ساز و نقاره جمعه بازار

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

امروز روز قاطی بود. دو تا خبر مرگ بد شنیدم، خبر بوش حالگیری سنگین بود، یکی دو خبر ‏مسخره و احمقانه، مطابق معمول شنیدم. حاصلش این که هر چه دلم خواست نوشتم، به بزرگی ‏خودتان می بخشید.‏

پدر آن دو برادر

یک همکلاسی داشتیم در دانشگاه شیراز، اسمش احسان بود، احسان شهیدی. از آن بچه تمیزهای ‏کتاب خوان و با فرهنگ و اهل فکر و نجیب. مدتی رفیق بودیم، بعد رفت، ما هم رفتیم. آن روزها ‏خیلی ها وقتی می رفتند، خبرشان می آمد. خبرش آمد که احسان در جنگ شهید شده، اسمش ‏احسان شهیدی بود. بعدا فهمیدم برادر دیگرش از بچه های چپ بود و بعد از قضایای شصت آمد ‏بیرونه و بعد هم شد خبرنگاری مهم در بی بی سی و یک روز توی دفتر روزنامه توس دیدمش. ‏بعدا فهمیدم این حسین شهیدی برادر همان احسان خودمان است، یکی شان توی جبهه شهید شده ‏بود و یکی دیگر سالها از کشور رفته بود و البته برگشته بود. امروز خبر مرگ پدرشان، دکتر ‏شهیدی بزرگ را خواندم، آدمی که حق بزرگی به گردن تاریخ نویسی و ادبیات فارسی دارد. خدا ‏بیامرزدش و صبر بدهد به حسین و خانواده شان. ‏

اوی جینگه جان

من نمی فهمم این همه خبر بد چطور همه با هم می رسند. خبر عاشورپور را دیروز شنیدم، ‏صدایش را از بیست سالگی در ذهن دارم و ترانه هایی مانند « خروسخوان» و « پاچ لیلی» و « ‏جینگه جان» و « جمعه بازار»، « آفتاب خیزان» همواره در ذهنم تکرار شده و تقریبا صدایش را ‏از همه سیستم های ضبط صدا از جمله نوار ریل، صفحه گرامافون، کاست، کارتریج، سی دی و ‏هارد کامپیوتر شنیده ام. اولین بار در سال 1356 هم اتاقی گیلکی که جد اندر جدش توده ای بود، ‏و طبیعتا ضبط صوتش پیش از هر صدایی، ترانه عاشورپور را می خواند، شنیدم. جوان ‏همکلاسی یک سالی پس از انقلاب افتاد توی چرخ گوشت انقلاب و حالا نمی دانم که در کجای ‏زمین زنده یا مرده است. یادگاری اش برای من یک کاست عاشور پور بود که وقتی صدایش را ‏می شنفتی انگار جلوی چشمت چرخیدن دامن رقصندگان شادمان روستایی را در بازار روز می ‏دیدی. شاید چیزی میان تصویر گیلان قدیم و کولی های اروپای شرقی. بعدها خاله جان بزرگ ‏گفت که در انزلی و در زمان خدای قبلی که جوان تر بود و عاشورپور هم که اصرار داشت حتما ‏نام مهندس را اول اسمش بگذارد، با حزب توده کار می کرد با هم دوست بودند و همین خاله گیلک ‏نوارهای کامل عاشورپور را داد که گوش کنم و من چه بدعهد بودم که نوار را برای همه کپی ‏کردم و به همه دادم، الا خاله جان بزرگ که می خواست صدای عاشور پور را بشنود. عاشور ‏پور از سال 1322 و در همان اوایل جوانی وارد رادیو ایران شده بود و همزمان پایش را گذاشته ‏بود به دفتر حزب توده و رفته بود جزو جوانان هنرمند حزب توده در آن روزهایی که حزب توده ‏جنسش جور بود و هر کسی که دلش می خواست کاری برای مردم بکند، فکر می کرد باید از ‏طریق حزب این کار را بکند. همین بود که سال 1332 همراه با گروه موسیقی گیلکی حزب رفت ‏به یک فستیوال موسیقی در مجارستان و وقتی هم برگشت برخورد به تانک های حکومت نظامی ‏کودتای 28 مرداد و از انزلی گرفتندش و بردند زندان تا دو سال. بعد هم مارک حزب توده خورده ‏بود روی پیشانی این آوازه خوان بزرگ گیلک که شیوه خواندن و موسیقی تلفیقی اش موسیقی ‏گیلان را به چیزی متفاوت تبدیل کرده بود. عاشورپور نتوانست در موسیقی ایران باقی بماند. ‏بیرون آمد و سالها در فرانسه و اروپا ماند. پس از انقلاب چند باری به ایران برگشت تا در دوره ‏خاتمی اول در فرهنگسرای نیاوران در کنار ناصر وحدتی و گروه شمشال ترانه ای برای ‏حاضرین خواند و بعد هم یکی دو کنسرت نصفه و نیمه برگزار کرد. در فرهنگسرای بهمن در ‏سال 1381 دیدمش، پیر شده بود و طبیعتا ترانه جینگه جان را نمی توانست بخواند، ترانه آنچنان ‏ریتمی دارد که شنونده بعد از شنیدنش نیم ساعت عرق می ریزد چه برسد به خواننده ای که هشتاد ‏سال را هم گذرانده است. خروسخوان را خواند و بعد تر از آن در سال های 1382 و 1383 دو ‏کنسرت دیگر برگزار کرد. در میان خوانندگان موسیقی گیلک مثل جفرودی و پور رضا و ‏مسعودی و شمس، عاشورپور چیزی دیگر بود. صدایی یگانه و موسیقی منحصر بفرد. بعدها که ‏کار گروه شمشال را دیدم و صدای ناصر وحدتی را چند باری در کنسرت های مختلف شنیدم، به ‏نظرم آمد گروه شمشال شاید همان حس تازگی را برای شنونده ایجاد می کند، حسی از جنس ‏صدای عاشورپور که انگار با همه متفاوت است.‏

