“احمد پورنجاتی” در حاشیه شانزدهم آذر روز دانشجو، از تصرف مناسبتهای صنفی توسط حکومتها نوشته است:
آیا به رسمیت شناختن یک “حق” یا یک “مناسبت”، صنفی یا سیاسی، از سوی هر نظام یا حاکمیت، به مفهوم صدور سند مالکیت و “تعلق و تصرف” آن “حق یا مناسبت” توسط نظام یا حاکمیت است؟! آیا در هیچ جای این عالم، سابقه داشته که مثلا در “روز جهانی کارگر” کارفرمایان، خواه دولتی یا بخش خصوصی، به جای کارگران به برگزاری مراسم بپردازند، در باره حقوق صنفی کارگران سخن سرایی کنند و برای استیفای حقوق آنها خط و نشان بکشند؟! آیا در عالم خیال نیز میتوان چنین فانتزی حیرت انگیزی را تصور کرد؟ تنها در یک حالت میتوان به خلق این فانتزی پرداخت: “وارونگی”! و به بیان روشنتر: “تفسیر خود خواسته” از یک حق یا مناسبت صنفی یا سیاسی.
روز شانزده آذر یا روزدانشجو تا پیش از انقلاب اسلامی، نه تنها هیچ گاه از سوی رژیم حاکم به رسمیت شناخته نشد بلکه همواره به مثابه یک موقعیت یا مناسبت سیاسی، که البته عموما در قواره صنفی (دانشجویی) تبلور مییافت، همچون “استخوان گلوگیر”، هر سال دستگاه امنیتی آن رژیم را آزار میداد و در آستانه این مناسبت دانشجویی، به نوعی “آماده باش” یا پیشدستی معمولا بی حاصل وا میداشت.
اگر برای توده مردم ایران، در آن سالها، ریشه و خاستگاه تاریخی شانزده آذر، به دقت و روشنی، معلوم نبود یا سربسته و تحریف شده مانده بود اما برای متولیان آن رژیم و به ویژه برای دست اندرکاران و فعالان اصلی یعنی جنبش دانشجویی ایران در ماهیت و شجره نامه و رویکرد این مناسبت، هیچ ابهام و اختلاف نظری وجود نداشت.
سیاسی بودن دانشجو، نشانگان بیماری است!
“حسین قاضیان” هم در حاشیهی این روز، پست نسبتا مفصلی دارد. اما از این زاویه به آن نگریسته است که چرا توقع میرود دانشجویان سیاسی باشند:
برخلاف این اجماع نسبتاً فراگیرمیان مخالفان وموافقان، من میخواهم بگویم که سیاسیبودن یا سیاسیشدن دانشگاه نشانگان یا سندروم یک بیماری است نه نشانههایی که بتواند مایهی تحسین و ستایش باشد. این بیماری چیست؟ این بیماری نوعی کژکارکردی یا ناکارکردی نهادی است. برای اینکه موضوع روشنتر شود، میشود این کژکارکردی را با کارکرد اندامهای بدن مقایسه کرد.
هر عضوی در بدن مسؤول کارکردهای خاصی است. اگر عضو مورد نظر کارکرد مطلوب خود را از دست بدهد یا در کارکردش اختلال ایجاد شود ما با وضعیتی آسیبگون روبرو هستیم. نهادهای اجتماعی هم کمابیش همینطورند. نهاد دانشگاه برای آموزش درست شده است. بنابراین وقتی این نهاد درست کار کند، عمکرد اصلی آن تولید علم ودانش خواهد بود، و محصولات انسانی آن هم دانشگران و پژوهشگران خواهند بود. اما اگر کارکرد اصلی دانشگاه دچار اختلال شود، و به جای تولید دانشگر و پژوهشگر، چریک و مبارز سیاسی بیرون دهد نشانههایی از اختلال کارکردی در آن ظاهر شده است.
