اولین دوره “جشنواره بین المللی فیلم های کوتاه: فیلم های مستقل درباره ایران”، در جشنی سه روزه در نیویورک، سنت دیرینه و جا افتاده و پاگرفته سینمای کوتاه ایران را بار دیگر همراهی کرد تا استعدادهایی که هر یک می توانند چشم انداز سینمای آینده ایران را ترسیم کنند، خودی بنمایانند و - مهمتر- یکدیگر را بازشناسند و فرسنگ ها دورتر از ماوای اصلی شان، فراموش نکنند که ایرانی هستند؛ و البته عدم حضور حتی یک داور ایرانی در میان هیئت سه نفره را هم به سبک ایرانی د رخلوت واگویه کنند.
نگاهی به جشنواره فیلم های کوتاه ایرانی در نیویورک
تولدی دیگر برای فیلم کوتاه
(عکس عبدی)
مهمترین حسن فستیوال را باید در این نکته جست: این که انبوهی فیلمساز جوان، از چهارگوشه دنیا گردآمدند، از فنلاند و انگلستان تا آمریکا و آلمان، با یک ویژگی مشترک: ایرانی بودن. این که فیلم ها تا چه اندازه دلچسب بودند و قد و قامت هنری شان تا چه حد است، بحث دوم است که مستقیماً به حال و هوا و اندازه های سینمای ایران بستگی دارد: گاه این سینما “ریتم” طیاب و “پ مثل پلیکان” کیمیاوی را عرضه کرده- که باز تماشای آنها در فستیوال، کماکان حکایت از فیلم هایی دارد که پس از سی و اندی سال، تر و تازه هستند و قابل و دفاع- یا گاه فیلم های کوتاهی که به تمام معنا آماتوری به نظر می رسند.
از هر دو دسته فیلم هایی در این فستیوال دیده می شد و چرایش البته به حد و اندازه سینمای ایران بستگی دارد، اما بیست فیلم بخش مسابقه که از نقاط مختلف گرد امده بودند- و از میان انبوهی فیلم ارسالی انتخاب شده اند- قد و قامت سینمای کوتاه امروز ایران را ترسیم می کنند و شاید برای اولین بار این امکان را فراهم می کنند که فیلم های ساخت داخل در کنار فیلم هایی از همان نسل اما ساکن آن سوی آب ها به نمایش در بیایند و امکان مقایسه کم نظیری را فراهم آورند.
فیلم هامی رمضان، فیلمساز جوان مقیم فنلاند، از خاطرات تلخ مهاجرت نشات می گیرد و فیلمساز از دوران کودکی خود در اردوگاه پناهندگان می گوید: سرد و تلخ و واقعی گیرم با زبانی هنوز الکن. حسن صلح جو - با تجربه کار در سینمای جوان- حال و هوایی کاملاً انگلیسی را برای فیلم خود در نظر می گیرد و می خواهد حس و حال جنسی یک نوجوان و دنیای کودکانه اش را با تماشاگر سهیم کند- که گاه موفق است و گاه نوع نماهایی که آگاهانه “عادی” نیستند، ارتباط باتماشاگر را مشکل می کند. شاهرخ بحرالعلومی از ایران و کانادا- با تجربه همکاری با کیمیایی- در فصل خاک از پیر مردی می گوید که غبار کهنه آجرهایی که با زندگی اش گره خورده اند، نفس اش را بند می آورند؛ گاه با نماهایی حساب شده و گاه با تدوینی که بیرحمانه نیست و می خواهد هر نمای برداشته شده را حفظ کند، حتی به قیمت تکراری شدن برخی از قسمت ها. داریوش شکوف از آلمان در “سیگار کشیدن”از فیلمسازی حرفه ای حکایت می کند که اما باید در انتخاب سوژه هایش بیشتر دقت کند و “داستان شب بلوار” ساخته مهران ولی پور از ایران از فیلمساز جوانی برایمان می گوید که جدی فیلم می بیند و تاثیر می گیرد اما برای رسیدن به فیلمی درخور سال های بیشتری نیاز دارد تا شاید بتواند از قید و بند تاثیرهای ظاهری فراتر برود و داستان خودش را برایمان بگوید. مستند “رکاب زدن دور دنیا برای صلح” از بهروز افراخان از آمریکا هم سوژه جذابی دارد که اما کمبود دستمایه- نبود امکان فیلمبرداری از دوچرخه سواران در کشورهای مختلف- به آن آسیب جدی می زند. فیلم پرویز جاهد درباره سلیمان میناسیان هم به نظر می رسد که خیلی سریع و بی دردسر فیلم شده، بی آن که ساختار درخوری بیاید و بتواند سوژه جذابش را از پس سال ها سینمای ایران با تماشاگرش قسمت کند، همانطور که سوژه بی نظیر فیلم ناصر زراعتی- از ایران و سوئد- با عنوان “زیر خاک خانه پدری” درباره کتاب های چال شده او که پس از بیست سال بیرون کشیده می شوند، می توانست به یکی از ماندگارترین فیلم های سینمای مستند ایران تبدیل شود- که اما دستکم گرفتن تکنیک مانع می شود.عاطفه خادم الرضا- از ایران - هم در فیلم “زشت ترین فرشته دنیا”سوژه جذابش را با عدم تسلط بر ابزار به هرز می برد. برعکس”دروغ های سفید”ساخته تائیس فرزان از آلمان به تکنیک بها می دهد اما فراموش می کند که سوژه اش - درباره بچه فقر و بچه پولدار- چقدر کهنه و تکراری است.
