مقدمه:
“مردم” همان اقشار مختلف جامعه هستند که میخواهند زندگی کنند. “ما” منظور فعالان طرفدار دموکراسی و عدالت و حقوقبشر است. “آنها” قدرتمندان خارجیاند که در وهله اول بهدنبال منافع خود هستند. “اینها” حاکمانی هستند که به فکر حکومت کردن، میباشند. و دغدغه اول آنها حفظ قدرت است. در این مقاله میخواهم تفاوت نظرها و برنامهها و باورها و منافع را توضیح دهم. چون که معمول است ما، خود را نماینده مردم میدانیم و حاکمان نیز همینطور، آنها نیز خود را دوستدار مردم ایران مینامند.
مردم
مردم میخواهند زندگی کنند، زمانی اعتراض میکنند که در زندگی واقعی خود چیزی کم ببینند و در عین حال اعتماد به پیروزی داشته باشند. از همیننظر رفاه مسأله اصلی جامعه است. بیکاری وقتی مسأله است که با بی پولی و فقر همراه شود. از همین روست که مردم به دنبال آسایش خود هستند، حتی در زمانی که تلاش میکنند. همین مردم بدون جامعه مدنی قوی، آسایش و رفاه خود را نظم داده و دراز مدت نمیبینند و در پیشرفت خود محور میشوند، این خود محوری امکان ضایع شدن حق دراز مدت آنان را ممکن میسازد. اما برخورداری نسبی از رفاه و آسایش یا ترس از اقدام بینتیجه آنان را مطیع سیاستهای حاکمان میکند. از همین روست که ساختار دولت در ایران خدماتی – امنیتی است. زمانی که از ثروت برخوردار شود، تا حدودی به اقشاری میبخشد تا آن اقشار، اقشار دیگر را کنترل کنند و زمانی که ثروتی نداشته باشد به حربه امنیتی مهار، سرکوب و فشار روی میآورد.
اینها
اما حاکمان زمانی که حاکم میشوند، به مرور زمان درک میکنند که باید در قدرت بمانند و در قدرت ماندن مسأله اصلی میشود. برنامه توسعه، آزادی و رفاه همه وسیلههایی برای حفظ قدرت مشروع و یا نا مشروع حاکمان میشود میزان موفقیت در برنامهها، ملاک کامیابی و یا ناکامی حکومت قلمداد نمیشود. بلکه حکومتها ادعا میکند ارزشی دیرینه و بنیادی را به جامعه و جهان میشناسانند که از رفاه و توسعه با ارزشتر است.
این قاعده رفتاریِ حاکمان بعد از انقلاب مشروطه در ادبیات سربلندی تمدن، فرهنگ، عقاید، آداب، رسوم و قدرت منطقهای ایران جلوه میکند. به مرور زمان یک ویژگی عنصر ایرانی مورد توجه و تبلیغ حاکمان قرار میگیرد و به آن ابعاد ویژه داده میشود.
اینها یعنی حاکمان با توجه به درآمد نفت که آنان را از مالیات مردم بی نیاز میسازد به رفاه نسبی و مصرف مردم توجه دارند. جامعه مصرفی و رفاه زده را معتاد میکنند که این اعتیاد، همانا شمشیر دولبه است. چرا دولبه است، چون اعتیاد، وابستگی میآورد، اما زمانی که امکانات نباشد، باید مردم را سرکوب، مهار یا کنترل کرد و اگر این کارعملی نشد، آن زمان حاکمان باید بروند. اما با رفتن حاکمان و آمدن حاکمان دیگر، قاعده کار تغییر کرده و حتی با نظامهای متفاوت و دشمن یکدیگر باز دیالکتیک دولت “رفاهی – امنیتی” برقرار مانده است.
پس حاکمان، خوب میدانند چگونه نشان دهند که ملت در مرحلهای ویژه و شرایط تاریخ سازی قرار گرفته است، اما آیا این نمایش واقعی است؟ ادعای تمدن بزرگ یا ادعای قدرت منطقهای یا جهانی شدن از زمره این تاریخ سازیهاست که حاکمان در پرداختن به آن توانا هستند.
آنها
آنها یعنی قدرتمندان خارجی که در وهله اول به سود بازار جامعه ما میاندیشند. هر ایدهای برای سرزمین ما داشته باشند با محوریت سود است. دموکراسی و حقوقبشر و هزاران ایده و کالای خوب و مرغوب دیگر، زمانی از سوی آنها حمایت جدی میشود که با منافع آنان در تضاد نباشد و در غیر اینصورت آنرا در “پرانتز” میگذارند.
آنها در برابر جامعه و حامیان خود مسؤل هستند نه در برابر جامعه ما، در نتیجه رفتارشان قابل فهم و درک است. درستی و نادرستی آن مسأله دیگری است.
ما
ما یعنی آزادیخواهان و عدالتطلبان که عادت داریم مدام بگوییم که ایران عقب مانده، وضع جامعه به سامان نیست، گرانی بیداد میکند، مردم معترض هستند، توسعه حق مردم ماست، آزادی خونبهای پدران ما در مشروطه و انقلاب اسلامی است. ما آزادی نداریم، توسعه نداریم، مدیریت علمی و منطقی نداریم، از همسایگان عقب ماندهایم، فقر و گرانی در جامعه ما حاکم است، زندانی سیاسی آزاد باید گردد، در مطبوعات سانسور حاکم است، آزادی بیان وجود ندارد، شرایط خطیر و فوقالعاده و حساس است.
لااقل تا آنجاییکه سن و سال نگارنده قد میدهد میتوان این جملات را در بیانیههای جریانات سیاسی در ایران دید از نهضت آزادی، جبهه ملی، ملی – مذهبیها، مشارکتیها و همچنین جریاناتی مانند مجاهدین خلق، فداییان خلق، اشخاص و شخصیتهای مطرح در ایران و…. این ادبیات در بیانیههایشان قابل مشاهده است.
جالب این است که میتوان تاریخِ بیانیهها و برخی از جملات و کلمات را نادیده گرفت، در نتیجه انگار این بیانیه متعلق به همین امروز است و واژگان تکرار میشوند. به عبارتی شرایط، همیشه خطیر و حساس است. آخرین فرصتها دارد سپری میشود. آزادی و عدالت در خطر است، باید کاری کرد.
“ما” آیا حقداریم؟ و این سخنان درست است یا نا درست؟
بهنظر میرسد جامعهیی که ما میخواهیم جامعهیی مطلوب است، اما آیا مردم چنین میخواهند؟ یعنی رفاه بعد از تلاش و کار، آزادی به معنی تکلیف برای تحقق آن، و همچنین هزاران شرط لازم و کافی دیگر که در این راستا برای موفقیت مطرح میشوند.
اما چرا این باورها و عقاید با تحقق در دو انقلاب و در دو اصلاحات تاکنون محقق نشده است. بهنظر میرسد که نسبت میان مردم، ما، آنها و اینها به شکل کارآمد تعریف نشده در نتیجه عمل ما چه در تقابل و چه در تعامل با مردم، آنها، اینها به کامیابی نرسیده است. چرا؟
این مطلب را در همین جا به پایان میبرم تا عمق مسأله را برای تأملِ بیشتر باز بگذارم.