از آخرین پست های “زیتون” یکی هم این است:
قبض برق این دفعه که اومد، عرق از سر و صورتم شریدن گرفت. نوشته بود: سهم پرداختی توسط مشترک نه هزار تومن! بهای واقعی برق مصرفی شما در این دوره پنجاه و شش هزار تومن. و زیرش با قرمز اضافه کرده بود چهل و شش هزار تومن یارانه پرداختی توسط دولت!
وای بر من! دلم می خواست زمین دهن باز کنه و من برم توش و نبینم دولتم این همه بابت من تو خرج می افته! منو بگو وقتی اولش مبلغ صورت حساب رو خوندم نه هزار تومن، می خواستم گوشی رو بردارم و زنگ بزنم برق منطقه و هر چی فحش بلدم بهشون بگم. آخه قبض برق ما همیشه فوقش چهار پنج هزار تومن می شد و این دفعه علی رغم صرفه جویی های مکرر دو برابر شده بود. اما با دیدن مبلغ یارانه دلم می خواست زنگ بزنم و بگم آخ ای دولت مهربون و خوب. دست شما درد نکنه! چرا زحمت کشیدین!
فکر کن با صدوپنجاه هزار تومن حقوق بخوای پنجاه و شش هزار تومن پول برق بدی! دولت جون تو خیلی خوبی…. هر چند خیلی منت گذاری! حالا نمی شد ته قبض، مبلغ صدقه ای که از جیب بابات بهمون می دی نمی نوشتی تا عین قبل تا فیش میومد یه کمی با فحش هامون حالی بهت می دادیم! نکنه تو فیش های دیگه از این چیزا بنویسی که دیگه مرگ بهتر از این زندگی پر از منته!
گوسفندی که پیش پای مجلس هشتم قربانی نشد!
حاشیه های معصومه ابتکار در “ابتکار سبز” بر جلسه افتتاحیه مجلس هشتم خواندنی تر از حاشیه های مشابه بود:
1) حراست مجلس در بدو ورود خواهان بازرسی معصومه ابتکار شد و وقتی با شناختن وی و البته بازرسی مختصری قرار شد داخل برود، حراست خواهران صلاح ندانست و مجددا وی مورد بازرسی قرار گرفت.
در حالی که تعدادی از اعضای شورای شهر در صحن اصلی مجلس، مشغول سلام و احوالپرسی با نمایندگان بودند، معصومه ابتکار به طبقه فوقانی هدایت شد و دقایقی بعد چند نفر دیگر از اعضای شورا نیز به وی پیوستند. این در حالی بود که در صحن اصلی مشکلی از نظر کمبود جا به چشم نمی خورد. یکی ازخانم های شورا که ظاهرا از صحن اصلی به بالا هدایت شده بود گفت: این نحوه برخورد با نمایندگان مردم در شورای شهر کج سلیقگی است.
2) همه روسای مجالس سابق شورای اسلامی در مراسم امروز دعوت داشتند. معصومه ابتکار وقتی چشمش به آقای کروبی افتاد که کنار آقای ناطق نوری نشسته بود به خانم همکارش گفت: ای کاش همه روسای جمهور سابق هم دعوت می شدند و همکارش جواب داد: همه هستند، فقط آقای خاتمی نیست.
3) هنگام خروج که تعدادی از نمایندگان شورا به دعوت آقای دبیر جلوی درب خروجی ایستاده بودند تا با خودروی وی به شورا بازگردند، یک وانت حامل یک گوسفند از راه رسید و راننده آن پیاده شد و گفت: گوسفند را بیاورم تو؟ مامورین حراست که متعجب شده بودند، پرسیدند: برای چی؟ راننده گفت: حاج آقا فرمودند گوسفند را برای قربانی بیاورم. البته معلوم نشد که حاج آقا کیه، ولی مامورین اجازه این کار را ندادند و گوسفند زبان بسته از قربانی شدن پیش پای مجلس هشتم جان سالم به در برد.
