سینمای جهان

نویسنده
رهیار شریف

یادداشتی بر آخرین ساخته ی عباس کیارستمی به بهانه ی اکران عمومی فیلم در سینماهای بریتانیا

کپی برابر اصل، همچنان کسل و راکد

فیلم، البته برای کارگردان ایرانی اش در صنعت سینما یک موفقیت به حساب می آید. همکاری با تهییه کننده ی اروپایی، استفاده از یک ستاره ی بنام فیلم های روشنفکری، فیلمبرداری در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران و استفاده از زبان های اروپایی در فیلم یک سینماگر ایرانی، هر یک می توانند از منظر “ صنعت سینما ” اموری موفقیت آمیز برای کارگردان فیلم به حساب آیند.

 

 

کیارستمی در “ کپی برابر اصل ” و برای تجربه ی نستین فیلم اروپایی اش، از یک قصه ی فرامرزی و فرافرهنگی سود برده است تا امکان قصه  گفتن برای مخاطبین بین المللی را از دست ندهد. قصه هم البته چندان چیز پیچیده ای نیست. همان ماجرای ساده و بارها تعریف شده ی عشق میان زن و مرد، که به قول شاعر از هر زبان که بشنوی، مکرر است. قصه در ظرف مکانی فرهنگ ایتالیا واقع می شود، آن هم میان بینوش فرانسوی و  شیمل انگلیسی که  از قضای قصه در توسکانی ایتالیا با هم برخورد کرده اند. به کلمه کشیدن احساسات میان انسانها، در سه ظرف زبانی و فرهنگی آن هم توسط یک نویسنده ی ایرانی، موضوعی است که اگر نویسنده از عهده ی آن بر می آمد، البته که بسیار نکو جلوه می کرد.

 

 

اما متاسفانه اینگونه نیست. دیالوگ ها، غالباً ایرانی اند، ایرانی هایی که به زبان فرانسوی و انگلیسی و ایتالیایی صحبت می کنند. رد پای دیالوگ های معمول کاراکترهای کیارستمی در این فیلم نیز به وضوح عیان است. همچنان حرف از ساده گویی و ساده بینی است و دیالوگ هایی که با تمام روانی شان سر خرق عادت دارند و روال مرسوم زندگی را به بازی می گیرند.

از همین جمله است، دیالوگ طولانی میان مادر و پسر. مادر هنر دوست و روشنفکر فرانسوی از یک مرد نویسنده خوشش آمده و پسر، ناراحتی اش از این موضوع را به زبان طنز و کنایه به مادر می گوید. آنچه می بینیم، ژولیت بینوش است که با پسرش در یک کافه ی مدرن ایتالیایی نشسته و سعی دارد تا با جملاتی گنگ و غیر مفهوم خشم و دودلی پسر را بر طرف کند… در حالی که جنس و جور کلام مادر، برای لا اقل من آشنا با سینمای ایران، صورت یکی مثل فاطمه معتمد آریا را تداعی می کند، که سعی دارد دستپاچگی اش از عشق را پشت کلام و مهر مادرانه پنهان کند.

از جنس دیالوگ ها که بگذریم، مشکل دوم طولانی بودن بی دلیل کلام میان کاراکترهای قصه است. کیارستمی البته بارها علاقه اش به دیالوگ های  طولانی را ثابت کرده است. این بار هم ماجرا چنان قبل است. باز هم تکرار هم آنچه بیشتر  شنیده بودیم، این بار اما از زبان آدم های خارجی. باز هم دیالوگ های طولانی و کسل کننده میان کاراکترهایی که کوچکترین باری از هیجان و عمل را به دوش نمی توانند کشید.

کیاررستمی به تبعیت از سینمای رئال پیشتر آغاز شده ی ایران، در غالب کارهایش قصه گریز است. فیلم های پیشین او هم، هیچکدام ماجرای پیچیده ای نداشتند، همه ی قصه را می توانستی در یک خط خلاصه کنی، یکی می خواست خود کشی کند، یکی می خواست شب پس از زلزله ازدواج کند، یکی هم تصمیم گرفته بود تا حتماً نشانی خانه ی دوستش را پیدا کند و الی آخر… اما نکته ی جالب در

 ” کپی برابر اصل “، روی آوردن به ماجرایی پیچیده است، بی مدد قصه و حرکت دوربین روایت کننده. که البته بیان آن پیچیدگی بدون قصه و دوربین تقریباً در افق ناممکن جلوه می کند.

