کرشمه های یک بازجوی خوب

مسیح علی نژاد
مسیح علی نژاد

هنگامه شهیدی! شهادت دادی که بازجوی خوب و بد هر دو یکی هستند.

هنگامی که همه حجم زندان و همه هجو هواداران  یک دولت پرهیاهو، هیچ است،  یک پیام تلفنی کوتاه تو از اندرزگاه اوین همه چیز است. هوار درد است، هوای تازه است، حماسه حضور است و همایش همه امیدواران است که بیرون زندان نشسته اند گرد هم و یک پیام تازه رسیده  از  اوین را جشن می گیرند. مادرت شده است پستچی بی منت دختر مبارزش. از تو نامه می آورد برای ما و همه کسانی که بیرون از زندان نشسته ایم و نمی دانیم چه شده  در آنجا که قرار بود کارخانه آدم سازی باشد و هی زندانیان ما را متحول کنند و بر ندامت نامه هایشان کاخ اعتبار خویش بسازند، ناگهان نادمان سرکشی می کنند و بساط کذایی و اعتبار ساختگی کودتاگران را برهم می ریزند. پیغام اولت اعتصاب غذا بود. گفتی آنقدر لب به غذا نمی زنی تا یا خودت را از زندان بیرون بیاورند یا جنازه ات را. حتما می دانستی برای یک مادر دلتنگ تا چه اندازه دشوار است تا کلماتی به این سردی  و سختی را به امانت از دخترش تقدیم رسانه ها کند اما مادرت همان کرد که خواسته بودی. پیام دومت تلفنی بود که به شیخ اصلاحات کردی و گفتی تا آخر ایستاده ای. شیخ، شرمنده شد از این همه شقاوت شحنه های اوین و شاید ندانست که با همین پیام تو چه دلی شاد شد از همه جوانانی که نشسته اند و پوسترهای حضور در حماسه ای دیگر را برای آبان ماه طراحی می کنند. پیام سومت نامه ای بود که به آقای دکتر، یا همان کارشناس و یا همان جناب بازجو نوشتی و گفتی  که کرامت انسانی ات چگونه در بازداشتگاه زیر پا گذاشته شد.

 

هنگامه اوین!

شهادت دادی که آقای دکتر یا همان بازجوی تو و سمیه و فریبا و دیگران، آدم بدی نبود و همین دلیلی شد که به او اعتماد کنید و از او مهر و احترام به کرامت انسانی را طلب کنید. حتما قصه معروف “بازجوی خوب” و “بازحویبد” را بیشتر و بهتر از من می دانی.  سیستم اطلاعاتی و امنیتی کشور آنقدر مدرن و پیشرفته شده است طی این سالها که در این تقسیم کار، حسابی حرفه ای شده اند و می دانند “آقای دکتر” باید چه نقشی ایفا کند و در مقابل “آقای کارشناس” باید چه وظیفه ای را عهده دار باشد تا باقی پروژه “آقای بازجو”، بیرون از زندان نیز ادامه یابد. دکترها و کارشناس ها و بازجو ها تقسیم می شوند و به تناسب آن، زندانیان نیز دو شقه می شوند. جمعی را شکنجه می کنند و با جمعی دیگر کمی مهربانی می کنند. آنگاه جمعی اعتراف می کنند و جمعی دیگر یا هیچ نمی گویند و سکوت می کنند و یا به تعبیر بازجوها دوباره متولد می شوند.  آنقدر در بی خبری کامل می گذارند زندانی را و  آقا دکترها در بند بازجویی آنقدر مهربانی می کنند و  آنقدر اطلاعات غلط به زندانی می دهند و خلا و بی خبری، آنقدر هوای زندانی را دارند تا زمانی که بازجوی بد وارد شد، زندانی با تمام وجودش آرزو می کند که آقای دکتر برگردد و کاری بکند. اما از زمانی که یادمان می آید تا خود امروز هیچ آقای دکتری نتوانست کاری بکند.  اگرچه هنوز چهره هیچ کدام از آن دکترهای مهربان را فراموش نکرده ایم اما از دست هیچ کدام شان هیچ کار مثبتی بر نیامد. جزو شرح وظایفشان نبود که کاری برایمان بکنند. احمد باطبی که پیراهن خونین کوی دانشگاه، نزدیک به ده سال جوانی اش را از او گرفت هنوز هم در نوشته هایش یک بازجوی مهربان دارد به نام جواد. عباس عبدی که مغضوب و منفور و محذوف حاکمیت است در خاطرات زندانش از حسن آقا بازجو به بدی یاد نمی کند. این روزها که ژیلا بنی یعقوب هم از آقای دکتر مهربان، گلایه می کند که چه شد زیر وعده اش زده است و بهمن احمدی امویی را هنوز آزاد نکرده اند. مهسا امر آبادی هم نمی داند که چرا قول بازجو ها عملی نشد و مسعود باستانی هنوز در زندان است.  ساده دل تر از همه خودم هستم که گهگاهی دلم برای آقای صادقی بازجوی مهربان وزارت اطلاعات ساری تنگ می شود و هنوز فکر می کنم او منجی من بود در برابر بازجوی بد دهن و فحاشی که کابل  برق را می گذاشت کف دستم و می گفت دستت باشد که ببینی چقدر کلفت است و چقدر ممکن است درد داشته باشد. وقتی حاج آقا صادقی وارد می شد من راستی راستی باورم شده بود که حتی او هم از بد حادثه بازجو شده است ورنه ممکن نبود آدمی با آن همه سواد و مطالعات و تخصص و ادب، همکار همان خشونت طلبانی باشد که همه زندگی یک زندانی سیاسی را تا همیشه تعطیل می کنند.