طرح ادغام: نشستن بر سر منبع توزیع رانت
عباس عبدی در “آینده” می نویسد طرح ادغام بانک ها و تبدیل آنها به بانک قرض الحسنه، در حقیقت نشستن بر سر منبع لایزالی از توزیع رانت های بادآورده است که محل آن سپرده های مردمان است:
درآمدهای نفتی و تزریق آن به بودجه عمومی و دولت و وابسته کردن تمام فعالیتها به این درآمدها، سهم اصلی را در تشکیل رانت مذکور ایفا میکند، و هرچه این درآمدها به بودجه بیشتر تزریق شود، رانت حاصل بیشتر است و رقابت برای در اختیار گرفتن این رانت و توزیع میان افراد مورد نظرِ خود، بیشتر میشود.
این مصوبه که استقلال کارشناسی بانکها در اعطای وام ارزانقیمت از میان برود و نهادها و افراد دیگری که طبعاً با معیارهای متفاوتی تصمیم میگیرند، وامگیرندهها را معرفی کنند، مصداق روشنی از تلاش برای تسلط گروهی محدودبر توزیع رانت است. البته انصاف باید داشت که در گذشته هم به دلیل تفاوت نرخ رسمی و بازاری بهره بانکی یا ارزش پول، توزیع و پرداخت وام نیز نوعی رانت بود که توزیع آن در اختیار مدیران بانکها و نیز افراد دیگر دولتی و غیر دولتی بود و اقدامات اخیر دولت از یک جهت برای خارج کردن این اختیار از دست مدیران بانکها و متمرکز کردن آن در اجزای وابسته به خود است. و از سوی دیگر با کاهش بهره بانکی، میزان رانت را اضافه میکند و از این دو حیث با گذشته تفاوت دارد. بنابراین باید گفت که همه مسأله بر سر توزیع رانت است و بس.
جباریت و بلاهت، همزادند
”منیرو روانی پور” اخیرا گفتگوهایی با شراگیم را آغاز کرده است. در یکی از آخرین موارد می خوانیم:
نادیده گرفتن تجربه بشری، بلاهت است. جباریت و بلاهت دو قلوهای به هم چسبیدهای هستند که به محض جدا شدن از یکدیگر نابود میشوند. جباریت خاص حاکمان شیاد نیست. حاکمانی که از گرسنگان میگویند و کیسه خود را پر میکنند گاهی دوربرمان آدمهایی میبینیم بسیار ساده و بسیار مهربان اما کمی اگر نزدیکتر شویم به بلاهت و جباریت درون آنها پی میبریم.
فروید در کتاب “ملالتهای تمدن” میگوید خیلیها اگر فرصت به دست آورند، شناگر ماهری هستند. میگوید درندهخویی سقف ندارد…. آری همه حرفهای تو را با سهیل خواندهام و نیز جمله تاسفبارت را که میگویی “اگر زبان ما را بتوانند نابود کنند پس این زبان زبان نیس “…. دوست جوان من:
بلاهت و جباریت خیلی از زبانها را نابود کرده است زبانهایی که دیگر اثری از آنها نیست و فقط میتوانی در کتابخانهها الفبای آنها را پیدا کنی و در بخشهای زبان شناسی دانشگاههای معتبر… روزگاری حماسه گیلگمیش به زبانی سروده شده و اینک من و توی داستاننویس از آن زبان هیج نمیدانیم.
انگار کودتا شده باشد!
در آخرین پست کوتاه محمدعلی ابطحی در “وب نوشت ها“، حداقل دوبار واژه کودتا تکرار شده است:
اهانت و توهین و نه نقدی که این چند ساله به هاشمی رفسنجانی که همه چیز جنگ و کشور و انقلاب بوده، روا داشته شده؛ تنها در صورتی طبیعی بود که در کشوری کودتا شده بود و افراد جدید به خود حق میدادند که چنین بیادبانه به مهمترینهای رژیم قبلی، حرف بزنند. در مورد آقای خاتمی هم که باز رئیسجمهور این کشور بود و تا آخرین روز قانونی با بینظیرترین پشتوانهی مردمی ریاست جمهوری کرد، آنچه در رسانهها و بعضا سخنرانیهای رسمی محافظهکاران گفته و نوشته میشود، حتما باز در صورتی طبیعی بود که کودتایی علیه انقلاب و امام صورت گرفته بود.