قصد نویسنده و فیلمساز بر این است تا پیچیدگی میان دنیای یک زن هنر دوست فرانسوی و یک نویسنده ی گنگ و مجهول الحال انگلیسی را به زبان سینما بیان کند، اما فقدان داستان و داستانک و ناتوانی در استفاده از بازی های زمانی باعث شده است که حکایت اصلی قصه و آنچه ما به عنوان یک اثر سینمایی بر پرده ی سینما دیدیم، هر گز با هم جور نباشند. هم این ضعف است که گنگی بیشتر کاراکترها و موقعیت ها را از پی آورده است.

شاید دوربین ثابت و دیالوگ های طولانی بتوانند بر ضعف کارگاردانی سرپوش بگذارند، اما هم این ضعف در معدود نماهایی که کارگردانی درست می طلبد، سر باز می کند و خود را آشکارا به بیننده ی حرفه ای و حتی غیر حرفه ای و آماتور عیان می کند. پرش تصویر و هماهنگ نبودن زوایای دوربین در تمام پلانهایی که هر دو کاراکتر در یک قاب مشترک حضور ندارند، آنقدر واضح است که گاه نه تنها چشم، که حتی باور بیننده از صحنه را تحت تاثیر قرار می دهند.

 

 

ماجرا آنقدر گنگ و کسل پیش می رود که حتی بازی دلچسب بینوش هم مرهم بی حوصلگی مخاطب نمی شود. درباره ی چگونگی خلق این کاراکتر توسط نویسنده و بازیگر هم اخبار جالبی نقل محافل خبری شده است. کیارستمی می گوید، قصه را بعد از نخستین دیدارش با بینوش و از روی کاراکتر راستین او نوشته است. ژولیت بینوش مشهور به رز سفید سینما هم در این باره حرف های زیادی عنوان کرده، از جمله اینکه وقتی با کاراکتر قصه مواجه شده، خواسته تا برای رسیدن به نقش اش، تحقیق کند. نمونه های تحقیق را هم فراهم کرده که کیارستمی خبر داده، نیاز به تحقیق نیست، و من این کاراکتر را از روی خود واقعی تو نوشته ام. او هم تحقیقاتش را کنار گذاشته و سعی کرده تا جور دیگری با کاراکتر ارتباط برقرار کند. کنار هم قرار دادن این دو خبر و قیاس گرفتن از مفاهیمشان هم، خود حدیث تازه ای است که می تواند بسان مشخصه ی دیگری از ناهمگونی و ناقص بودن شخصیت پردازی فیلمنامه باشد.

در مجموع، “ کپی برابر اصل ” می توانست فرصت مغتنمی برای عباس کیارستمی باشد تا با این فیلم پاسخی در خور به تمامی منتقدانش بدهد. اینکه پس از وعده های طولانی؛ کیارستمی عاقبت موفق شد تا خارج از مرزهای جغرافیایی ایران فیلم بسازد، اینکه پس از قصه های کسل و بی هیجان همیشگی، یک بار به یک قصه ی عاشقانه و پیچیده روی آورده بود و اینکه سرآخر در برخی از قسمت های این فیلم، دست از دوربین ثابت شسته بود و نماهایی متحرک را نشان بیننده می داد… همه اینها می توانستند فرصت مناسبی برای کیارستمی باشند، اما افسوس که او ساز و کار درست هیچ یک از موارد ذکر شده را به خوبی از عهده بر نیامده است. این فیلم نشانه ای از فیلم های روشنفکری سینمای اروپا ندارد و کیارستمی هم در مدیریت دوربین متحرک و قطع و وصل تصاویر ضعف های فراوانی از خود نشان داده است.