اما حادثه جشنواره امسال دو انیمشن درخشان از علیرضا درویش است؛ نقاش ساکن آلمان که خوشبختانه یکی دو سالی است که به ساخت فیلم های انیمشن رو آورده. هر دو فیلم پرداخت یکدست و روانی دارند و در قالبی نوستالژیک از تنهایی انسان، مهاجرت و فرهنگ حرف می زنند، بی آن که قصد هر نوع شعارپردازی داشته باشند. جهانی که در “صدای پای اب” بنا می شود، جهانی است بر اساس حروفی که در سراسر فیلم در حرکتند، بی آن که فیلم نیازی به سود جستن از کلام داشته باشد و می تواند همه “حرف” هایش را با همان حروف سیال و روان در تصویر برایمان باز گوید. همین طور”اما اگر بهار نیاید” از جزیره های تنهایی مان می گوید، با نقاشی های زنده و مانا که ذهن تماشاگرش را ساعت ها به خود مشغول می کند.
حواشی:
- جشنواره به همت و مدیریت بهمن مقصودلو، منتقد و تهیه کننده با سابقه برگزار شد و بنیاد “زیبا”(دکتر ضیا قوامی، نینا و مریم قوامی) و مرکز بزرگ آسیایی در نیویورک حامیان اصلی فستیوال بودند.
- فیلمسازان حاضر در جشنواره، پس از نمایش فیلم هایشان بر روی صحنه حاضر می شدند و به سوالات تماشاگران پاسخ می دادند.
- فیلمسازانی که در داخل ایران زندگی می کنند غالباً به دلیل مشکل ویزا نتوانسته بودند که در جشنواره حاضر شوند و جای خالی شان ملموس بود.
- بررسی سینمای کوتاه ایران با سخنرانی گادفری چشایر و محمد عبدی و همیاری بهمن مقصودلو برگزار شد و پس از آن حاضران سوالات مختلف شان را مطرح کردند و بحث که عمدتاً به سینمای کلاسیک کوتاه ایران اختصاص داشت، به حیطه ها و مسائل امروز سینمای کوتاه ایران کشیده شد.
-روز افتتاحیه سالن بزرگ مرکز “آسیا” در قلب نیویورک کاملاً پر بود و برخی از تماشاگران بر روی زمین نشستند. غالب تماشاگران، ایرانی های مقیم آمریکا بودند که برخی حتی از لس انجلس بخاطر این فستیوال به نیویورک – که فاصله اش تا انجا به اندازه همه قاره اروپاست!- آمده بودند اما تماشاگران آمریکایی هم در روزهای مختلف و جلسات سخنرانی حضور داشتند.
- ریچار پنیا، گادفری چشایر و میلتون گینزبرگ هیات داوران جشنواره را تشکیل می دادند. دوران که به شکل عجیبی جای دستکم یک داور ایرانی در میانشان خالی بود، جوایزشان را به شرح زیر اهدا کردند:جایزه بزرگ برای “فصل خاک”(3000 دلار، دیپلم افتخار و تندیس)، بهترین فیلم داستانی به “فقط انتظار”(2000 دلار، دیپلم افتخار و تندیس)، بهترین فیلم مستند به “زیر خاک خانه پدری”(2000 دلار، دیپلم افتخار و تندیس)، جایزه ویژه هیات داوران(1000 دلار و تندیس) به “سخن گفتن ماهی” و “اما اگر بهار نیاید” و جایزه بنیاد زیبا(1000 دلار) به “بیستون و رازهایش”(کتایون افروز).
- مقصودلو در پایان فستیوال به طنز گفت:“هر جشنواره ای تعدادی برنده دارد و تعدادی بازنده، اما این مائیم که همه اش می بازیم”!
-با توجه به استقبال تماشاگران قرار بر این شد که فستیوال هرساله برگزار شود؛ و خب چه گام مبارکی برای فیلم کوتاه…