کمی مرهم برای درد …
اول- “چرا مینویسم؟ چرا نقاشی میکنم؟ فقط همین راه وجود دارد – تنها راه ممکن برای من تا بتوانم دنیا و خودم را کنترل کنم. من وقتی مینویسم یا نقاشی میکنم احساس میکنم که کسی هستم، احساس میکنم که زنده هستم. ” گونتر گراس
دوم - “من بر حسب تصادف دست به قلم بردم. شاید برای اینکه به یک دوست ثابت کنم که نسل من میتواند نویسنده ساز باشد. و گذاشتم که به دام بیفتم: نوشتن را دنبال کردم و متوجه شدم که هیچ چیز در دنیا به این حد برایم لذت بخش نیست. “ گابریل گارسیا مارکز
سوم – “بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم. نویسنده نباید –فقط- در بند گفتن باشد. برای گفتن همیشه وقت هست، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر شود. چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند ؟” محمود دولت آبادی-نون نوشتن
“نوشتن با درد و رنج همراه است. “
به گمانم خیلی از دوستان دست به قلم با این جمله موافق باشند و حتما در بعضی مواقع به این نقطه رسیده اند که شدت درد و رنج نوشتن گاه می تواند با شدت زایمان مادر به هنگام تولد کودک برابری کند.
گواه و شاهد این مطلب تک نگاری های محمود دولت آبادی در “نون نوشتن”. بخوانید یادداشت های سال های 60 تا 63 را و ببینید روایتش را درباره “کلیدر”.
حس می کنید انگاری درباره فرزندش حرف می زند:
“باید بگویم که اوج و حدت نوشتن کلیدر از سال 50 تا 53-52 بود که بازداشت شدم و بعد از آنکه از زندان آمدم به بازنویسی آن پرداختم و به چاپ دادم، حاصل کار تا سال 53 شده بود چهار جلد که در دو مجلد چاپ شد. یادم رفت بگویم که یکی از برادرهایم به نام علی دارای زن و چهار فرزند در سال 51-50 به علت تصادف فوت شد. می خواستم خلاصه کنم و یادم رفت. حالا خلاصه اش می کنم :اول اینکه دو سال بعد از شروع داستان کلیدر با همسرم مهرآذر نامزد شدیم و شش ماه بعد ازدواج کردم و حالا که نوشتن کلیدر به پایان رسیده است، فرزند ارشدم به نام سیاوش 11 سال دارد. در طول این دوران می شود گفت دو برادرم مرده اند. پدرم مرده است، مادرم دچار بیماری شده است. برادر و خواهرم که از من کوچکتر هستند، صاحب بچه هایی شده اند، سه بار زیرتیغ جراحی رفته ام، به زندان افتاده ام و بیرون آمده ام، چهار پنج بار خانه عوض کرده ام و…..”
دوستان نویسنده اغلب در قمار زندگی در سودای نوشتن خودخواسته باخت را بر می گزینند و مأنوس شدن با نوشتن را بر می گزینند و هم از این روست که در مقایسه با افراد عادی زندگی نامعقول و نامعولی دارند و در حین نوشتن خیلی چیزهای عادی و معمول زندگی را و از همه مهمتر گاه سلامتیشان را ممکن است از دست بدهند.
بسیاری از آنها شب ها تا به صبح بیدارند و با سوژه های ذهنی نانوشته و یا سوژه های پیاده سازی شده روی کاغذ کلنجار می روند و روزها که مردم در جنب و جوش و تکاپو برای گذران عادی خودشان هستند، درخواب به سر می برند.
بسیاری از دوستان نویسنده سعی می کنند کمتر در انزار عمومی و مجامع عمومی و اجتماعی ظاهر شوند و سطح ارتباط خود را با جامعه به کمترین حد ممکن می رسانند.
این گوشه گیری و انزوای خودخواسته گاه به قطع ارتباط و بی خبری کامل منجر می شود. از این دست نویسندگان می توان به “شمیم بهار” اشاره کرد که خودخواسته زندگی سالینجر واری را برگزیده. دسته دیگر از دوستان نویسنده نیز سطح ارتباط خود را به تعداد کمی از اطرافیان تقلیل می دهند که در خوشبینانه ترین حالت با واسطه امکان دسترسی به آنها میسر است.
دسته دیگر (البته شاید به حق و از جفای روزگار) با عینک بدبینی به قضایا نگاه می کنند و تمام اجتماع را از ذره بین دای جان ناپلئونی نگاه می کنند و به همه چیز شک دارند و به خاطر همین شک و تردید است که سطح ارتباطات خود را به حداقل ممکن رساند ه اند.
