زیرخروارها خبر جانسوز دفن شده ام. هر قدر گوشم را تیز می کنم از امدادگران خبری نیست. نمیدانم تا کی باید در زیر این همه آوار دست و پا بزنم. شاید تا مدتها از امداد رسانان خبری نشود و مرا نیز یارای تکان خوردن در زیر این تل اخباری که بوی مرگ می دهد، نباشد.
زنده زنده سوختن کودکان ۱۰ ساله مدرسه شین آباد تازه بر سرم آوار شده بود که خبر قطعی شدن حکم اعدام زانیار و لقمان مرادی بر سرم خراب شد.هر لحظه با خود می گویم اگر حماقت به اوج خود برسد و روزی خبر اعدام آنها برصدر اخبار بنشیند چه باید بکنیم؟ زانیار می خواهد زنده بماند، او آرزوهای فراوان دارد ولی اینک فقط می تواند به این آرزوها فکر کند و همچنان خود را درسلول تنگ یک زندان ببیند.
همچنان که نمی توانم تکانی به خود دهم، با خود می گویم مادر زانیار ولقمان چگونه این روزها را پشت سر می گذارند، در حالی که مرگ هر روز در کمین فرزندان شان نشسته است. به تصویر مادر زانیار نگاه می کنم، چشمان بی رمقش حکایت از به تنگ آمدن از این روزهای پر از دلهره دارد.
اعدام جوانان و نوجوانان مانند تلی خاک بر سرم آوار شده است؛ سال گذشته ۵۸۷ نفر در ایران اعدام شده اند. هیچیک از آنان در دادگاه علنی محاکمه نشده اند. هیچ یک در کنار خود وکیلی نداشتند و ناگهان خود را از چوبه های دار آویزان دیدند.
بر سر هر کوی و برزنی به راحتی چوبه های دار بر پا می شود؛ حتی ورزشگاهها نیز از چنین ننگی مبری نیست. اصلا استادیوم های ورزشی برای به دار کشیدن مردم بهتر است. بیینندگان محترم با آسودگی خیال به تماشا می نشینند؛ مانند آن دورانی که مرگ گلادیاتوری به دست آن دیگری، اسباب شادمانی مردمانی مادون شأن انسانی را فراهم می کرد.
با خود می گویم از زیر این آوار بعید است که سالم بیرون بیایم. آرام آرام نفسهایم به شماره می افتد. در همین فکرها هستم که خبر دیگری بر سرم خراب می شود، امدادگران زلزله ورزقان به ۱۶ سال حبس محکوم شده اند. آنها متهم اند که به زلزله زدگان از همه جا مانده، کمک کرده اند. مواد غذایی برای زلزله زدگان تهیه کرده و آن مواد غذایی را تحویل هلال احمر نداده اند. البته قاضی محترم فراموش کرده که در همان اولین روزهای بعد از زلزله نماینده محترم ورزقان در مصاحبه با خبرنگاری اعلام کرد که امدادرسانان، برای رساندن مواد غذایی به زلزله زدگان خود اقدام کنند، چرا که ممکن است مواد غذایی در انبارهای هلال احمر خراب شود و هرگز به دست مردم نرسد. قریب به یقین، نماینده محترم نتوانست به این نکته مهم اشاره کند که امکان دارد آن مواد غذایی را فردا در بازارخرید و فروش دید و همچنین اینکه امداد گران کشورهمسایه پشت مرزها نگه داشته شدند تا کمک هایشان مناعت طبع ما را خدشه دار نکند!
سالانه بین ۴ تا ۵ هزار نفر فقط در تهران بدلیل استنشاق هوای آلوده، به مرگ محکوم می شوند. زندگی برای شهروندان تهرانی بگونه ای شده که آنان از حداقل هوای پاک نیز محکوم شده اند. اینک در پی این همه خبر مدفون شده ام و نفسهایم به شماره افتاده است.
ابوالفضل قدیانی به زندان قزل حصار تبعید می شود؛ تا او باشد دیگر از نکبت استبداد دینی که برای ماندنش به هر نامردمی متوسل می شود، حرف نزند. کرامت زارعیان به طور مشکوکی به قتل می رسد. سه زن فعال کرد درشلوغترین محله پاریس کشته می شوند تا کبوتر صلح پس از سالها بر سر اقلیتی که به نداشته هایش آگاه شده و بر خواسته هایش پای میفشارد، بال پروازش را نگشاید و خبر هایی این چنین…….
به ناگاه به خود می آیم، صدایی می شنوم، روزنه نوری را احساس می کنم. با خود می گویم، خیالی بیش نیست. اما نه خیال نیست. این روزنه نور هر لحظه بزرگتر می شود و پر نورتر. دستانی به طرفم می آید و صداهایی بلند بلند صدایم می کنند. دستان سبز پوششان را بطرفم دراز کرده اند تا کمک کنند و مرا که در پس این آوارها دفن شده ام بیرون کشند. دستانم را در دستان گرمشان می گذارم و به کمک آنها خود را بالا می کشم. آن دو دست به محکمی دستانم را می گیرند ومن به کمک آنها بالا می آیم. تا جایی که پای خود را بر زمین احساس می کنم، با کنجکاوی به صاحبان آن دو دست خیره می شوم و می بینم نسرین با جسمی نحیف اما پرتوان و نیز بهاره با آن خنده ی شیرینش مرا از آن برزخ تاریکی و تنهایی بیرون کشیده اند. به پشت سر نگاهی می اندازم، تا جایی که چشم کار می کند مردمانی را می بینم که از زیر آوار بیرون کشیده شده اند و پریشان احوال به دور و بر خود نگاه می کنند.