امروز روز قاطی بود. دو تا خبر مرگ بد شنیدم، خبر بوش حالگیری سنگین بود، یکی دو خبر مسخره و احمقانه، مطابق معمول شنیدم. حاصلش این که هر چه دلم خواست نوشتم، به بزرگی خودتان می بخشید.
پدر آن دو برادر
یک همکلاسی داشتیم در دانشگاه شیراز، اسمش احسان بود، احسان شهیدی. از آن بچه تمیزهای کتاب خوان و با فرهنگ و اهل فکر و نجیب. مدتی رفیق بودیم، بعد رفت، ما هم رفتیم. آن روزها خیلی ها وقتی می رفتند، خبرشان می آمد. خبرش آمد که احسان در جنگ شهید شده، اسمش احسان شهیدی بود. بعدا فهمیدم برادر دیگرش از بچه های چپ بود و بعد از قضایای شصت آمد بیرونه و بعد هم شد خبرنگاری مهم در بی بی سی و یک روز توی دفتر روزنامه توس دیدمش. بعدا فهمیدم این حسین شهیدی برادر همان احسان خودمان است، یکی شان توی جبهه شهید شده بود و یکی دیگر سالها از کشور رفته بود و البته برگشته بود. امروز خبر مرگ پدرشان، دکتر شهیدی بزرگ را خواندم، آدمی که حق بزرگی به گردن تاریخ نویسی و ادبیات فارسی دارد. خدا بیامرزدش و صبر بدهد به حسین و خانواده شان.
اوی جینگه جان
من نمی فهمم این همه خبر بد چطور همه با هم می رسند. خبر عاشورپور را دیروز شنیدم، صدایش را از بیست سالگی در ذهن دارم و ترانه هایی مانند « خروسخوان» و « پاچ لیلی» و « جینگه جان» و « جمعه بازار»، « آفتاب خیزان» همواره در ذهنم تکرار شده و تقریبا صدایش را از همه سیستم های ضبط صدا از جمله نوار ریل، صفحه گرامافون، کاست، کارتریج، سی دی و هارد کامپیوتر شنیده ام. اولین بار در سال 1356 هم اتاقی گیلکی که جد اندر جدش توده ای بود، و طبیعتا ضبط صوتش پیش از هر صدایی، ترانه عاشورپور را می خواند، شنیدم. جوان همکلاسی یک سالی پس از انقلاب افتاد توی چرخ گوشت انقلاب و حالا نمی دانم که در کجای زمین زنده یا مرده است. یادگاری اش برای من یک کاست عاشور پور بود که وقتی صدایش را می شنفتی انگار جلوی چشمت چرخیدن دامن رقصندگان شادمان روستایی را در بازار روز می دیدی. شاید چیزی میان تصویر گیلان قدیم و کولی های اروپای شرقی. بعدها خاله جان بزرگ گفت که در انزلی و در زمان خدای قبلی که جوان تر بود و عاشورپور هم که اصرار داشت حتما نام مهندس را اول اسمش بگذارد، با حزب توده کار می کرد با هم دوست بودند و همین خاله گیلک نوارهای کامل عاشورپور را داد که گوش کنم و من چه بدعهد بودم که نوار را برای همه کپی کردم و به همه دادم، الا خاله جان بزرگ که می خواست صدای عاشور پور را بشنود. عاشور پور از سال 1322 و در همان اوایل جوانی وارد رادیو ایران شده بود و همزمان پایش را گذاشته بود به دفتر حزب توده و رفته بود جزو جوانان هنرمند حزب توده در آن روزهایی که حزب توده جنسش جور بود و هر کسی که دلش می خواست کاری برای مردم بکند، فکر می کرد باید از طریق حزب این کار را بکند. همین بود که سال 1332 همراه با گروه موسیقی گیلکی حزب رفت به یک فستیوال موسیقی در مجارستان و وقتی هم برگشت