آیت الله لاریجانی و سکولاریسم

یوحنا نجدی
یوحنا نجدی

در جریان فتنه 88 همه شما مشاهده کردید که غربی ‌ها چطور مسائل را منعکس می‌کردند. شخصی در آن آشوب‌ها کشته شد که تا به آخر هم معلوم نشد به دست چه کسانی کشته شده و حتی احتمال اینکه در جریان آن مساله دخالت مستقیم آشوبگران و در نهایت دخالت خود غربی‌ها در کار بوده، وجود دارد اما دیدید غربی‌ها علیه جمهوری اسلامی چه جنجالی راه انداختند که بگویند جمهوری اسلامی ایران با شهروندان خودش این‌طور برخورد می‌کند” (26 مرداد ماه 1390)

یکم. آنچه خواندید اظهارات آقای صادق لاریجانی، دارای مرتبه “آیت الله”، آراسته به لباس منتسب به پیامبر اسلام و عالی ترین مقام قوه عدلیه در حکومت اسلامی ایران است که در ماه رمضان چشم در چشم ملت می دوزد و اینچنین نمک بر زخم خانواده و عزیزان شهیدان جنبش سبز می پاشد.

در شرایطی که حتی مهجورترین وبلاگ های منتقد حکومت نیز با فیلترینگ و بازداشت مواجه می شوند، نه تنها بعید بلکه غیرممکن است که مسئولان قوه قضاییه و نهادهای امنیتی، تاکنون مصاحبه ها و غم نامه های بازماندگان شهدای جنبش سبز را ندیده و نخوانده باشند که توضیح دادند چگونه پاره تن شان را بردند و زدند و کشتند و امروز حتی از مراسم یادبود نیز محرومند. به این اسامی ماندگار تاریخ ایران نگاه کنید جناب آیت الله لاریجانی که پرونده شان هنوز در دستگاه متبوع تان باز استو خاک می خورد:

ندا آقاسلطان، سهراب اعرابی، محمد مختاری، صانع ژاله، امیر جوادی فر، محسن روح الامینی،فاطمه سمسارپور، اشکان سهرابی، مصطفی کریم بیگی، میثم عبادی، بهمن جنابی، شبنم سهرابی، مسعود خسروی دوست محمد، شهرام فرج زاده، احمد نجاتی، علیرضا افتخاری، احمد نعیم آبادی، داوود صدری، علی حسن پور، حسام حنیفه، کیانوش آسا، رامین رمضانی، مصطفی غنیان، محرم چگینی، مهدی کرمی، فاطمه رجب پور، سروربرومند، ناصر امیرنژاد، حسین طهماسبی، بهنود رمضانی و دهها شهید دیگر راه آزادی.

به این فهرست البته باید افزود خانواده هایی را که زیر فشار نهادهای امنیتی، هنوز لب به بیان مصیبت و فاجعه ای که بر آنها رفته، باز نکرده اند و غریبانه در غم خویش می سوزند و می سازند. پس هرچه بگردیم و با کلمات بازی کنیم و حجب و حیا به خرج دهیم، متاسفانه هیچ عبارتی غیر از “دروغ” برای این اظهارات نمی توان در نظر گرفت.

دوم. سیاست را اگرچه برخی به عنوان عرصه ای بی حساب و کتاب و فاقد ضوابط اخلاقی می دانند اما نه تنها در این عرصه می توان به اخلاق و معیارهای انسانی پایبند بود بلکه فیلسوفان یونان باستان، همچون افلاطون و ارسطو، سیاست را اساسا در ذیل اخلاق دسته بندی کردند. آنچنانکه ارسطو، کارکرد جامعه سیاسی را بیشینه کردن فضائل اخلاقی مردمانش تعریف کرد. این گزاره البته قرنهاست که از حدت و شدتش کاسته شده اماخطاست اگر گمان کنیم که امروزه در سیاست نمی توان به اخلاق و فضیلت های انسانی پایبند بود.

 این مساله، از یک سو به ظرفیت های شخصی و از سوی دیگر به ساختارهای موجود بستگی دارد که مسئولانش را تا چه حد در شرایط التزام یا نقض معیارهای انسانی و اخلاقی قرار می دهد. با این حال ساختارها هرچقدر هم دشوار و بی رحم، اما دست کم امکان استعفا یا تن ندادن به نقض آشکارترین حقایق برای هر مقام مسئولی (چه روحانی و چه غیر روحانی)، ممکن به نظر می رسد.