هنگامه نازنین

ناز و کرشمه های سیاسی و ساختگی دکترها و بازجوها را در تمام این سالها خیلی ها باور کرده اند و در خاطرات زندان هر آنکه ورق می زنی یک شخصیت دوست داشتنی هم هست که همه از او به نیکی یاد می کنند و از قضا تا پایان داستان هرگز شخصیت داستان ما تغییر نمی کند و تا همیشه مهربان باقی می ماند. آنچه تغییر می کند ماییم که تازه در می یابیم انتهای قدرت و سقف وظیفه تعریف شده “بازجوی خوب”  همین است که مهربانی کند نه آنکه تصمیم گیری کند. تصمیم نهایی را کسان دیگری می گیرند و برای همین است که همیشه در انتهای قصه هر زندانی، یک نامه گلایه آمیز می ماند روی دست رسانه ها که این دو وجه روشن دارد. اول آنکه سیستم اطلاعاتی کشور آنقدرها هم خشن نیست و چه بسا خود زندانیان نیز از نیکی بازجو ها یاد می کنند و وجه دیگر آنکه اگرچه برای جامعه پیغام آورده ایم که دستگاه امنیتی کشور انسان های رئوف و متخصص. با سواد هم دارد اما هرگز به روند طبیعی زندگی معمولی خود باز نگشته ایم و تا ابد در تناقضی هراس انگیز گرفتار آمده ایم. چون اخلاق به ما اجازه نمی دهد از بازجویی به بدی یاد کنیم که واقعا هیچ بدی و ظلمی به ما نکرد و چه بسا قرار ملاقاتی را هم با عزیزانمان تنظیم کرد یا بسته کتابی را اجازه داد که وارد زندان شود. اما چه بی اخلاق اند آنان که  خوش خلقی را هم  ابزاری کردند تا کرامت انسانی زندانیان را زیر پا بگذارند. 

 

هنگامه اعتراض!

اعتراض نامه و گلایه نوشته ات اینبار پیش از آزادی و از زندان روانه رسانه ها شده است و این یعنی همان قصه کهنه بازجوهای خوب و بد در اتاق های بازجویی زندانیان سیاسی.  این نامه گواه روشنی است بر این مدعا که بازجوی خوب و بد هر دو یکی هستند وقتی هر دو از یک اتاق ثابت خط می گیرند. ورنه هیچ انسان متخصص و صاحب اندیشه و عقلی حاضر نمی شود سالها نقش یک انسان خوب را بازی کند اما تحت تاثیر این نقش قرار نگیرد و  مدام زیر وعده هایش بزند. پس در برابر کسانی که خوبی کردن به اختیار و اراده خودشان نیست، بلکه یک تصمیم سازمانی  است که به آنها دیکته می شود، باید صبور بود و مقاوم آنچنان که تو هستی.