البته ممکن است سیاسیشدن، کارکرد جنبی دانشگاه باشد و مبارزان سیاسی جزءِ محصولات جانبی آن باشند. اما اگر آنچه از دانشگاه مایهی ستایش و مباهات میشود، نه دانشگران و پژوهشگران، که پویشگران و مبارزان سیاسی آن باشند، ما داریم از نشانگان یا سندروم یک بیماری پنهان و آشکار ستایش میکنیم.
قبض و بسطهای فاحش!
”صادق زیبا کلام” هم در زمینهی شانزده آذر، پست مفصلی دارد که طی آن به بازکاوی تاریخی این روز پرداخته است:
شانزدهم آذر به نحو پیچیدهای به تاریخ معاصر ایران گره خورده است. از این دست سالروزها ما در تاریخ معاصرمان کم نداریم. نکته جالب در قبض و بسط بزرگداشت این روزها است؛ به این معنا که اگر تحلیلگر باحوصلهای در نحوه پرداختن و چگونگی بزرگداشت این سالروزها دقیق شود، درمییابد که اگرچه نفس وقایع تاریخی که در این روزها به وقوع پیوسته دستنخورده باقی مانده اما نحوه نگاه ما به آنها حسب جذر و مدهای سیاسی و اجتماعی که در آن به سر میبریم، دچار قبض و بسطهای فاحشی شده!
بعدازظهر شانزده آذر، خواهران و برادران بسیجی دانشگاه تهران نیز با تظاهرات پرشور خود در صحن دانشگاه تهران، نشان دادند که شانزده آذر را فراموش نکردهاند. زندهیاد احمد شاملو میگفت که ملت ایران حافظه تاریخی ندارد. ای کاش روز شنبه شانزده آذر میآمد و جلوی دانشکده فنی میرسید که ما اتفافا اگر یک چیز را کامل داشته باشیم آن هم حافظه تاریخی است. آمریکاییها و غربیها اتفاقا حافظه تاریخی ندارند اما ما داریم.
دانشجویان بسیجی وقتی از جلوی دانشکده حقوق و علوم سیاسی میگذشتند، یکصدا فریاد کشیدند (البته اساتید سکولار و لیبرال را هم چند متر بالاتر خواهان اخراجشان شدند) آیا به ملتی که اینقدر حافظه تاریخی دقیقی دارد و پس از گذشت پنجاه و پنج سال آنقدر قشنگ پیام شانزده آذر سال 1332 را به نسل جدید انتقال میدهد میتوان گفت فاقد حافظه تاریخی است؟
ضرورت نگاه نو در حاکمیت
“جمیله کدیور” از برگزاری همایش سی سال قانونگذاری در ایران چنین نتیجه گرفته است که نگاهی نو در میان حاکمیت نسبت به موضوع وحدت ملی مشاهده میشود:
نفس دعوت از همه نمایندگان مجالس هفت گانه سابق از سوی مجلس هشتم، با هر صبغه و سلیقه سیاسی، خود درس آموز بود؛ تعابیری نیز که از سوی روسای مجالس سابق در رابطه با نمایندگان با گرایش های مختلف به عنوان دخایر و سرمایه های انقلاب بیان گردید، نیز به عنوان نشانه ای از یک رویکرد جدید بود؛ رویکردی که به جای چنگ انداختن به چهره رقیب و حذف و نفی هر که غیر از ما میاندیشد، به دنبال تلطیف و تحبیب قلوب و اندیشه ها بود.
در سخنان رییس مجلس هشتم آقای دکتر لاریجانی این افق و نگاهی مشهود بود. وقتی گفت: جمع حاضر سرمایه ملی کشور است. پیدا بود که او به جمع به عنوان یک کلیت نگاه میکند. جمعی که گرایش های مختلف و متفاوت سیاسی و فرهنگی را در خود داشت. گرچه خبرگزاری دولت ناشیانه تیتر زد: “مجلس اصول گرایان! فارغ از خطوط سیاسی به روی نمایندگان گشوده شد”. در یک کلام این اجلاس نشانه یک نگاه نو بود. نگاه نو به کشور و انقلاب صرفا یک بحث تشریفاتی نیست. یک ضرورت است.