سوئد را سراسر فلسطین می کنیم

تا به حال به این فکر کرده اید که در این دو سال چقدر آدم بخاطر بی لیاقتی، اشتباهات و ‏دیدگاههای دولت احمدی نژاد کشته شده اند؟ آدم هایی که اگر دولت دیگری بود کشته نمی شدند. ‏کشته های ترورها و درگیری های اشرار، اعدام های طرح امنیت اجتماعی، کشته های حوادثی ‏که با بی کفایتی با آنها برخورد شد و کشته های سرما و یخبندان اخیر. به این فکر کردید که چرا ‏در بارش یک برف، کشوری که دومین منبع گازی جهان و یکی از مهم ترین منابع نفتی جهان ‏است و در طول دو سال گذشته قیمت جهان نفت را سه برابر اضافه کرده است، مردمش بخاطر ‏سرما و یخبندان و یا مصرف غلط گاز و نفت کشته می شوند؟ و چگونه است که دولتی که روزانه ‏‏5 تا ده نفر بخاطر بی کفایتی دولت و غیر استاندارد بودن استفاده از انرژی گاز می میرند، حاضر ‏است برای مصرف انرژی هسته ای جنگ جهانی سوم را بپذیرد؟ در کجای دنیا شنیدید که مردم ‏بخاطر مصرف نادرست گاز و نفت مسموم شوند؟ و چرا فکر می کنیم دولتی که نمی تواند استفاده ‏از نفت و گاز را درست کند، می تواند انرژی هسته ای را درست مصرف کند؟ بارش برف در ‏ایران نه بیشتر از سوئد است و سرمای ایران هم بیشتر از افغانستان نیست، آیا در افغانستان چنین ‏آمار مرگ و میر ناشی از سرما وجود دارد؟ سوئد که بخورد توی سرمان. قطعا انرژی هسته ای ‏بسیار چیز خوبی است و لازم است و حتما حق مسلم ماست، ولی کسی نیست که جواب بدهد این ‏همه آدم چرا با یک برف و با سرد شدن هوا می میرند؟ ‏

