ستم مضاعف

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

حدود ده سال قبل پس از دستگیری و زندانی شدن دوست دانشمندم حجت الاسلام کدیور مقاله¬ای تحت عنوان “ستم ‏مضاعف” در یکی از روزنامه¬ها نوشتم، و در آن ادعا کردم که روحانیان دگر اندیش در نظام جمهوری اسلامی ‏گرفتار ستم مضاعف هستند. شرح این ستم مضاعف این بود که، بر خلاف تصور عمومی، بر روحانیان دگراندیش ‏و منتقد دو ستم میرود، از یک سو در انظار و افکار اکثر مردم (مخصوصاً در خارج از کشور ) “روحانی” به ‏اعتبار پوشش روحانی برخوردار از منزلتهای اجتماعی و سیاسی و راندخواری و دارای تمکن مالی از ناحیة ‏حکومت ولایی و روحانی دانسته می¬شود و از سوی دیگر فشار و آزار بر روحانیان دگر اندیش و غیرحکومتی از ‏ناحیه حاکمیت و دادگاه ویژة روحانیت به مراتب بیشتر از دادگاه عمومی و قانونی است. به عبارت دیگر روحانی ‏مخالف و بویژه روحانی منتقد علنی برخی افکار و رفتار حاکمان، به صرف لباس روحانی، هم از سوی مردم در ‏کوچه و خیابان متهم به حکومتی و ممتاز بودن می¬شود و حتی گاه مورد اهانت قرار میگیرد، و در مقابل، از سوی ‏حاکمیت و نهاد¬های امنیتی و دادگاه ویژه به اتهام دگراندیشی ( ارتداد آئینی و عصیان صنفی و طبقاتی ) با ‏حساسیت بیشتر تحت نظارت و کنترل و سرکوبی قرار میگیرد. دادگاه ویژه روحانیت، که غیرقانونی است (چرا ‏که این دادگاه در قانون اساسی پیش بینی نشده و خارخ از نهاد قانونی و رسمی قوة قضائیه به طور مستقل و تحت ‏فرمان و نظارت مستقیم رهبری نظام عمل می کند )، هر نوع که خود خواست در بارة روحانیان متهم ( عادی یا ‏عقیدتی و سیاسی ) تصمیم می¬گیرد و عمل می¬کند و تابع هیچ قانون و آئین دادرسی مصوب مجلس نیست و معمولاً ‏به هیچ نهاد قانونی یا افکار عمومی پاسخ نمی¬دهد. این در حالی است که دادگاههای عمومی و حتی دادگاه انقلاب، ‏که در درون تشکیلات رسمی دستگاه قضائی قرار دارد، حداقل به طور رسمی تابع قانون است و از نظر قانونی ‏می¬توان اعمال و احکام قضات و مسئولانه دستگاه قضا را مورد پرسش قرار داد و نهادهایی چون مجلس یا دیوان ‏عدالت اداری می¬توانند به شکایات رسیدگی کنند. ‏

به هر حال نوشتم که روحانیان دگراندیش در نظام جمهوری اسلامی از دو سو مورد ستم قرار می¬گیرند، مردم ‏عموما آنها را ( البته کسانی را که نمی شناسند ) در کوچه و بازار حکومتی و رانت¬خوار می¬دانند و حکومت آنها ‏را متهم به ارتداد عقیدتی و یا سیاسی و خروج از زی طلبگی و شأن روحانی می کند و انواع محدودیت را بر آنها ‏روا می¬دارد. این ستم مضاعف نیست؟ هشت سال پیش در کنفرانس معروف برلین گفتم ستمی که در دوران عمر ‏جمهوری اسلامی بر روحانیت ایران از سطح مرجعیت گرفته تا پایین¬ترین رده روحانی رفته و هتک حرمتهایی ‏که براین طایفه محترم روا داشته شده تاکنون سابقه نداشته است. هرچند اکنون ده سال از آن مقاله گذشته و ‏خوشبختانه در این مدت بر عالم و آدم روشن شده است که در جامعة بزرگ روحانیت یکپارچگی حاکم نیست و ‏دگراندیشان بسیاری در روحانیت نسبت به حاکمیت سیاسی و جمهوری اسلامی ( روحانی ) وجود دارند ( هرچند ‏از منظره¬های مختلف و گاه متضاد ) و تمام روحانیان حکومتی و رانت¬خوار نیستند و از اینرو از ستم نخست تا ‏حدودی کاسته شده است، اما ستم دوم همچنان پایدار است و در این سالها استوارتر نیز شده است. ‏