به وحدت ملی نیازمندیم نه دولت وحدت ملی
“عباس عبدی” اما برخلاف جملیه کدیور، موضوع دولت وحدت ملی در ایران را بلاوجه و تشریفاتی میداند:
مشکل دیگر این طرح این است که وحدت ملی یعنی چی؟ پیشنهاددهندگان طرح آقایان ناطق و لاریجانی رییس مجلس، میگویند ما تابع رهبری هستیم، وحدت درذیل نظرات ایشان، خب ایشان هم که نظرش راجع به دولت مشخص است، پس دنبال چی هستند؟
اگر میخواهند بگویند وحدت خارج از حوزهی ولایت و رهبری ایشان، این اصلا یک بحث دیگر است؛ اما این را که روشن نمیکنند. اگر آنها به آن چارچوبهای فکریشان معتقدند و بعد میگویند ما فقط در ذیل رهبری و ولایت فقیه وحدت میکنیم، خب این را هم که دارند. رهبری هم که معلوم است به طور مشخص از آقای احمدینژاد حمایت میکند. ممکن است نگوید که ایشان کاندیدای من است. ولی وقتی اینقدر دارد از این دولت تعریف میکند، خب معنایش این است که اصلا مشکلی برای مملکت از حیث وجود آقای احمدینژاد نیست که حالا آقای ناطق یا لاریجانی و دیگران بخواهند دولت وحدت ملی تشکیل بدهند.
از این گذشته، ما اصلا نیازی به دولت وحدت ملی نداریم، ما نیاز به خود وحدت ملی داریم. آن وقت دولتش هم درست میشود. وحدت ملی هم در ذیل چارچوب حاکمیت قانون است. وقتی که حاکمیت، فوق احزاب، حاکمیت قانون و حقوق شهروندی را رعایت کنند، دولت ملی خودش از اینها درمیآید.
دولتمردان در همه کشورها همینطورند!
“محمدعلی ابطحی” معتقد است در همهجای جهان و از جمله ایران، دولتمردان نگاهی ابزارانگارانه به موضوع حقوق بشر دارند:
متأسفانه در سال های اخیر گفت وگو و بهره گیری از ادبیات حقوق بشری در داخل گناه تلقی میشود و به جای آن ادبیات اصلاح امور دنیا ـ که گویا منتظر ما نشسته اند ـ جایگزین شده است. اینکه حکومت ها تقریباً در همه جای دنیا عادت دارند که تا وقتی منافعشان ایجاب می کند، از حقوق بشر دم بزنند و در جایی که حقوق بشر مخالف منفعتشان باشد، بر حقوق ضایع شده بشر چشم ببندند، و از عنوان حقوق بشر استفاده سیاسی کنند، قابل انکار نیست؛ اما اگر این باور بر ذهن بشریت بنشیند که اعتقاد به دین و خدا با حقوق طبیعی انسان ها ناسازگار است، خسارت جبران ناپذیری بر دین خواهی و خداپرستی وارد و دین گریزی بر دین باوری غلبه می کند.
حتی اگر دیگران در پای بندی به حقوق بشر جدی نیستند، حاکمان و رهبران دینی باید پای بند به حقوق بشر باشند تا بتوانند روح خدایی را در جامعه گسترش دهند. متأسفانه چنین برداشتی در افکار عمومیدنیا از عموم رهبران وجود ندارد؛ و پرتأسف تر اینکه بعضی برای تئوریزه کردن خشونت علیه بشریت به نام دین تلاش می کنند.
همه میدانیم داریم به خودمان دروغ میگوئیم
“محمدرضا زائری” وضع و حال فعلی حاکمان در ایران را چنین تصویر میکند:
حکایت ما حکایت آن شاه قاجار است که به مداح خود میگفت: میدانم دروغ میگویی ولی بگو خوشمان میآید! همه میدانیم داریم با هم تعارف میکنیم ولی هیچکدام به روی هم نمیآوریم! همه میدانیم داریم دروغ میگوییم اما هیچکدام ناراحت نیستیم! همه میدانیم بسیار مشکلات بزرگ و خطرات جدی گریبانمان را گرفتهاست اما هیچیک نگران نمیشویم! همه با نوعی توافق نانوشته و ناگفته از وضع موجود راضی هستیم…
”پس توهین نکرده ای؟” نخیر، من پرسش کرده ام!