در این میان دسته ای نویسنده جوان و تازه کار هم داریم که کارهایشان در این چند سال اخیر به بازار آمده و به تدریج و در آینده نزدیک همین دوستان، خانواده ادبی کشور را تشکیل خواهند داد. دوستانی
با گرایشات فکری مختلف (و البته قابل احترام) که به نظر من در مقایسه با نسل اولی ها هنوز راه درازی تا رسیدن به قله دارند و باید حالا حالا ها مشق کنند.
همیشه در ذهنم به فضایی می اندیشیدم که تمام این افراد را بتوان در یک زمان محدود گرد هم آورد. مطمئنا چیزهای زیادی از این فضا می توان گرفت و آموخت.
این ایده و نیز ایده توجه به معماری های مدرن شهری در داستان، به هم پیوند خورد و در نهایت انگاری خودش پرورش یافت و رسید به برنامه بازدید نویسندگان از برج میلاد تهران.
به تدریج با کمک عزیزان، همه دوستان در جریان قرار گرفتند و کثیرِی در مراسم حاضر شدند.
مدیر عامل فرهنگ دوست برج میلاد و همه مدیران برج میلاد نیز برای این بازدید سنگ تمام گذاشتند و کمک حالم بودند که وظیفه دارم از ایشان تشکر کنم.
به نظرم این فضای دوستانه و غیر رسمی در این روزگار وانفسا غنیمتی بود و دوست دارم باز هم تداوم داشته باشد.
به خدا قسم اتفاقی نیفتاد… همگی از چند ساعتی از لانه ها و خانه هامان بیرون خزیدیم، ساعتی قدم زدیم، چای خوردیم، از برج بالا رفتیم، تابلوها و مجسمه ها و آثار هنری را تماشا کردیم، عکس انداختیم، حرف زدیم، میوه خوردیم، شیرینی خوردیم. کمی به صحبت های استاد دولت آبادی درابره معماری و نیز نوشتن و ادبیات گوش دادیم. تعدادی از بچه ها یکی دو دقیقه برای جمع حرف زدند.
یوسف علیخانی، سارا سالار، اصغر نوری، علیرضا بهنام و کامران رسولزاده دقایقی کوتاه حرف زدند و بعد به عنوان یادگار کتاب “نون نوشتن” را به همه دوستان تقدیم کردم و چون از قبل با استاد دولت آبادی هماهنگ کرده بودم، مچ بند ظریفش را به دست بست و شروع کرد به امضا کردن کتاب برای همه، با لطف و از سر صدق و صفا.
دست آخر هم استاد را به خانه رساندیم. قبل از رسیدن به خانه یک چیز گفت که هنوز توی گوشم زنگ می زند.
مریم آموسا از او پرسید :” از اینکه نویسنده هستید لذت می برید؟”
استاد پاسخ داد :” چه لذتی، نوشتن فقط درد است و رنج!”
به گمانم آخر شب حال همه ما خوب تر از دیروز بود. همین غنیمت است و جای شکر دارد.
این هم حرف های من در بین دوستان نویسنده در گالری برج میلاد تهران:
بسم الله الرحمن الرحیم
قصدم خطابه خوانی نیست و می دانم جمع و وزن بزرگواران و دوستان حاضر نیز به گونه ای است که هرسخن اضافه ای یا نقص و ضعف تلقی می شود و یا اظهار فضل. از همین دوستان و بزرگواران قلم به دست، یاد گرفته ام با نوشتن حرف بزنم، فریاد کنم و گاه نیز گریه کنم و به حرمت همین یاد گرفتن و دانش آموزی است که این متن را نوشتم تا برای شما روخوانی کنم.
قصدم از این دعوت به حضور، دو چیز بود.
اول اینکه در تمام دنیا و در معماری های مدرن و جدید که مظاهر تمدن و شهرسازی محسوب می شود، معمولا نشست هایی اینچنینی برای بازدید هنرمندان گرایش های هنری مختلف برگزار می شود.
همه جای دنیا، نویسندگان، مترجمان، نمایشنامه نویسان، شاعران و ترانه سرایان پای ثابت اینگونه بازدید ها هستند. قطعا بازدید از چنین موقعیت ها و لوکیشن هایی تاثیری ذهنی بر چنین مخاطبان ریزبین و با دقت خواهد گذاشت و در آینده در خلق سوژه های ادبی و هنری این عزیزان تاثیر گذار خواهد بود. یکی از همین دوستان خوب نویسنده و هنرمندم داستانی درباره همین مکانی که خواهیم دید (یا دیدیم) نوشته است و دیگری بخشی از رمانش در این لوکیشن اتفاق می افتد. این دو مورد مثال بارزی برای این موضوع است.
