اگر تا دو سه سال پیش، نام “قاسم سلیمانی” برای بسیاری از کنشگران سیاسی نیز شناخته شده نبود، حالا دیگر او ـ به علل و دلایل گوناگون ـ به چهرهای شناخته شده در ایران تبدیل شده است. منطقه که آغشته به آتش و خون شد و شعلههای خشم و خشونت که از سوریه برخاست، نام فرماندهی ارشد سپاه قدس ایران نیز بهشکلی فزاینده در رسانهها مطرح شد.
وضع مزبور با سر بر کشیدن دیو داعش، روندی تصاعدی یافت. وقتی خبر نزدیک شدن داعشیها به سامرا و خیز تکفیریها بهسوی کربلا در منطقه و جمهوری اسلامی شیعی پیچید، نام سلیمانی نیز بیش از پیش چونان قهرمانی افسانهای از سوی رسانههای حکومتی منتشر شد و در برخی لایههای شیعی کشور بیشتر خودنمایی کرد.
بهتدریج تصاویر سلیمانی در اینجا و آنجای عراق و کنار گروههای شیعهی همپیمان تهران و حتی کردهای مورد حمایت ایران، بازنشر یافت. عکسهای سلیمانی نه فقط در رسانههای همسو با اقتدارگرایان و محافظهکاران حاکم که در رسانههای اصلاحطلبان نیز برجستهتر از قبل منعکس شد. این فقط نشریات همسو با اقتدارگرایی نبودند و نیستند که سلیمانی را با عکس، روی جلد خود نشاندند و تیتر نخست کردند؛ نشریات مشهور به اصلاحطلب هم تصویر فرمانده سپاه قدس را در کنار تیترهای برجسته، روی صفحهی اول خود جا دادند. کار بهجایی رسید که حتی یکی از سایتهای مشهور جنبش سبز نیز به تمجید از رفتار و مواضع سلیمانی پرداخت و رویکردهای او را متفاوت با فرمانده کل سپاه ارزیابی کرد.
و این همه، همزمان بود با پیام و ارزیابی سردار جعفری که تصریح میکرد: “حاج قاسم سلیمانی امروز خار چشم دشمنان شده و به عنوان یکی از بازماندگان دفاع مقدس ایستادگی در عراق و سوریه در مقابل دشمن را انجام میدهد.” این سخن درحالی ابراز شد که فرمانده کل سپاه زمانی نه چندان دور، تنها از “کمک فکری” و مشورت به دولت اقتدارگرای اسد سخن میگفت. به دیگر معنا، جمهوری اسلامی پس از جولان داعش در عراق، بیتعارف و پردهپوشی، حضور مستقیم نظامی خود را ـ آنهم تا عالیترین سطح، یعنی حضور خارجی فرمانده ارشد سپاه قدس ـ مورد تاکید قرار داد.
تکفیریها که در عراق جولان دادند و به چند ده کیلومتری مرزهای ایران رسیدند، دیگر کسی نقش غیرمستقیم سلیمانی و آیتالله خامنهای و کانون مرکزی قدرت در جان گرفتن داعش در سوریه را ـ با حمایت از دولت سرکوبگر و اقتدارگرای بشار اسد، و کمک به سرکوب اعتراضهای نخستین مردم دموکراسیخواه سوری ـ به یاد نیاورد. چنانکه کسی از پیامدهای آتی حضور مستقیم نظامیان ایران در سوریه و عراق، ننوشت.
آنچه تکثیر شد، عکسهای سلیمانی بود، اینجا و آنجا؛ در عراق یا در کنار سپاهیان مجروح شده در عراق و بستری در ایران.
کمتر کسی دیگر آن سردار سلیمانی را که زمانی نه چندان دور ازجمله امضاکنندگان نامهی مشهور به سیدمحمد خاتمی بود، بهیاد آورد. آنجا که او در کنار عزیز جعفری و محمدباقر قالیباف و تعدادی دیگر از فرماندهان ارشد سپاه، در پی فاجعهی کوی دانشگاه، خطاب به رییس جمهور اصلاحطلب نوشت که “کاسهی صبرمان به پایان رسیده و تحمل بیش از آن را در صورت عدم رسیدگی، بر خود جایز نمیدانیم.”
و حتی پیام او پس از کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ هم دیگر بازخوانی نشد؛ آنجا که فردای تظاهرات مدنی چند میلیون شهروند در ۲۵ خرداد، نوشت: “هم اکنون ما خندههای زهرآگین و فتنهآمیز موذیانه دشمنان را میبینیم. یقیناً هر پیرو امام و ولایت باید بداند هرگونه تضعیف این نظام، به هر شکلی حرام است تا چه برسد به گناهی عظیمتر و آن به آتش کشیدن اموال و اماکن آن و رو در رو قراردادن برادران و خواهران دینی که میبایست در یک جبهه بجنگند.”
تریبونهای اقتدارگرایی و اردوگاه محافظهکاری بهگونهای معنادار بر طبل ویژگیهای سلیمانی میکوبند. بهعنوان نمونه، چندی پیش محمدرضا باهنر از بلندگوهای شاخص اقتدارگرایان و همولایتی سلیمانی، اظهار داشت: “نمیخواهم اغراق کنم یا کسی را کوچک کنم، اما بچههای نظامی وقتی بخواهند وارد تحلیل سیاسی شوند، برخی چیزها را هضم نمیکنند… حاج قاسم در تحلیل سیاسی، گوی سبقت را از خیلیها ربوده است… من نمیخواهم اغراق کنم، اما قبل از این دوره اخیر و بلند شدن آوازه سردار سلیمانی، ما تنها کسی که میتوانستیم تصور کنیم که بعد از رهبری انقلاب ـ که تسلطشان بر مسائل سیاسی و نظامی بالا است ـ بر مسائل سیاسی تسلط دارد سیدحسن نصرالله بود… در کنار سیدحسن نصرالله اگر از کس دیگری بخواهیم نام ببریم باید از حاج قاسم یاد کنیم. این دو نفر در یک رده هستند.”
