دشمنان سرمایه داری و لیبرال دموکراسیبسان شیعیان اولیه و یهودیان معاصر مسیح و مسیحیان نزدیک به هزاره که در هر چیز بشارت ظهور منجی و پایان جهان را می دیدند در هر اتفاقی پایان سرمایه داری و سقوط لیبرال دموکراسی را شورمندانه نعره می کشند. اکثر آن منجی طلبان پیشین اینک البته آرام ورام شده اند، منجیها را به مرخصی فرستاده و به عینه دیده اند که پایان جهان را به عین نخواهند دید؛ این آخرالزمانیهای منتظر ظهور جامعه بی طبقه توحیدی یا غیرتوحیدی نیز به احتمال زیاد به چنان سرنوشتی دچار شوند.
حوادث لندن بار دیگر قیل و قالهای مرتبط با سقوط سرمایه داری و پایان لیبرال دموکراسی را برانگیخت.کسانی سعی کردند دیوید کامرون را از جنس احمدی نژاد و خامنه ای و اوباش لندنی را از جنس دموکراسیخواهان تهرانجا بزنند. کسانی که دفاع از خود شهروندان بی گناه در برابر سپاه تا بن دندان مسلح را بی برو برگرد محکوم می کردند از اوباش لندنی که مهاجرین پاکستانی و پیرمردهای شصت ساله را کشتند، اموال مردم را غارت کردند و بسان لشگر مغول هر چه به دستشان رسید را سوختند و بردند دفاعی تمام قد کردند. وقایع لندن ریشه در چه داشت و آیا آنچه رخ داد ماحصل سیاستهای غلط نظام سرمایه داری بود؟
در وهله اول باید این نکته بدیهی را گفت این وقایع هر از گاهی رخ می دهندامااینکه آیا خطای سیستماتیک غیرقابل اجتناب جامعه انسانی به عنوان یک سیستم پیشرفته پیچیده هستند یا خطای قابل اجتناب بحث دیگری است. اما در هر حال خطا وبحران بخش جدایی ناپذیر هر گونه سیستم پیشرفته است، هر قدر سیستم پیچیده تر باشد ریسک خطای سیستماتیک بیشتر می شود. در مسائل لندن البته به نظر می رسد خطای رخ داده قابل اجتناب بود اگر پلیس در دفاع از حقوق شهروندان جدیت بیشتری می داشت. بدیهی است که وقایع لندن علاوه بر حسادت پایینی ها به بالاییها و اوباشیگری جوانان که مهمترین نقش در این گونه شورشهای کور و خشونت ورزیهای وحشیانه علیه شهروندان بی گناه از هر جنس و نژاد دارند ریشه های اجتماعی-ـ اقتصادی نیز دارند. دشمنان سرمایه داری می کوشند آنچه اتفاق افتاد را ناشی از ناکارآمدی و غیراخلاقی بودن سرمایه داری بخوانند، آیا چنین است؟ آنچه در لندن اتفاق افتاد ریشه هایی گوناگون دارد، ریشه های اصلی اما ناشی از دوری از سیاستهای اقتصادی-ـ اجتماعی سرمایه داری است و نه عکس آن.
یک عامل مهم در وقایع لندن و برخی ناآرامیهای اخیر در اروپا سیاستهای اقتصادی نادرست چپگرایانه احزاب دست چپی بوده است. وقایع لندن ـ در یونان و اسپانیا این عامل مهمترین بوده استـ تا حدی ماحصل سالهای متمادی سیاستهای اقتصادی حمایتگرانه ای بوده اند که ارائه آنها وظیفه دولت نیستند اما دولتهای دست چپی، دراین مورد دولت کارگری انگلیس، معمولا در دوران وفوری که ماحصل سیاستهای اقتصادی لیبرالی دولتهای پیش از آنان، در این مورد دولت محافظه کاران، است برای خرید رای خدماتی می فروشند که وظیفه دولت نیستند، بار دولت را سنگین می کنند و بخشهایی از جامعه را بدعادت. وضع اقتصادی که به هم می ریزد این دولتهای دست چپی هیچ راه حلی در چنته ندارند، چرا که آنچه آنان بلدند توزیع ثروت است نه کمک به تولید ثروت. دوباره یک دولت لیبرال باید بر سر کار بیاید و با سیاستهای درست اما نامحبوب در بین توده هایی که همواره می خواهند کمتر کار کنند و بیشتر دریافت کنند اقتصاد را در مسیر درست قرار بدهد. اگر از ابتدا این سیاستهای غلط اقتصادی-اجتماعی در پیش گرفته نشوند طبیعتا سیاست منطقی قطع آن کمکها منجر به بروز شورش نمی شود. راه حل مسئله نیز در حرف بسیار ساده است: درک این نکته که وظیفه دولت دادن پول به مردم نیست، وظیفه دولت فراهم آوردن و حفظ چارچوبی است که در آن مردم بتوانند آزادانه زندگی مادی خود را تامین کنند، از حقوق بنیادین مردم در داخل مرزها در برابر دشمنان آن حقوق محافظت کند، از امنیت کشور در مرزها دفاع کند، برای آن کسانی که دلایل موجهی برای عدم توانایی تامین زندگی مادی خود دارند(همچون معلولین، مبتلایان به بیماریهای سخت و پرهزینه، …. ) شرایط لازم زیست زندگی شرافتمندانه را فراهم کند.