مدت ها بعد از افتتاح برج میلاد و بعد از بازدید های گروه های مختلف از آن، با خودم فکر می کردم چرا نباید چنین بازدیدی توسط دوستان خوب نویسنده صورت بگیرد؟ و سرانجام تصمیم گرفتم به عنوان نماینده ای کوچک از این قشر خودم پیشقدم شوم و برای انجام کار نیز دست یاری و کمک به سوی بعضی بزرگواران دراز کنم.
خوشبختانه همین ظهر دیروز فهمیدم که انسان های فرهنگ دوست و هنر شناس و قدردان و البته کتابخوان کم نیستند و ایشان کمک کردند تا راه نیمه آمده را کامل و استوار طی کنم و مراسم امروز شکل بگیرد.
تشکر می کنم از مدیر عامل محترم و فرهنگ دوست مجموعه برج میلاد جناب آقای مطهر نژاد، مدیر محترم روابط عمومی برج میلاد جناب آقای جعفری که از کتاب خوان های حرفه ای است و تشکر از جناب آقای ژاله مدیریت محترم مرکز همایش ها و دیگر دوستانی که باعث شدند این بازدید امروز و به بهترین کیفیت ممکن صورت گیرد.
اما قصد دومم از برگزاری این نشست یادآوری دو نکته بود:
نکته اول – به عنوان کسی که با حال و هوای دوستان و عزیزان تا حدودی آشنا هستم، گمان می کنم برگزاری اینگونه نشست ها و دید و بازدید ها فرصت خوبی برای تغییر حال و فضا خواهد بود.
غم، اندوه، سردرگمی در میان سوژه های نانوشته، یا نوشته و ویرایش نشده و در حال بازنویسی های متعدد و مشکلات معمول زندگی، همه عواملی است برای دورماندن و تک ماندن و زندگی جزیره وار نویسندگان.
کمتر پیش می آید که جمع دوستان در فضایی به دور از هرگونه حرف و حدیث و اختلافات فکری، ساعتی بنشینند و صرفا در باره دلمشغولی مشترکشان یعنی ادبیات و فرهنگ گپ بزنند.
این مراسم یک یادآوری است برای همه دوستان که بد نیست بعضی مواقع چنین نشست هایی هم داشته باشیم و با یکدیگر دیداری تازه کنیم و در این دیدارها همه انرژی های منفی را دور بریزیم. در این نشست سه نسل از نویسندگان با گرایش های فکری مختلف گرد هم آمده اند که شاید تنها نقطه اشتراکشان ادبیات و فرهنگ باشد. پس همین یکی را خوش داریم!
نکته دوم- امیدوارم بعد از این نیز شاهد چنین نشست هایی باشیم. من به نوبه خود به عنوان یک دوستدار فرهنگ و هنر این مرز و بوم، آماده همه گونه کمک و همکاری با تمامی مؤسسات و متولیان فرهنگ و هنر و دوستان خوب نویسنده و هنرمندبرای برگزاری چنین نشست های دوستانه ای هستم و دوست دارم و امید دارم که دیگران نیز چنین باشند.
دوستان خوبم یوسف علیخانی، مریم آموسا و یوسف انصاری و در دعوت از دوستان و هماهنگی این مراسم بصورت بی دریغ، کمک حالم بودند و همین انرژی ام را برای این کار مضاعف کرد.
نکته سوم – دوستان خوب برج میلاد فضایی را مهیا کرده اند که اگر حس و حالی از اینجا داشتید چند خطی هم به یادگار بنویسید. لازم نیست مطابق یادواره های معمول بنویسید، بلکه کاملا آزاد و رها می توانید در چند خط حس و حالتان را در باره این فضا بنویسید. تمامی این نوشته ها به یادگار در این مجموعه ثبت و ضبط خواهد شد.
و حرف آخر مناسب است در این جمع یاد کنیم از بزرگواران هنرمند تازه درگذشته در سال 88 و 89که در جمع ما نیستند :
· رضا کرم رضایی هنرمند پیشکسوت تئاتر و البته مترجم و نمایشنامه نویس توانمند
· بیژن الهی شاعر نازنین روزگار مان
· شمس آل احمد نویسنده و مصحح
· محمد ایوبی داستان نویس
· مهدی آذریزدی با قصه های خوب برای بچه های خوبش که حالا برای خودشان بزرگ شده اند
· اسماعیل فصیح با جلال آریان و ماجراهای کشدار و جذابش
· محمود شاهرخی شاعر عزیز
· بیژن ترقی شاعر و ترانه سرای عزیز با برگ خزانی که به رَه دید و جاویدش کرد
· مهدی سحابی با ترجمه ماندگار شاهکار “درجستجوی زمان از دست رفته” نوشته “مارسل پروست”
· سیدرضا سیدحسینی مترجم نازنین مکتب های ادبی
· محمد حقوقی شاعر و منتقد عزیز
· عبدالحسین شریفیان مترجم و نویسنده
و باز یاد کنیم از دوستان عزیز نویسنده، مترجم، نمایشنامه نویس و شاعر که به هزار و یک دلیل به خاطر بعد مسافت و فاصله ها، امروز در میان ما نیستند اما سلام و درودشان را حتما از راه دور به ما می فرستند و شاید مناسب بود برای هر کدامشان و به احترام آنچه با خلق آثارشان به ادبیات و فرهنگ این مرز و بوم افزودند حداقل یک صندلی خالی می گذاشتیم.
