از مصاحبه های مطبوعاتی و تلویزیونی محمود احمدی نژاددر آمریکا، چند نتیجه گیری کلی شد. اولین نتیجه گیری به وابستگان حکومت و دولت تعلق داشت که به روال معمول از مشت محکمی سخن گفتند که بر دهان یاوه گویان وارد شد و لابددندان در دهان غرب خونخوار باقی نگذاشت.
از دید ناظران غیردولتی اما 1ـ روزنامه نگاران غربی نشان دادند که بی اطلاع اند و طوطی وار بحث هایی را تکرارمی کنند. 2 ـ در پشت همه این مصاحبه ها، مراودات اقتصادی و خلاصه “فرش ایرانی” و “ضیافت” نقش اصلی را دارد و 3 ـ مسئله مردم ایران با حکومت هایی از جنس دولت نهم، مسئله اصلی روزنامه نگاران خارجی نیست.
از نتیجه گیری دولتیان بگذرم که هم تکراریست و کارکرد دیگری دارد و هم در همان محدوده “حامیان” می چرخد.اما فرض های دیگر؛ من با دومی و سوم مخالفم و بحث، از زاویه آخر برایم جالب است؛ چرا؟
فرضیه اول: باید هنوز خام باشیم و اسیر همان اندیشه منسوخ که ما از همه جهانیان بهتریم که فکر کنیم روزنامه نگاران غربی بی سوادند، بلد نیستند قبل از مصاحبه در مورد مصاحبه شونده و موضوع مصاحبه اطلاعات لازم را جمع آوری کنند و…خیر. دنیا پر از روزنامه نگاران حرفه ای “درجه یک” است که هم این حرفه را به خوبی می شناسند هم به مدد انواع و اقسام وسایل، امکان شناخت کامل فرد مصاحبه شونده را دارند. و اتفاقا تعداد قابل توجهی از این روزنامه نگاران در آمریکا یافت می شوند.
فرضیه دوم: بحث “همه را خریده بودند” کهنه است. درست است که ما به عنوان ایرانی به هزار دلیل حق داریم اتفاقات زیادی را در قالب تئوری توطئه بریزیم ـ آخرین دلیلش همین دولت نهم که به گفته خود آقایان بر اساس عملیاتی پیچیده و چند لایه سر کار آمد؛ این طور نیست؟ ـ اما نه همه اتفاقات؛ به ویژه آنگاه که سر دیگر ماجرا، در ایران نیست. البته به یاد آن روزها که می نوشتیم “واضح و مبرهن است” هنوز هم می توان گفت قدرت خرید “پول” در جهان روز به روز به وضوح پررنگ تر می شود، اما این قدرت، مطلق نیست آن هم در جهان چند قدرتی. که اگر چنین بود، جهان امروز امن جای مافیاهای سیاسی و اقتصادی بود و کسانی از قماش آقای احمدی نژاد مجبور به این همه بند بازی های سیاسی نبودند؛ به یاری مشاوران مقیم آمریکا هم نیازی نبود.
علاوه بر این، اتهام “مصاحبه در برابر فرش ایرانی” ـ هر چند فرش ایرانی هم قیمت های مختلفی دارد ـ اتهام سنگینی ست که قاعدتا نمی تواندبه همگان و به همه کس وارد باشد.بگذریم که می گویند در ایران این نوع فروش، بازارش چنان گرم است که نایب رئیس مجلس با دست چک [نمی دانم چک شخصی یا چک بیت المال] در میان نمایندگان طالب استیضاح حاضر می شود و پس گرفتن امضاها را “جبران” می کند.اما آنجا ایران است؛ ایران اسلامی.
این چنین است که می رسیم به مورد سوم: روزنامه نگار غربی با منطق و استدلال و از آن مهم تر با سئوالاتی خاص که برایش بیشترین میزان اهمیت را دارد در جلسه حاضر می شود. او فرصت طرح یک یا دو سئوال را دارد. فرصتی که آن را با پرسیدن در مورد شکنجه احسان منصوری از دست نمی دهد؛ حتی اگر نام احسان ها را شنیده باشد و دل او نیز به درد آمده باشد. او می خواهد بداند:رابطه آمریکا و جمهوری اسلامی قرارست به کدام سمت برود. سخن گفتن از حذف اسراییل از نقشه جهان، یک بازی سیاسی ست یا به قولی بازی با مهره اسراییل برای گرفتن امتیاز بیشتر و شاید هم تضمین امنیتی برای جمهوری اسلامی؟ ایران متحد غرب است یا “اسپانسر” گروه های اسلامی منطقه؟ با چه هدفی؟ و…
به هر حال جهان سیاست، دو دوتا چهارتای خود را دارد. تکلیف این جدول ضرب که روشن باشد، بقیه عوامل، می شوند زیر مجموعه. اگر هم احساساتی در کار باشد و دردی، حیطه اش روشن است و به کار انتحاری نمی کشد.
در برابر اما ما به عنوان روزنامه نگار ایرانی ـ و شهروند جمهوری اسلامی ـ وضعیت مان تفاوت می کند. وقتی آقای احمدی نژاد می گوید ایران کشوری آزاد است، هزار نمونه داریم که ناقض این ادعاست. وقتی می گوید مردم جلوی من و رهبر آزادانه هر چه بخواهند می گویند، دو هزار و پانصد و هفتاد و هفت نمونه داریم که غیر از این می گوید. وقتی از حمایت 98 در صدی مردم حرف می زند ما یاد حمایت سازمان یافته نهاد شبه نظامی بسیج می افتیم. وقتی از زندگی نمونه یهودیان و مسیحیان و بهاییان و دیگرگروه های فکری و دینی و جنسی در ایران یاد می کند، ما برای هر نمونه، کسانی را می شناسیم که ترس شان “نمونه” است نه نوع زندگی شان…..
این چنین است که هر بار احمدی نژاد را در مصاحبه ای با غربیان می بینیم مرتب در میان مصاحبه می پریم و می گوییم پس اصانلو چه؟ زندانیان کرد چه؟ فقر گسترده در ایران چه؟ فساد بالای اداری چه؟ سعید مرتضوی چه؟ سردار زراعی چه؟ بند 209 چه؟ و هزار “چه” دیگر که مشکل ماست، سئوال ماست؛ اما سئوال غربی نیست. و این نه از سر ندانستن کارست و نه به دلیل قالی ایرانی. “گربه” ایران شاید، اما قالی ایرانی، نه.
و همه بحث اینجاست: سئوال های بی جواب ما؛ سئوال هایی که در تحلیل نهایی سرنوشت احمدی نژاد و گردانندگان پشت صحنه فیلم “مردی با کاپشن سفید” را روشن می کند. سئوال هایی که ما نمی توانیم بپرسیم، اما در دل جامعه موج می زند. امواجی که روز به روز گسترده تر می شود؛ امواجی که شاهان با آن به شکوه می آیند و به خفت می روند.
و در روز حادثه، هر بار که کسی از جنس احمدی نژاد بگوید 98 در صد مردم در حضور من و رهبر آزادانه حرف می زنند، 98 در صد مردم، آزادانه حکم دروغگو را “تنفیذ” خواهند کرد. آن حکم، نه فقط از شبکه های غربی که پیش از آن از شبکه های داخلی اعلام خواهد شد. یادتان می آید: صدای انقلاب تان را شنیدیم.