عاملی دیگر در وقایع لندن ـ وبیشتر و پیشتر از آن پاریس ـ نژادپرستی است. البته برخی گزارشها با تاکید بر حضور اکثریت سفید در این شورشها نقش عامل تبعیض نژادی در شورش لندن را نفی کرده اند، اما به هر حال اروپا سخت گرفتار نژادپرستی است. سرمایه داری می گوید تنها معیار موجه در گزینش افراد برای هر گونه موقعیتی این است که آیا آنان کارایی لازم برای بیشینه کردن سود حاصل از فعالیتهایشان در آن موقعیت را دارند یا خیر. جامعه گرفتار نژادپرستی اروپا اما در قدم اول به ملیت و نژاد متقاضی فرصت شغلی یا تحصیلی نگاه می کند. این محیط نامناسب برای کارآفرینی و تولید ثروت نه تنها درکنارعوامل بسیار دیگر یکیاز عوامل کندی رشد اقتصادی اروپاست بلکه در درون جامعه نیز مرزهایی از کینه و نفرت نژادی را پدید می آورد که می تواند منجر به بروز ناآرامیهای اجتماعی در گتوهای مهاجرنشین حاشیه شود.
عامل دیگر این دست شورشها وجود مرزهای سفت و سخت منزلتی است؛ دیوارهایی که در اروپا همچنان استوارند. چنانکه میزس در “ذهنیت ضدسرمایه دارانه ” می نویسد:“تنهاواقعیتیکهبرایمااهمیتداردایناستکهحفظاینآریستوکراتهایفئودالبانظامسرمایهداریسازگارنیست. براندازیآنهاواستقراراصلبرابریدرمقابلقانون، موانعیکهبهرهمندیبشرازتمامیمنافعیکهنظاممالکیتخصوصیوسایلتولیدوسرمایهگذاریخصوصیممکنمیسازدراازمیانبرمیدارد. “
جامعه سرمایه داری جامعه ای به اصطلاح طبقاتی است است اما طبقات را دیوارهایی ضخیم از نژاد و نسب و پیوندهای خانوادگی محافظت نمی کنند، هر کس به راستی می تواند یک شبه پولدار شود و مرزهای طبقاتی را درنوردد. به بازار سهام یا فارکس یا آپشن یا.. بروید حرکت درست بازار را پیش بینی کنید، اینک به یمن سرمایه داری شرایطی فراهم است که طی یک هفته میلیاردر بشوید، هیچ کس جلوی من و شما را برای مطالعه بازار، ریسک کردن و یک شبه راه صد ساله پیمودن نگرفته است جز ترسهای من و شما، چرا که همانطور که پتانسیل صعودی عظیم وجود دارد پتانسیل سقوط هم وجود دارد، و ندانسته هایمان. ایده درست را پیدا کنید و بازار را به وسیله آن در دست بگیرید، از پولدار شدن در بازار سرمایه پرزحمت تر است اما آیا بیل گیتسها کماند؟ سرمایه داری آن نظامی است که در کار آن است که تمامی موانع پیشرفت یک کارآفرین خودبنیاد را از میان بردارد. هر روز در خبرها داستان زندگی کارآفرینی را میخوانیم که از خانواده ای فقیر یا متوسط برآمده و اینک مولتی میلیاردر است و البته از آنسو ثروتمندانی که در کوتاه مدتی همه چیز را از کف داده اند. بیهوده نیست که این داستانها بیشتر در ایالات متحده اتفاق می افتند تا در اروپا، در اروپا هنوز مرزهایمیان طبقات با دیوارهایی ضخیم محافظت می شوند، دیوارهایی که به دقت و چندلایه طراحی شده اند تا اولا هر کسی امکان ورود به آنها را نیابد و ثانیا آنان که آن داخلاند به راحتی از آن اخراج نشوند.
درمان مشکلاتی از جنس لندن محکوم کردن نظام سرمایه داری نیست، درمان مشکلاتی از جنس لندن سرمایه داری بیشتر است: برداشتن دیوارهای ضخیم منزلتی و نژادی، تسهیل گردش سریعتر سرمایه، گردش آسانتر نیروی کار، اصل قرار دادن سودآفرینی در احراز مشاغل و فرصتها از جانب متقاضیان، کاهش هزینه های دولت، دامن نزدن به تنبلی و بیکاری و طلبکاری، و فراهم آوردن شرایط مساعد برای کارآفرینان برای تولید کار و ثروت.
کسانی پیوسته پایان لیبرال دموکراسی را اعلام می کنند و در این راه از حمایت از هیچ چهره شروری غافل نیستند؛ تفاوت نمی کند این شرور بن لادن باشد، حسن نصرالله، تروریست قاچاقچیهای فارک، دیکتاتور کوبا یا یک هولیگان انگلیسی. غافل از آنکه آنچه در جریان است پایان لیبرال دموکراسی نیست تاریخ تا اطلاع ثانوی با لیبرال دموکراسی به پایان رسیده است. تغییری ژنتیکی در طبیعت بشری، انقلابی در شیوه تولید، تهدیدی از خارج از مرزهای زمین، تغییرات بنیادین زیست محیطی، نیاز فوری ما به استقرار در جایی خارج از مرزهای زمین و.. می توانند چرخهای تاریخ را بار دیگر از نو به گردش در آورند اما تا اطلاع ثانوی تاریخ با لیبرال دموکراسی به پایان رسیده است: به جهان واقعیت خوش آمدید.