بدیهی است که قبول مسئولیت در نظام های سیاسی استبدادی همچون جمهوری اسلامی، با این حجم از پرونده های مفتوح در کشتار و شکنجه و زندان و سرکوب و نقض حقوق بشر، مسئولانش را خیلی زودتر در دوراهی پشت کردن به فضایل اخلاقی یا پایبند ماندن به آنها قرار میدهد. هرچه مسئولیت بیشتر و گران تر، این دوراهی نیز دشوارتر و ضروری تر. این بزنگاه، مدتهاست که برای آیت الله صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه جمهوری اسلامی فرارسیده و آنگونه که از اظهارات اخیرشان بر می آید، مشخص است که حضرت آیت الله، خواسته یا ناخواستهفعلا در کدام مسیر قدم نهاده اند.

سوم. گروه های سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی، علیرغم همه تفاوت دیدگاه ها و رهیافت ها، اما دست کم در ظاهر قضیه حول یک محور اتفاق نظر دارند و آن ضرورت “سکولاریسم” در ایران دموکراتیک آینده است؛ دموکراسی گرچه ذاتا واجد جدایی نهادهای دین-محور از نهادهای قدرت و سیاست است اما تجربه تلخ سه دهه اخیراز امتزاج دین و سیاست در کشورمان، ایرانیان را به باور ملموسی از ضرورت سکولاریسم و فواید آن رسانده است.

چه کسی می تواند فراموش کندکه دین چگونه به ابزاری برای دست زدن و سپس سرپوش نهادن به هر جرم و جنایت و شکنجه ای تبدیل شد؛ چه آن زمان که تیرماه 78 دانشجویان را با ندای «یا حسین» از پنجره های خوابگاه کوی دانشجویان تهران به پایین پرتاب کردند و چه امروز که برای حفظ نظام اسلامی، ماههاست نخست وزیر و رییس مجلس سابق همین نظام را به حصر خانگی غیرقانونی درآورده اند.

از یاد نبریم که نهاد روحانیت از عصر صفویه، به هر حال از نقش و جایگاه مهمی در جامعه، به ویژه در میان طبقات سنتی برخوردار بود و در خیلی موارد، به رأی و نظرشان مراجعه می کردند؛ اما این نهاد هرچه غلظت سیاسی اش فزون تر شد، از شأن و جایگاهش در میان مردم کاسته شد. آنچنانکه اخیرا ماه یا هفته ای نیست که رسانه ها از ضرب و شتم روحانیون (مثلا هنگام نهی از منکر) و بی تفاوتی بیمارستان ها در رسیدگی پزشکی به آنها خبر ندهند.

خشونت البته به هرشکلی، مذموم و محکوم است اما تئوکراسی مستقر در ایران و هژمونی کاست روحانیون در آشیانه قدرت سیاسی، عملا مدتهاست که به بی اعتمادی و حتی دشمنی مردم با کل نهاد روحانیت انجامیده است؛ خاصه اینکه مشکلات اقتصادی و اجتماعی (به ویژه فقر و بیکاری و آسیب های اجتماعی) روزافزون در ایران نیز محصول همین تئوکراسیو نظام مبتنی بر چارچوب های دینی است.

بر این مبنا، سکولاریسم اگرچه سنگ بنای ضروری آینده دموکراتیک وطن مان است اما مهمتر از آن، بالاترین موهبت برای نهاد روحانیت در کشورمان است  تا از یک سو، اعتبار از دست رفته اش را بازیابد و از سوی دیگر، به رسالت اصلی اش در عرصه دین ( نه در عرصه های سیاست و اقتصاد و دیپلماسی و فناوری هسته ای) بازگردد. تنها در این شرایط است که این نهاد دینی می تواند از پلشتی های احتمالی و گاه و بیگاه عرصه سیاست مصون بماند. به ویژه آنکه، حتی روحانیون دارای مرتبه آیت اللهی همچون آقای صادق لاریجانی نیز نتوانسته اند از خواست نهادهای امنیتی و اطلاعاتی در نقض بدیهی ترین واقعیت ها سرباز زنند و در ظرف دوسال به شرایط امروز گرفتار آمده اند. برای این مساله البته نمونه های بیشماری به درازای تاریخ حیات جمهوری اسلامی می توان نقل کرد.

چهارم. ای کاش آیت الله لاریجانی و مدافعان امتزاج دین و سیاست دریابند که اتفاقا کسانی که سنگ سکولاریسم را به سینه می زنند بیشتر نگران دین و باورهای مذهبی مردم هستند نه کسانی که ریاست قوه قضاییه را به ایشان هدیه می دهند و سرانجام اینک راهی پیش پای شان نیست جز اینکه در ماه رمضان، چشم در چشم اینهمه خانواده های شهدای جنبش سبز و ملت زخم خورده، نمک بر دلهای شکسته بپاشند و بگویند آنچه که قطعا “دروغ” است.