و سرآخر یاد کنیم از هنرمندان و دوستانی که به خاطر کسالت در این جمع نیستند و برای سلامتیشان دعا کنیم.
به امید روزهای خوب و روشن برای این رمز و بوم
عزیزانی که دعوت را پذیرفتند و آمدند
استاد محمود دولت آبادی - شاهرخ گیوا(نویسنده)-امیرحسین یزدانبد(نویسنده)-پیمان اسماعیلی(نویسنده)–یوسف علیخانی(نوسنده و روزنامه نگار)-سارا سالار(نویسنده)-بهاره رهنما(بازیگر، نویسنده و روزنامه نگار)- علیرضا سیف الدینی(نویسنده)–اصغر نوری(مترجم)-علیرضا بهنام(شاعر و منتقد)–رضا شکرالهی(نویسنده، منتقد و ویراستار)–مریم آموسا(شاعر- خبرنگار ادبی)-فرانک حیدریان(نویسنده و بازیگر) – نغمه دانش(خبرنگار ادبی)-پروانه توکلی(خبرنگار ادبی )-لادن نیکنام(نویسنده و روزنامه نگار)–مهناز رونقی(نویسنده)–یوسف انصاری(نویسنده و روزنامه نگار)–میثم کیانی(نویسنده)- مهیار زاهد(نویسنده) – بهنام ناصح(نویسنده)-حسن محمودی(نویسنده و روزنامه نگار)-سارا افضلی(نویسنده)- آیدا مرادی(نویسنده)-ایرنا محی الدین – اتابک اصغری(موسیقیدان، مترجم)- کامران رسولزاده (شاعر و ترانه سرا)– شهرام نسوادرانی – امیر حسام حسنی – ساینا علیخانی- ماندانا آرامش – پارسا شکراللهی – رسول رخشا و…
دعوت شده ها اما نیامده ها
دکتر جواد مجابی – ناهید طباطبایی- مهسا محبعلی – ناتاشا امیری – مرتضی کربلایی لو –احمد پوری –اسدا.. امرایی –علی عبداللهی – امیر حسین یزدانی خرم – محمد حسن شهسواری- مدیا کاشیگر- علی دهباشی –شهلا زرلکی – سعید طباطبایی – نرگس جورابچیان – وحید پاک طینت – فرهاد بابایی – گلی امامی – یارعلی پورمقدم – و….
حرف آخر – یادداشت یوسف علیخانی
دو هفته پیش «فرزاد حسنی» اشاره ای کرد اما در این شلوغ بازار کار آخرین ماه ِ سال و آماده شدن برای نمایشگاه کتاب، فکر کردم یک شوخی سیزده است. بعد که پیگیر شد و گفت خبرش را هم در تادانه کار کنم، گفتم لابد به همه چیزش فکر کرده.
بعد گفت تعدادی از دوستان نویسنده را دعوت کنم. بعد زنگ زد و گفت گفته به خیلی ها.
بعد زنگ زد و گفت «محمود دولت آبادی» و دکتر «جواد مجابی» هم می آیند.
بعد فکر کردم باز دروغ سیزده می گوید. بعد دیدم خیلی از دوستان بهم زنگ می زنند که ماجرا چیه؟
گفتم چیزی نیست، فرزاد صحبت کرده که دوستان نویسنده یه گردشی بکنند و از آسمان تهران، جایی را ببینند که شاید به ظاهر زیبا نیست.
بعد امروز شد. بعد رفتیم
همه بودند. از دوستان دور و نزدیک. از دوستانی که سالیانی بود ندیده بودم. از دوستانی که مگر چنین جلسه ای بشود و بشود دیدشان. اسم همه را زیر عکس هایشان نوشته ام؛ امیدوارم کسی را جا نینداخته باشم و اگر کسی جا افتاده، لطفا یواشکی (با ایمیل) خبرم کند که از توی سیصد و اندی عکسی که گرفته ام، پیدایش کنم و خجالت نکشم از روی ماهش. خلاصه اینکه «فرزاد حسنی» گامی را برداشته که مهربانی ها را دوچندان خواهد کرد. دمت گرم فرزاد