این بیپروایی و بیادبی در رفتار و گفتار، در مرز مخالفتهای سیاسی هم متوقف نشده و فراتر رفته است. کسی باور نمیکرد که آقای پورمحمدی روزی وزیر کشور جمهوری اسلامی شود. بخصوص بعد از دوران اصلاحات. اما بالاخره وزیر کشور شد. اما بیحرمتی به افراد و بیادب بودن آنقدر به صورت جدی نهادینه شده که دیگر مرزی نمیشناسد. پورمحمدی را برای افتتاحیهی مجلسی که انتخاباتش را برگزار کرده است، دعوت نکرده بودند. اگر آقای رئیسجمهور فعلی آمده بود که فقط گذشتگان را نفی کند، آن قدر این روش جدی شده که وزرای همین دولت که جدا شدند مورد بیحرمتی و اهانت خود این دولت قرار بگیرند. آخرینش پورمحمدی بود. واقعیت این است که اخلاق و ادب و حرمت به پیشنیان به بدترین شکل نابود شده است و هر روز این رذیلت اخلاقی نهادینهتر میشود.
هنوز تصمیم نگرفته ام!
احسان تقدسی در “دل نوشته ها” منتقد رفتار برخی خبرنگاران حوزه سیاست است:
برخی خبرنگاران عادت کرده اند به اینکه مثلا با نزدیک شدن فصل انتخابات به هرشخصیت سیاسی می رسند ازاو دراین باره می پرسند. مثلا حالا که دیگرداریم وارد فاز آمادگی احزاب و شخصیتها برای انتخابات ریاست جمهوری می شویم به هرکس و ناکسی که می رسند فارغ از اینکه این آدم اصلا درقواره های یک رییس جمهوری باشد یانه می پرسند که شما در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کنید؟
طرف هم از خداخواسته بادی به گلو انداخته و می گوید هنوز تصمیمی دراین باره نگرفته ام. از بعضی شخصیت ها که بگذریم باید از خبرنگار پرسید آخه توچه خبرنگاری هستی که ازهر ننه قمری می پرسی کاندیدا میشی یا نه؟ و از اون طرف هم پرسید آخه تو کی هستی که حالا باکلی ناز و عشوه میگی تصمیم نگرفته ام.
فقط دوستان دارای گرایشات اصلاح طلبانه شرکت کنند
بازی بلاگی “روزنوشت های آخرین رئیس جمهور” یک بازی سیاسی است که غیراصلاحطلبان و تحریمیها را از ورود به این بازی منع کرده است:
مگر همیشه باید بازیهای وبلاگی مایه سرگرمی یا افزایش بازدید وبلاگمان باشد؟ مگر نمی شود از این ابتکار استفاده کرد و یک کار مفید انجام داد. حدودا یک سال تا انتخابات ریاست جمهوری دهم باقی مانده است و به قول سمیه توحیدلو سوت شروع این بازی به صدا درآمده است. خواستم به بهانه ای از دوستان بخواهم تا دور هم جمع شویم و لااقل در اینترنت فعالیتهای انتخاباتی - و نه تبلیغاتی- خود را در زمینه این واقعه بزرگ و سرنوشت ساز آغاز کنیم.
دیدم بهترین راه این است که از راه و روشهای مرسوم دنیای مجازی وارد شوم و به عبارتی به قواعد این جامعه احترام بگذارم. پس سوال این است: در دهمین انتخابات ریاست جمهوری به چه کسانی حاضرید رأی دهید؟ از دوستانی که گرایشات اصلاح طلبانه ندارند خواهش می کنم در این بازی شرکت نکنند. حالا اسمش انحصارطلبی است یا هرچیز دیگر مهم این است که سرآغاز این بازی با هدف ایجاد یک جمع منسجم اینترنتی برای حمایت از اصلاحات بوده است.