فضای تبلیغاتی متأثر از داعش در منطقه و جولان سپاه قدس و سلیمانی که داغ میشود، جلوهگری برخی بازیگران سیاسی نیز قابل پیشبینی است. اظهارنظر تأملبرانگیز صادق خرازی یک نمونهی مهم است. صادق خرازی که چندی است به پشتوانهی نسبت فامیلی با بیت رهبری و نزدیکی به رأس هرم نظام سیاسی، تحرک معناداری پیشه کرده، در سخنانی مبالغهآمیز بهگونهای مفصل به ستایس از سلیمانی پرداخت و گفت: “محبت، معرفت، بزرگی و شکوهی که در این آدم (قاسم سلیمانی) هست با هیچکسی قابل مقایسه نیست… ظرفیت و استعداد قاسم سلیمانی خیلی بیشتر از این حرفهاست. ببینید که یک تنه او در لبنان، عراق، سوریه، مصر، یمن، افغانستان و در سرحدات ما چه کار کرده است. سلیمانی یک چهره فداکار، ملی و فراملی است و استوانه مجاهدت و رشادت است. آنچه که قاسم سلیمانی را از دیگران متمایز میکند در پدیده ذهن قدرتمند و اخلاق و معرفت بیپایان اوست. اخلاق و گنجینه فضایل و مهربانی او پایان ندارد.”
صادق خرازی همچنین در اظهارنظری معنادار و غریب افزوده است: “بعضی میگویند که چرا اینها (سرداران سپاه) در سیاست دخالت میکنند. چرا این را زمانی که همه مملکت درحال از دست رفتن بود و اینها ایستاده بودند که این اتفاق نیفتد، چرا در آن زمان این را نمیگفتند؟ اگر این ها نبودند، امروز داعش در خیابانهای تهران رژه میرفت. اینها نمادهای مقاومتاند، اینها ستونهای فقرات امنیت ملی کشور هستند.”
سخنان خرازی یادآور ارزیابی و سخن مشهور دکتر علی شریعتی در مورد یکی از فعالان سیاسی وقت است. دکتر شریعتی میگفت که نحوهی تعامل و دوری و نزدیکی آن دوست با وی، خود تراز مهمی در سنجش وضع امنیتی است! اینک ظاهرا پیرامون سردار سلیمانی، خبرهایی است. آنچه که ناظر و تحلیلگر از بیرون درمییابد، با این دست اظهارنظرهای تأملبرانگیز خرازی، پشتوانهی دیگری پیدا میکند.
اگر عکس قاسم سلیمانی با وحید حقانیان، کارگزار و محافظ ارشد رهبر جمهوری اسلامی اینجا و آنجا در شبکههای اجتماعی راست و اقتدارگرایی و پایگاههای اینترنتی آنان منتشر میشود؛ اگر حسن فیروزآبادی، رییس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، سلیمانی را “فرماندهی شجاع برای ملت ایران و یاور محبوب و الگوی بسیاری از حقطلبان و آزادیخواهان گیتی” میخواند؛ اگر مشاور فرمانده کل سپاه، سلیمانی را “اسطوره الهی” و “قهرمان خداجو” توصیف میکند؛ و اینک اگر صادق خرازی به ستایش سلیمانی برمیخیزد، جملگی ـ در کنار دیگر شواهد پیش گفته و موجود ـ نشانههای معناداری از تکوین یک پروژهی سیاسی ـ امنیتی ـ نظامی را به ذهن ناظر متبادر میکند. آنجا که سلیمانی را بهمثابهی السیسی مصر، برای روز مبادای سپاه و جمهوری اسلامی، در متن “دولت سایه و پنهان سپاه” مورد توجه قرار میدهد.
اگر تا چند ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ کسی از محمود احمدینژاد بهعنوان گزینهی جدی نشستن بر صدر قوه مجریه نمیگفت، اکنون و در وضع بحرانی منطقه، و با مجموعه شرایط غریب جمهوری اسلامی، و نیز متکی بر یکهتازی سپاه (بهویژه بخش امنیتی حاکم بر آن) در عرصههای گوناگون، مطرح شدن قاسم سلیمانی برای ریاست جمهوری غیرمترقبه نخواهد بود. بهویژه که او به قدر لازم، تبلیغ و مطرح شده است.
ژنرال عبدالفتاح السیسی که با تکیه بر شبهانتخابات و در عمل با کودتا قدرت را در مصر در اختیار گرفت، از دل وضعی بحرانی زمامدار سرزمین رازها و فراعنه شد. باید امیدوار بود که وضع در ایران، از آنچه هست بحرانیتر نشود؛ یا در بزنگاه تاریخی، جامعه مدنی و جنبش اجتماعی، هشیارتر و موثرتر از پیش ایفای نقش کند. وگرنه به نظر میرسد امنیتیهای حاکم بر سپاه که صدای اعتراض حسن روحانی را در این ماهها به تکرار بلند و علنی کردهاند، از چنان پشتوانهی اقتصادی و نظامی و رسانهای برخوردارند که ایران را بیش از پیش بهسوی “کره شمالی با بزک دموکراسی” سوق دهند؛ همان که میرحسین موسوی در ارزیابی کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ و حوادث پس از آن گفت و نسبت به آن، هشدار داد.