جامعه ایران را فرصتی پیدا آمده است که بدون انقطاع حافظه تاریخی از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۹۲ به بررسی تجربه خود بنشیندو از آنچه در دوره اصلاحات به درستی انجام نداد یا از انجام آن غفلت کرد، درس بگیرد و با انجام آن در دوره فعلی، قدمی در راه تحکیم دموکراسی بردارد.
اکنون می توان باز شدن تدریجی فضا را برای رسانه ها و برخی از نهاد های مدنی و هم بعضی از احزاب مشاهده کرد؛ فضایی که در حال حاضر با مانور هاشمی و خاتمی خود را نشان می دهد.
در تاریخ معاصر ـ شاید برای اولین بار ـ ایده-یک فرد به جای یک ملت، -بعد از تکوین تدریجی آن شکست خورده، یا بهتر بگوییم متوقف شده هر چند منتفی نگشته است.
بعد از سال ۱۳۸۸ جریانی قدرتمند در حاکمیت با سرکوب جنبش سبز سودای آن را داشت که با توجه به زمینه ایجاد شده، همه امور فقط به نام رهبری نظام رقم بخورد تا نظر وی یگانه میدان شود. در همین راستا در دو سال اخیر حتی فرماندهان نظامی هم نظراتی را به نام رهبری اعلام وموازنه قوا را مدام با اعلام نظر رهبر به نفع وی، قطبی می کردند.
بسیاری را نظر بر این بود که این مسیر فاجعه است و به نفع هیچ کس نیست. چرا که تک صدایی در بهترین شکل خود، سرنوشت محمد رضا شاهی می یابد و در بدترین شکل، تجربه صدام و قذافی در منطقه در انتظار آن است. اما تمایل کمند بی مهار قدرت را انتهایی نیست.
از طرف دیگر اما نه جامعه ایران پذیرای این سنت خطرناک بود، نه بافت قدرت در ایران پذیرای این روال تکراری در تاریخ ما است. اگر چه استعداد و تلاش فراوانی در مسیر تک تازی در قدرت انجام گرفت و هنوز هم ادامه دارد.
دو عامل مهم این تک صدایی قدرت را متوقف کردند : ۱-خواست مردم که در انتخابات خود را نشان داد. ۲-حرکت برای تغییر توازن قوا در قدرت که محور انجام آن حرکت هاشمی و بعد در درجات بعدی خاتمی بود که با همکاری نخبگان و روشنفکران و رسانه ها تقویت و انجام شد. البته با توجه با سازو کار قانونی در قانون اساسی راه انجام آن هموار شد.
خلاصه آنکه این عوامل در کنار هم ـ تاکید می کنم در کنار هم ـ به روند توقف تک تازی در امور یاری رساندند.
شاید برای آن تحلیل گرانی که همه چیز را صفر و صدی می بینند این تحول انتخاباتی مهم نباشد وآن را خدعه حکومت بدانند چرا که این نگاه به دلیل دور بودن خواسته هایش زیاد به تحقق آن خواسته نمی اندیشد. اینان بیشتر به بیان آن خواسته ها، که درست هم هستند اما دور می باشد، قناعت می کنند. از طرفی به دلیل همان آرمانی گرایی -انسانی به میزان و تفاوت اندازه سختی هایی که به مردم وارد می شود توجه نمی کنند. به عبارتی در این نگاه اقتصاد با تورم ۲درصدی با تورم ۲۰۰ درصدی فرقی ندارد، اگر حکومت باب نظرش بر سر کار نباشد.
اما سخن من از توقف روندی مهم در تاریخ معاصر ایران است که راه خود سر شدن و بعد خود کامه شدن قدرت فردی ودر انتها رسیدن به بن بست نهایی را که به فاجعه ختم می شود متوقف کرده است؛ مسیری که از سال ۱۳۸۸ در ایران جدی شده بود، اما کلید آن از سال ۱۳۷۴ خورده و بدست نظامیان و امنیتی ها سامان داده شده است. این مسیر با نتیجه انتخابات اخیر دچار وقفه شده. دقت کنید دچار وقفه شده، متوقف نشده است.
فراموش نکنیم سابقه تاریخی روند خود کامگی دو پهلوی را که به سرنگونی آنان ختم شد که روند خودکامگی قدرت در جامعه ما مسئله ای جدی است. فراموش نکنیم ویژگی خود کامگی در منطقه ما نهادینه شده است. به راحتی هم منتفی نمی شود بخصوص اگر آن دولت آغشته به درآمد نفت و گاز باشد.
با عطف به این سابقه تاریخی در ایران و منطقه، بهترین اتفاق قطع کردن روند تک صدایی در قدرت است. واقعیت تلخ و سخت قدرت به ما می گوید باوجود حفظ آرمان های بلند توجه داشته باشیم که روند تحکیم تک صدایی در جامعه آن سان ما را به قهقرا می برد که حتی در صورت سرنگونی همراه با خشونت( آن و این خود کامه )، بازیافتن راه صحیح آزادی ممکن نیست که نمونه آن انقلاب ۱۳۵۷ است؛ اقدامی که ناگزیر بود و انجام شد اما ما را به دموکراسی نرساند.