آخرین ستم بر روحانیان دگر اندیش، دستگیری حجت الاسلام مجتبی لطفی ( مسئول اطلاع رسانی دفتر آیت الله ‏العظمی منتظری ) و صدور حکم سنگین و کم سابقة چهار سال حبس و پنج سال تبعید در خارج از قم و مهمتر از ‏آن محرومیت از نوشتن و تألیف است که هفتة پیش اعلام شد. پیش از آن نیز محکومیت چهل ماهه هادی قابل بود ‏که به اتهام دگر اندیشی محکوم شد و هم اکنون در قم زنانی است.‏

نکتة مهم قابل توجه این است که این بار در ارتباط با حکم ظالمانة آقای لطفی دم خروس از آستین دادگاه ویژه ‏روحانیت قم بیرون آمده و لطفی را ممنوع القلم و ممنوع التألیف کرده¬اند. اگر واقعاً ایشان جرمی مرتکب شده ‏‏(مانند انتشار نشریه غیر قانونی ویا استفاده از ماهواره و…..)، طبیعی است که بر اساس قاعدة حقوقی و عقلی ‏تناسب جرم و مجازات، محکومیتی به تناسب آن جرائم می¬داشت، چرا در این میان ایشان از نوشتن و انتشار ‏ممنوع شده است؟ کدامین جرم موجب چنین مجازاتی بوده است؟ اساساً ممنوع القلم و ممنوع التألیف شدن یعنی چه ‏آیا ایشان پس از این نمی¬تواند در زندان و یا درتبعید مطلبی بنویسد؟ مثلا آیا ایشان مجاز نیست مقاله و کتابی ‏دربارة خداشناسی و یا مباحث فقهی و یا اخلاقی بنویسد؟ و اگر نوشت نمی¬تواند یک کتاب اعتقادی را چاپ و ‏منتشر کند؟ اگر جز اینها است، ممنوع القلم و ممنوع التألیف بودن به چه معنا است؟ وانگهی، اگر ایشان (مانند ‏دیگران ) چیزی بنویسد و بخواهد منتشر کند، پس از خود سانسوری تحمیلی که دامنگیر همه است، باید در ‏مطبوعات کنترل شده منتشر کند و یا کتاب او ناچار باید از هفت¬خوان ممیزی ادارة ارشاد بگذرد که طبعاً در ‏صورت عدم تمایل سانسور چی مجوز نخواهد گرفت. واقعاً داستان عجیبی است! در دو مقاله قبل در همین سایت ‏روز دربارة پدیدة ضد انسانی سانسور و انواع آن در جمهوری اسلامی سخن گفتم، شاهد از غیب رسید و همین ‏حکم آقای لطفی از مصادیق بارز سانسور خشن و عریان است. ‏

به هر حال روشن است که آقایان مشکلشان با آقای لطفی ارتکاب جرم، حتی از انواعی که ادعا کرده¬اند که صد ‏البته جرم نیستند، نیست. مشکل دو چیز است : 1. اندیشه و آزادگی و پایداری لطفی که بویژه در پی بازداشتهای ‏گذشته استوارتر هم شده است و 2. فعالیت مطبوعاتی و انتشاراتی در دفتر آیه الله منتظری که احتمالا می¬توانست ‏اندکی با دروغ¬پراکنی¬ها و شایعه¬سازی¬ها علیه این مرجع بزرگ و بیت مرجعیت مقابله کند. در واقع آقای لطفی از ‏یک سو به خاطر پایداری و اندیشه و قلم روشنگرش مجازات نمی¬شود و از سوی دیگر به دلیل وفاداری به استاد و ‏مرجع تقلیدش تنبیه می¬گردد و همانگونه که در این سالهای نه چندان کوتاه بسیاری دیگر به همان دو دلیل مجازات ‏شده¬اند. چنانکه از من نیز در دادگاه انقلاب تهران از ارتباط من به عنوان یک طلبه با آیت الله منتظری می¬پرسیدند ‏و من در پاسخ نوشتم که : جای شگفتی است که در نظام اسلامی ( روحانی ) از ارتباط یک شاگرد با استادش می¬‏پرسند!…‏

در اینجا به طور مشخص پیشنهادی دارم، اگر مسئولان دادگاه ویژه تحلیل یا نظرم را قبول ندارند دادگاه آقای لطفی ‏را با توجه به اصل 168 قانون اساسی برگزار کنند (علنی، با حضور وکیل تعیینی و هیأت منصفه) تا شائبه¬ها ‏برطرف شود و همگان بدانند که متهم شما چه کرده و چه گفته و چرا مورد اتهام واقع شده است. ‏