اضمحلال آزادی خواهان

امین بزرگیان
امین بزرگیان

یکی از مهمترین مسایل و دغدغه های دموکراسی خواهان در ایران، اضمحلال جمعی نیروهایی است که زمانی فعالانه خواستار بهبود زندگی شان بودند. شاید مهمترین تجربه جمعی از این نوع اضمحلال به انقلاب سال ۵۷ باز می گردد. زمان کوتاهی از انقلاب نگذشته بود که بسیاری از آزادی خواهان و مخالفان حکومت استبدادی شاه در سرکوب ها و محدودیت ها مشارکت کردند. سال های بعد سؤالی بر اذهان مسلط گشت که بر سر انقلاب و آزادی خواهی و حاملان آن چه آمد؟ 

بی شک نخبگان هر جامعه ای در سوق دادن جامعه به اضمحلال نقشی ویژه دارند. شاید بد نباشد با مثالی موضوع را روشن تر کنیم. تعدادی زیادی از آزادی خواهان و دموکراسی خواهان که بابت این خواسته هایشان محرومیت ها، زندان ها و تبعیدها را از سر گذرانده اند، در مواجهه با شکل های دیگری از سرکوب، استثمار و بی عدالتی ساکت و یا حتی حامی اند. آنها گویا تنها با منبع این رفتارها متضاداند و نه خود این رفتارها. بسیاری از دموکراسی خواهان ایرانی، در قبال ستم و سرکوب گستردهء آشکار و پنهان در جامعه ای مثل آمریکا (و از سوی دولت آمریکا) ساکت اند و گاهی حمایت می کنند. آنها نمی توانند ستمی که بر مردم غزه می رود را ببینند، بر فقرای محله شان، بر تبعیض های سیستماتیک و غیره. آنها حتی از شهروندان خود این کشورها آتش حمایت شان از ساختار داغ تر است. فراموش کرده اند که مسأله اصلی مخالفت با ستم است. در این بزنگاه های حساس است که هیولای اضمحلال خود را می نمایاند. برای همین است که بسیاری از آنها بعد از مدت کوتاهی اقامت در غرب، به کارمندان سیستم تبدیل شده و همان نقشی را بازی می کنند که نزدیکان حکومت در جایی مثل ایران دارند.

کتاب آخر کورنل وست که چند هفته ای از انتشارش می گذرد، متنی مهم در این زمینه و برای ما راهگشاست.این کتاب نه تنها از یکسو شرح دهنده وضعیت نابرابرانه در آمریکا به قلم یکی از روشنفکران این کشور است که از سوی دیگر راوی همین اضمحلال جمعی و اضمحلال نخبگان است. 

 Black prophetic fire یا “اشتیاقِ نبویِ سیاه” را کورنل وست به شکل گفت و گویی درباره پنج شخصیت برجسته تاریخ سیاهان منتشر کرده است. کورنل وست، بی شک اکنون سرشناس ترین روشنفکر انتقادی در آمریکاست. او سه سنت را تؤامان میراث داری می کند: مسیحیت، چپ و پراگماتیسم. با وجود اینکه در مارکسیسم، مذهب نوعی آگاهی کاذب است اما در طول تاریخ چپ، پیوند بین مذهب و مارکسیسم سابقه طولانی دارد. الهیات رهایی بخش از آمریکای لاتین تا خاورمیانه جلوه ای از این پیوند بوده است. اما آنچه درباره وست جالب بنظر می رسد، وابستگی توأمان او به پراگماتیسم است. هم مذهب و بالاخص مسیحیت و هم چپ در ایده آل گرابودنشان همواره مورد انتقاد قرار گرفته اند. پراگماتیسم و متفکران برجسته اش همچون دیویی و جیمز در ایده هایشان درباره پراگماتیسم، واقع بینی و نتیجه بینی را به مثابه معیار حقیقت پیش کشیده اند. آنچه در نتیجه “بهتر” باشد، فارغ از آنکه چقدر”درست”(فلسفی و منطقی) باشد، حقیقت است. خب ما می دانیم که در سنت چپ و سنت دینی، حقیقت ، حیات مستقلی از واقعیت دارد. ایدئالیسم در معنایی به همین جدایی توجه می کند. نکته قابل توجه، الهیات رهایی بخش پراگماتیستیِ کورنل وست است که به گونه ای پراگماتیستی، از ایدئالیسم دفاع می کند. از نظر وست، مسیحیت و دغدغه های چپ نه به سبب اینکه درست اند بلکه بدین سبب که به بهتر شدن زندگی های واقعی آدمیان کمک می کنند، واجد اهمیت اند. 