برخورد به تانک های حکومت نظامی کودتای 28 مرداد و از انزلی گرفتندش و بردند زندان تا دو سال. بعد هم مارک حزب توده خورده بود روی پیشانی این آوازه خوان بزرگ گیلک که شیوه خواندن و موسیقی تلفیقی اش موسیقی گیلان را به چیزی متفاوت تبدیل کرده بود. عاشورپور نتوانست در موسیقی ایران باقی بماند. بیرون آمد و سالها در فرانسه و اروپا ماند. پس از انقلاب چند باری به ایران برگشت تا در دوره خاتمی اول در فرهنگسرای نیاوران در کنار ناصر وحدتی و گروه شمشال ترانه ای برای حاضرین خواند و بعد هم یکی دو کنسرت نصفه و نیمه برگزار کرد. در فرهنگسرای بهمن در سال 1381 دیدمش، پیر شده بود و طبیعتا ترانه جینگه جان را نمی توانست بخواند، ترانه آنچنان ریتمی دارد که شنونده بعد از شنیدنش نیم ساعت عرق می ریزد چه برسد به خواننده ای که هشتاد سال را هم گذرانده است. خروسخوان را خواند و بعد تر از آن در سال های 1382 و 1383 دو کنسرت دیگر برگزار کرد. در میان خوانندگان موسیقی گیلک مثل جفرودی و پور رضا و مسعودی و شمس، عاشورپور چیزی دیگر بود. صدایی یگانه و موسیقی منحصر بفرد. بعدها که کار گروه شمشال را دیدم و صدای ناصر وحدتی را چند باری در کنسرت های مختلف شنیدم، به نظرم آمد گروه شمشال شاید همان حس تازگی را برای شنونده ایجاد می کند، حسی از جنس صدای عاشورپور که انگار با همه متفاوت است.
سوئد را سراسر فلسطین می کنیم
تا به حال به این فکر کرده اید که در این دو سال چقدر آدم بخاطر بی لیاقتی، اشتباهات و دیدگاههای دولت احمدی نژاد کشته شده اند؟ آدم هایی که اگر دولت دیگری بود کشته نمی شدند. کشته های ترورها و درگیری های اشرار، اعدام های طرح امنیت اجتماعی، کشته های حوادثی که با بی کفایتی با آنها برخورد شد و کشته های سرما و یخبندان اخیر. به این فکر کردید که چرا در بارش یک برف، کشوری که دومین منبع گازی جهان و یکی از مهم ترین منابع نفتی جهان است و در طول دو سال گذشته قیمت جهان نفت را سه برابر اضافه کرده است، مردمش بخاطر سرما و یخبندان و یا مصرف غلط گاز و نفت کشته می شوند؟ و چگونه است که دولتی که روزانه 5 تا ده نفر بخاطر بی کفایتی دولت و غیر استاندارد بودن استفاده از انرژی گاز می میرند، حاضر است برای مصرف انرژی هسته ای جنگ جهانی سوم را بپذیرد؟ در کجای دنیا شنیدید که مردم بخاطر مصرف نادرست گاز و نفت مسموم شوند؟ و چرا فکر می کنیم دولتی که نمی تواند استفاده از نفت و گاز را درست کند، می تواند انرژی هسته ای را درست مصرف کند؟ بارش برف در ایران نه بیشتر از سوئد است و سرمای ایران هم بیشتر از افغانستان نیست، آیا در افغانستان چنین آمار مرگ و میر ناشی از سرما وجود دارد؟ سوئد که بخورد توی سرمان. قطعا انرژی هسته ای بسیار چیز خوبی است و لازم است و حتما حق مسلم ماست، ولی کسی نیست که جواب بدهد این همه آدم چرا با یک برف و با سرد شدن هوا می میرند؟
- ما بزرگترین قدرت منطقه هستیم، البته وقتی برف نبارد.
