده بود صدای زنجیر پابند زندانی مردی بود که همراه مامور درست پشت سر ما از پله‌ها پایین می‌آمد.

سه –محمد علی ابطحی  :

وبلاگ من (webneveshteha.com) که ۸ساله فعالیت داشته و ۶ سال در یک رکورد وبلاگی بدون یک روز تعطیلی نوشتم، و خوانندگانش تا ۷۰ هزار نفر در روز هم رسید، اکنون که بعد از حوادث ۸۸ به ندرت در آن مینویسم،بدون خبر و بدون دلیل فیلتر شده است.خدا کند مشکلش حل شود.

 

چهار – کافه فرهنگ و هنر:

بیست و هشتم آوریل سالروز تولد هارپر لی است. زن نویسنده ای که در عمرش تنها یک رمان نوشت و با آن شهرت جهانی یافت: کشتن مرغ مقلد.رمانی که عنوان پرفروش ترین اثر ادبی در عرصه بین المللی را از آن خود کرد و یک سال پس از انتشار به روی پرده سینما نقش بست و جایزه پولیتزر 1964 را به دست آورد. «لی» رمان مزبور را در سن ۳۴سالگی آفرید و با این حال هیچ گاه رمان دیگری به رشته تحریر در نیاورد و «کشتن مرغ مقلد» به تنها رمان زندگی او بدل شد.

«کشتن مرغ مقلد» رمان کلاسیکی است درباره بی عدالتی های نژادی است.رمان از زبان دختری به نام اسکات فینچ روایت می شود که دختر وکیل سفیدپوستی به نام اتیکاس فینچ است که دفاع از جوان سیاه پوستی به نام تام رابینسون را که به اتهام ناروای تجاوز به یک دختر سفیدپوست محاکمه می شود، به عهده می گیرد آن هم در شهر کوچکی به نام میکوم از ایالت آلاباما با مردمی خودپسند و نژادپرست. اتیکاس وکیلی انسان دوست،جسور و شجاع و پدری مهربان و دوست داشتنی است. او با قدرت و بی باکی از عدالت و انسانیت دفاع کرده و در مقابل تعصب، نفرت و خشونت نژادی و ریاکاری مردم می ایستد. تم اصلی رمان معصومیت و قربانی شدن آن در برابر بی عدالتی و تعصب نژادی است و عنوان آن برگرفته از صحنه ای است که در آن اتیکاس تفنگ بادی ای به عنوان هدیه کریسمس برای فرزندانش می خرد و از آنها می خواهد که به خاطر داشته باشند هیچگاه به مرغ مقلد شلیک نکنند. «مرغ های مقلد هیچ کاری جز آفریدن موسیقی لذت بخش نمی دانند. نه به مزارع کشاورزان حمله می کنند و نه در مزارع ذرت لانه می سازند. آ نها به جز خواندن مکنونات قبلی شان کاری نمی کنند. از همین روست که کشتن مرغ مقلد گناه است.».

بسیاری از خود می پرسند که چرا هارپر لی،زنی با این همه استعداد تنها یک رمان نوشته است؟ پسرعموی لی این سوال را یک بار در نامه ای از او پرسید.پاسخ لی این بود : “ وقتی کار بزرگی مثل این کردی،بهتر است جایی نروی جز به خلوت”

 


پنج – کاریکاتورهای مفهومی :

اثر آگیم سولاژ

 


شش – اسدالله امرایی :

آقایان جزیره ابوموسی تازه کشف نشده، سال‌های سال بوده جزو مملکت ما هم بوده! لطفاً ادای کریستف کلمب و ماژلان را درنیاورید. گزارش پر از “خفن” ابلهانه پخش نکنید که انگار سرزمین عجایب کشف کرده‌اید و ذوق‌زده می‌شوید که وای اینها مدرسه هم دارند دانشگاه هم می‌روند. ابوموسی هم یک جایی‌ست مثل باقی جاهای ایران با همه‌ی کم و کاستی‌ها و ویژگی‌های دیگرش!

 

هفت – پرستو صالحی:

 واهمه از همهمه ها دارم !!!

چادری و گوسفندی و سگی ،آرام بردارم و بجویم سایه کوهی یا درختان نجیب سبز انبوهی …

روزها در انتظارت ساز بنوازم…

شب خیالت را بدوزم با نخ حسرت به آوازم