دراین کتاب، کورنل وست پنج شخصیت برجسته مذهبی و لائیک تاریخ سیاهان (لوترکینگ، مالکوم ایکس، الا بیکر، فردریک داگلاس و دوبوآ) را به مثابه کسانی که از شور پیامبرانه تغییر و بهبود برخوردار بودند نام می برد و از آنچه بر آنها وحی می شد، می نویسد. شور نبوی یا اشتیاق پیامبرانه واژه ای است در الهیات مسیحی و در ارتباط با روح القدس. 

کتاب چیزی نیست جز روایت از دست رفتن این میراثِ ،به تعبیر کورنل وست، زیبا و خاموش شدن این آتش در میان سیاهان آمریکا -بالاخص جوانان- در نظام نئولیبرال متأخر. اینکه چگونه خود سیاهان به مثابه نیروهای تغییر(قدرت اقلیت) به بخشی از ساختار یگانه ساز (اقلیت زدای) نئولیبرال تبدیل شده اند، دغدغه اصلی کتاب است. “تغییر بنیادین از آگاهی جمعی به یک نوع آگاهی فردی نه تنها یک حس شکست جمعی رشدیافته را بازتاب می دهد که همچنین منعکس کننده آغوشی سیاه و وسوسه انگیز برای اسطوره فردگرایی در فرهنگ آمریکایی است”. از نظر وست امروزه بیشتر سیاهان آمریکا تسلیم پروژه های فردگرایانهء جستجوی ثروت، سلامتی و موقعیت شده اند؛ درحالیکه پیشترها آنها سنت قوی پیامبری برای برخیزاندن هر صدایی داشتند. بله! جمع کردن ثروت نیاز به سکوت دارد. کورنل وست سنت پیامبری را در میان سیاهان یادآوری می کند. 

وست در مقدمه کتاب می گوید که تحت تاثیر نظریه کنش “پی یر بوردیو” است؛ بالاخص رابطه قدرتمند بین ساختارهای جهان اجتماعی و ساختارهای ذهنی کنشگران، به این معنا که تمایزات و جداسازی های اجتماعی مطابق است با اصول جداسازی ها و بصیرت های فردی که در جامعه بکار برده می شود. 

 وست از اوباما به عنوان سمبل این فروپاشی و اضمحلال نام می برد.” اگر بخواهیم به ورود سیاهان به طبقات بالای جامعه آمریکا در مقایسه با پیش از جنبش برابری سیاهان توجه کنیم، اکنون آنها در نهایت موفقیت اند، اما اگر معیار را رنج سیاهان -بالاخص سیاهان فقیر و کارگر- بگذاریم آنها در نهایت فاجعه ای اند که از گذشته ها به امروز تداوم یافته است.”

رییس جمهور سیاه پوستِ امروز آمریکا نه نشانه موفقیت سیاهان که نشانه شکست آنهاست، نشانه از دست دادن آنچه برای زندگی بهتر به آنها وحی می شد. نشانه عضوی از ساختار ستم شدن. 

اساساً تاریخ نگاری شکست و اضمحلال فرودستان، آزادی خواهان و نخبگان در خود حاوی چیزهای جالب توجهی است.