“محمد نوریزاد” حتا در بندرعباس، به دادگاه فراخوانده شده تا در برابر اتهام توهین به مراجع از خود دفاع کند. او اینگونه ازخود دفاع کرده است:
یک حکومت، میتواند بدون اسلام و مراجع و حوزه های علمیه و حجاب و خمس وذکات و شعارهای دینی به حیات خود ادامه دهد، به شرطی که درآن سنت های فطری الهی همچون عدالت و انصاف و احترام و یکرنگی و خوب کارکردن و دروغ نگفتن و اهل تبعیض نبودن درآن رایج باشد. اما همین حکومت، با داشتن نامیاز اسلام و کلی شهید و مراجع متعدد و حوزه های علمیه و حجاب و خمس وذکات و شعارهای دینی ای که محصول نهایی عملکردشان از ناب دین خدا فاصله داشته باشد، به راحتی آب خوردن فرومیریزد وهیچ نشانی نیزازاو به جای نمیماند.
این سخن من نیست. سخن رسول گرامیاسلام است. پس توهین نکرده ای. نخیر، من تنها سئوال کرده ام. “چه سئوالی؟” اینکه چرا شهرقم با وجود این همه مرجع و روحانی و حوزه های علمیه، باید اول شهر آسیب دیده از مفاسد اجتماعی باشد ؟ “اینها توهین نیست؟” نخیر، سئوال است. منتها چون علما و مراجع ما تمرین نکرده اند که مورد پرسش های اینچنینی قرارگیرند، و همیشه از منظر نصیحتگری به آحاد مردم نگریسته اند، پرسش من برایشان سنگین آمده وتوهین تلقی شده.
من گفته ام: روحانیان و امام جمعه های ما به ازای هردخالتی که درامورمملکتی میکنند، باید مسئولیت عواقب دخالت های خود را بپذیرند. نمیشود که دخالت کنیم و مسیریک حرکت را با یک سخنرانی آتشین به سمت دیگر بگردانیم و یا آن را متوقف کنیم و خودمان را کنار بکشیم. “پس توهین نکرده ای؟” نخیر، من پرسش کرده ام. اینکه معدن سنگ سرخ بیدخت فارس را دراختیار داشتن به بهانه رسیدگی به جمعی معلول، ریشه روحانیت و اجتهاد صاحب معدن را میخشکاند و مستقیما آسیبش را نثار دین خدا میکند.
یاد ایامی که در مجلس میخوابیدیم
“عطااله مهاجرانی” راوی خاطرهای از شبهای مجلس در دههی شصت است:
زمستان سال شصت بود. سال ترور و اوج آشفتگی های سیاسی. انقلاب مثل ققنوس از میان آتش و خون و مصیبت پرپر میزد و سر بر میکشید؛ تا زندگی از سر گیرد. شب ها بسیاری از نمایندگان در مجلس میخوابیدند. هیات رییسه پتو و بالش و نیز لباس راحتی برای نمایندگان تدارک دیده بود. لباس های آبی روشن. تا دیر وقت هم بساط چای و گفتگو از هر دری فراهم بود. فرصت استثنایی برای آموختن و تجربه اندوختن.
با پرس و جویی دریافتم که آقای سید محمد حسن نبوی نماینده بوشهر در ادبیات عرب دست توانایی دارد. شب ها به اتفاق آقای سید زاده نماینده کرمانشاه پیش آقای نبوی “شرح کتاب قطرالندی، ابن هشام” میخواندیم. درخشانتر از موضوع بحث نکته های حاشیه ای بود که به میان میآمد و نیز لطف مصاحبت با آقای نبوی و خنده های پر ملاحت او. شبی آقای حائری زاده هم به جمع ما پیوست. انگار همین دیشب بود…