تجربه به ما می گوید چند صدایی درقدرت را باید حتی در جامعه غیر دموکرات و حکومت نا مطلوب حفظ کردتا زمینه حضور صدا های دیگر فراهم شود.
در این مورد تجربه حمایت بازرگان از سه مرجع تقلید شیعه در جریان انقلاب را که به نظر انقلابیون جوان خوش نمی آمد دوباره مرور کنیم. بازرگان چیزی را می دید که جوانان نمی دیدند. برای او نام حکومت و مدل آن مهم بود اماعدم تمرکز قدرت مهم تر بود. وی با حمایت از سه مرجع تقلید شیعه در کنار آقای خمینی توازن قوایی را می دید که انقلابیون جوان آن را نمی دیدند.
زمانی که آن سه مرجع تقلید در برابر آقای خمینی، بوسیله انواع جریان های انقلابی جوان ضعیف شدند، زمینه انتقاد پذیری آقای خمینی هم کاهش یافت تا به حذف منتظری رسید. جالب آنکه آقای شریعتمداری، مرجع تقلید محافظه کار شیعه، با اصل ولایت فقیه هم مخالف بود. بازرگان به نیت افراد توجه نداشت بلکه می دانست که وجود چهره های هم قد در دنیای سیاست به باز شدن فضا یاری می رساند.
برای کسانی که در وادی انسانی و خوب آرمان ها زندگی می کنند مهم نبود که زدن هاشمی و خاتمی در چهار سال اخیر به چه نیتی انجام می گیرد، برای آنان، سابقه هاشمی و خاتمی مهم بود. حال آنکه در موازنه قوا، هاشمی در درون نظام و خاتمی در عرصه جهانی و هم داخلی مانعی برای تک صدایی شدن قدرت در ایران بودند. جالب آن است که در این مواقع گاهی فردی مانند هاشمی و یا خاتمی ممکن است خود نیز چنین تصوری از نقش خویش نداشته باشند، اما قدرت مطلقه این گونه تشخیص می دهد که او نباشد، پس او را حذف می کند.
تلاش برای زدن هاشمی و خاتمی در راستای مطلقه کردن قدرت فردی بود، چرا که قبل از آن احزاب و چهره های دیگر را به دلیل موقعیت شان ضعیف کرده بودند. اما عمل مردم در انتخابات و مانور هاشمی این نقشه را متوقف کرده، اگر چه آن را منتفی نکرده است.
توقف این روند خود یک تجربه مهم برای ملت ما است که می تواند تاریخی شود. چرا که تا کنون جامعه ما نتوانسته بود روندمطلقه شدن قدرت فردی را متوقف کند.
پس شاید همان عدم انقطاع حافظه تاریخی از سال۱۳۷۵ تا ۱۳۹۲ به فریاد ملت رسیده باشد. اما این عدم انقطاع حافظه تاریخی، درس های دیگری هم دارد که می توان با مرور آن به دستاوردهای جدیدی رسید. این حافظه به اصحاب قدرت می گوید که می شود مسیر صدام را نرفت، به مردم می گوید که در شرایط مناسب می توان به تعامل با قدرت پرداخت تا از فروپاشی نجات یافت، چرا که سیاست ورزیدن متناسب با شرایط، رفتار های متفاوت را می طلبد و با نظریه محض متفاوت است. فرق است میان نظریه انتزاعی و برنامه عمل یا نقشه راه داشتن؛ که البته هر کدام در جای خود نیکو است.
اما بیرحمی واقعیت زندگی وسیاست ما را هم به تیز هوشی و مرور آرمان ها و هم دقت در موضع گیری ها وا می دارد.
این عدم انقطاع می تواند هم ما را در توجه بیشتربه جامعه مدنی و نهاد های آن یاری دهد، هم می تواند به ما بگوید آن نهاد های مدنی که با نان شب مردم تماس دارند باید در اولویت قرار بگیرند. به اصلاح طلبان درون و بیرون حکومتی هم می گوید که اگر می خواهند در عرصه قدرت بمانند باید به نیاز جامعه توجه کنند. به دانشجویان می گوید که به جای سیاسی شدن سریع و تند و نگاه به حکومت و قدرت یا در برابر آن قرار گرفتن، بهتر آن است که رابط جامعه مدنی با حکومت باشند. یعنی صدای مردم را به اصحاب قدرت انعکاس دهند که این برای همه بهتر است چرا که دانشگاه زمان تمرین برای زندگی بیرون از دانشگاه است. خلاصه تجربه چند سال اخیر پیام های گوناگون برای عمل بهتر برای ما دارد اگر خوب بنگریم. پس هان ای دل عبرت بین، از دیده عبر کن هان.