منطق فازی
اگر می خواهید از “منطق فازی” بیشتر بدانید، سری بزنید به آخرین پست “شور و شر” که در شروع نوشته است:
فکرش را بکنید، رفته بودم سر جلسهای با عنوان «آزمون فرضیهی شرط لازم و کافی با روش فازی»، از آن جلساتی که آدم فکر میکند از همین عنوانش معلوم است چه جلسهی کسلکنندهای خواهد بود و آدم چیز زیادی سر درنمیآرود چون لابد کلی پیشنیاز نظری میخواهد و آن روش فازیاش هم که بدجوری بوی بیسروته بودن میدهد و…اما جایتان خالی، آنچنان غافلگیر شدم و با چنان بحث مفید و هیجانانگیزی مواجه شدم که حالا وسط اینهمه کارهای عقبافتاده و بدتر از آن، انبوه پستهای در نوبت، زدم به سیم آخر و آمدم کیف و لذتم را با شما هم شریک شوم.
کجا داریم زندگی می کنیم. اینجا کجاست؟!
درد دل “تجربه های آزاد” با خوانندگانش هم خواندنی بود:
خسته شدم این قدر که قفسه کتابفروشی های رشد و محام را زیر و رو کردم و چیز تازه ای پیدا نکردم، این قدر که حالا دیگر جای تک تک کتابهایشان را بهتر از خودشان می دانم. خسته شدم از اینکه هربار در جوابم گفتند: « هنوز ناشران تهرانی کتابهای جدیدشان را برایمان نفرستاده اند، معلوم نیست کتابها کی به دستمان برسد! »
خسته شدم از اینکه هیچ کدامشان مدت هاست دیگر پیشنهاد تازه ای برای خواندن ندارند و مدام باید منتظر اتفاق ها باشم، منتظر جرقه هایی که هر از گاهی شاید از راه برسند و هربار باید آن قدر آهسته آهسته خواند و مزه مزه شان کرد از ترس اینکه شاید به این زودی ها تکرار نشوند.
خسته شدم این قدر که از مجوز نگرفتن کتابهایتان شنیدم و غصه خوردم که چرا باید برای خوانده شدن قصه هایتان هم اجازه بگیرید؟ خسته شدم این قدر که همه گفتند: “کجا داریم زندگی می کنیم؟ کجا که انگار هر روز یک تکه از فرهنگ حذف می شود؟”
خیلی به این موضوع علاقه دارم
محمد فرجامی در “باران در دهان نیمه باز” مصاحبه اخیر محمدرضا خاتمی در مورد ازدواج دخترش با پسر صادق خرازی را از نمونه طنزهای غیرعمد و تصادفی دیده:
مثلا محمدرضا خاتمی و همسرش، زهرا اشراقی خواسته اند در مصاحبه ای به خبرهای جنجالی در مورد عروسی دخترشان با پسر خرازی، پاسخ بدهند. ببینید در انتهای مصاحبه، خانم اشراقی چه طنز غیرعمد خنده دار و در عین حال تاثر برانگیزی ساخته است:
ارتباط ما با خانواده آقای خرازی به سیاست ربطی ندارد. ایشان دوست چندین ساله ما هستند و بچههای ما با هم بزرگ شدهاند. من میتوانم به جرأت بگویم پسر آقای خرازی خیلی عاشق فاطمه بود، منتهی من دوست نداشتم دخترم در سن پایین ازدواج کند و میگفتم باید درسش تمام شود. اصلا هم دوست نداشتم که دخترم بگوید این پسر تحصیلاتش خوب است، از لحاظ مالی وضعیت مناسبی دارد و به همین خاطر قبول میکنم. دوست داشتم دخترم با عشق ازدواج کند، چون خیلی به این موضوع علاقه دارم. این اتفاق افتاد و دخترم با عشق و علاقه ازدواج کرد و گرنه من محال بود اجازه بدهم سر سفره عقد بنشیند.