‏- ما بزرگترین قدرت منطقه هستیم، البته وقتی برف نبارد.‏

‏- ما بزرگترین قدرت منطقه هستیم، بشرط اینکه همیشه دمای هوا بالای صفر باشد.‏

‏- ما میلیاردها دلار مواد غذایی وارد می کنیم، اما مردم گلستان بعد از سه روز برف نان ندارند.‏

‏- ما می خواهیم به سوی قله های هسته ای برویم ولی تمام جاده های کوهستانی مان بسته است.‏

‏- ما مسلمانان منطقه را دلگرم می کنیم و مردم خودمان از سرما یخ می زنند.‏

هم بوش هم آمد، هم خودش ‏

یک خبر این که آمریکایی ها به نظرم دارند برای درگیری با ایران قدم جلو می گذارند. البته به ‏نظر می رسد که دولت ایران هم دارد سعی می کند که گاف نکند. بگویم که ترانه هایی که بوش ‏دارد می خواند، براساس همان موسیقی است که احمدی نژاد دوسال است با ارکستر بین المللی ‏چپ های مسلمان شده و مسلمانان چپ شده ساخته است. این اظهر من الشمس الواعظین است، اما ‏در عواقب خطرناک وضع کشور اثری ندارد. بوش فعلا دارد در منطقه ول می گردد و سعی می ‏کند کشورهای منطقه را علیه ایران متحد کند. دیروز هم گویا چهار دیپلمات ایرانی را در بصره ‏گرفتند و حدس من این است که آمریکایی ها همه تلاش شان را می کنند که ایران را تحریک کنند. ‏بوش امروز در امارات گفت: « ایران، امنیت ملت ها را در همه جا تهدید می کند.» ظاهرا قرار ‏است بوش با ایرانی های امارات هم ملاقات کند. وسط این سرمای زمستان و برف و بوران و ‏فصل انتخابات، آمدن بوش هم قوز بالاقوز شد. ‏

قتل بوتو: یک اتفاق ساده

البته گفتنش هم شهامت می خواهد. این که شما از بیخ قبول کنید که رئیس جمهور کشوری هستید ‏که برای حفظ امنیت یک نفر از هموطنان تان به او می گوئید به کشورت نیا چون خطرناک است. ‏بامزه بود این اظهار نظر پرویز مشرف که گفت: « قتل بوتو یک قتل ساده است، نگران امنیت ‏بوتو بودم، به او گفتم به پاکستان نیا» من فکر می کنم همین صداقتش بود که هم ما را کشته است و ‏هم بی نظیر بوتو را کشت.‏

اصغر! کجایی که داداشت رو کشتن؟

یک ماه است که از اکبر گنجی خبر ندارم. بابا کجایی؟ تلفنت چرا جواب نمی ده؟ من می ترسم این ‏نئوکان ها( ترجمه فارسی: جدید باسن ها) احتمالا اکبر ما را کشته باشند و بعید هم نیست که کشته ‏باشند. بچه ام طاقت درگیری با آدمخوارهای اپوزیسیون را ندارد، دو تا مقاله می نویسد، یک دفعه ‏ده تایی می ریزند سرش و می خورندش. فعلا که یکی از چپ دباشی خورده و یکی از راست گنج ‏بخش، جالب است که استاد دباشی دو سال قبل راست بود و استاد گنج بخش چهار سال پیش چپ. ‏بالاخره همه عوض می شوند. باز هم کاش اصغر گنجی که همراه با او از ایران بیرون آمد و ‏تنهایی برگشت، بود به داد برادر می رسید. اصغررررررر، بدو که داداش تو کشتن!‏

‏ ‏

زن داداش نائومی کمپبل

اگر بناست فکر کنیم چاوز داداش رئیس جمهور ماست، نائومی کمپبل هم قرار است بشود زن ‏داداش رئیس جمهور. ظاهرا دوتایی همدیگه را دیدند و پسندیدند. چاوز هم واقعا خوش سلیقه ‏است، از یک طرف دوست دخترش مدل زیبایی اروپاست و از طرف دیگر دوست پسرش ملکه ‏زیبایی خودمان. تصور کنید عکس سه تایی شان چطور می شود، نائومی کمپبل وسط، چاوز سمت ‏راست، محمود سمت چپ. ‏