- ما بزرگترین قدرت منطقه هستیم، بشرط اینکه همیشه دمای هوا بالای صفر باشد.
- ما میلیاردها دلار مواد غذایی وارد می کنیم، اما مردم گلستان بعد از سه روز برف نان ندارند.
- ما می خواهیم به سوی قله های هسته ای برویم ولی تمام جاده های کوهستانی مان بسته است.
- ما مسلمانان منطقه را دلگرم می کنیم و مردم خودمان از سرما یخ می زنند.
هم بوش هم آمد، هم خودش
یک خبر این که آمریکایی ها به نظرم دارند برای درگیری با ایران قدم جلو می گذارند. البته به نظر می رسد که دولت ایران هم دارد سعی می کند که گاف نکند. بگویم که ترانه هایی که بوش دارد می خواند، براساس همان موسیقی است که احمدی نژاد دوسال است با ارکستر بین المللی چپ های مسلمان شده و مسلمانان چپ شده ساخته است. این اظهر من الشمس الواعظین است، اما در عواقب خطرناک وضع کشور اثری ندارد. بوش فعلا دارد در منطقه ول می گردد و سعی می کند کشورهای منطقه را علیه ایران متحد کند. دیروز هم گویا چهار دیپلمات ایرانی را در بصره گرفتند و حدس من این است که آمریکایی ها همه تلاش شان را می کنند که ایران را تحریک کنند. بوش امروز در امارات گفت: « ایران، امنیت ملت ها را در همه جا تهدید می کند.» ظاهرا قرار است بوش با ایرانی های امارات هم ملاقات کند. وسط این سرمای زمستان و برف و بوران و فصل انتخابات، آمدن بوش هم قوز بالاقوز شد.
قتل بوتو: یک اتفاق ساده
البته گفتنش هم شهامت می خواهد. این که شما از بیخ قبول کنید که رئیس جمهور کشوری هستید که برای حفظ امنیت یک نفر از هموطنان تان به او می گوئید به کشورت نیا چون خطرناک است. بامزه بود این اظهار نظر پرویز مشرف که گفت: « قتل بوتو یک قتل ساده است، نگران امنیت بوتو بودم، به او گفتم به پاکستان نیا» من فکر می کنم همین صداقتش بود که هم ما را کشته است و هم بی نظیر بوتو را کشت.
اصغر! کجایی که داداشت رو کشتن؟
یک ماه است که از اکبر گنجی خبر ندارم. بابا کجایی؟ تلفنت چرا جواب نمی ده؟ من می ترسم این نئوکان ها( ترجمه فارسی: جدید باسن ها) احتمالا اکبر ما را کشته باشند و بعید هم نیست که کشته باشند. بچه ام طاقت درگیری با آدمخوارهای اپوزیسیون را ندارد، دو تا مقاله می نویسد، یک دفعه ده تایی می ریزند سرش و می خورندش. فعلا که یکی از چپ دباشی خورده و یکی از راست گنج بخش، جالب است که استاد دباشی دو سال قبل راست بود و استاد گنج بخش چهار سال پیش چپ. بالاخره همه عوض می شوند. باز هم کاش اصغر گنجی که همراه با او از ایران بیرون آمد و تنهایی برگشت، بود به داد برادر می رسید. اصغررررررر، بدو که داداش تو کشتن!
زن داداش نائومی کمپبل
اگر بناست فکر کنیم چاوز داداش رئیس جمهور ماست، نائومی کمپبل هم قرار است بشود زن داداش رئیس جمهور. ظاهرا دوتایی همدیگه را دیدند و پسندیدند. چاوز هم واقعا خوش سلیقه است، از یک طرف دوست دخترش مدل زیبایی اروپاست و از طرف دیگر دوست پسرش ملکه زیبایی خودمان. تصور کنید عکس سه تایی شان چطور می شود، نائومی کمپبل وسط، چاوز سمت راست، محمود سمت چپ.