ریشه مشکلات کجاست؟

محمد ملکی
محمد ملکی

این نوشته را به کسانی تقدیم می‌کنم

که می‌پنداشتند مار، کبوتر می‌زاید

در روزگار پر حرفی‌ها و وراجی‌های نفرت‌انگیز، دلم از این همه سکوت و نگفتن آنچه باید گفت گرفته، در روزگار غربت “کلام” باید به جستجوی جایی، وسیله‌ای، بهانه‌ای نشست برای گفتن، حق گفتن؛

امّا وقتی نمی‌گذارند بگویی، وقتی دهانت را بسته و زبانت را بریده‌اند، نه با دهان و زبان که با چشمها، دست‌ها و رگهایت، باید فریاد کنی.

 

هموطنان، عزیزان من،

چه می‌شد، اگر پس از گذشت هزاران سال از عمر پر ماجرای سرزمین اجدادی ما و از سر گذراندن دوران سیاه حاکمیت جباران داخلی و هجوم و کشتار و وحشی‌گری و تسلط اقوام بیگانه می‌اندیشیدیم که چرا چنین شد؟

چه می‌شد اگر از تاریخِ پر فراز و نشیب کشور عزیزمان درس و عبرت می‌گرفتیم تا با بازخوانی حوادثی که بر ما رفت، پس از هر هجوم تلخ بیگانگان یا کشتار و جنایات آدم‌کشان و استبدادیان داخلی، فریاد اعتراض سر می‌دادیم و خواب راحت و آرام جنایتکاران را آشفته می‌ساختیم؟

چه می‌شد، اگر در همین دهه‌های اخیر پس از هر پیروزی و شکست دنبال ریشه‌ها می‌رفتیم و با متهم کردن این و آن، مسؤولیت را از دوش خویش برنمی‌افکندیم و در انتظار نمی­نشستیم و علیه بی‌داد می­شوریدیم و به جای غُرغُرهای بی­حاصل فریاد برمی­آوردیم و هر یک تقصیر را به گردن دیگری نمی­انداختیم؟

چه می­شد، آنها که آگاهانه یا ناآگاهانه با فراموش کردن تجربه­های گذشته و علیرغم هشدار دلسوزان دوباره به صندوقهای رأی دل بستند و به کسی که در تمام این ۳۵ سال یکی از عوامل حکومت بود، رأی دادند و پندارگرایانه فکر می­کردند روحانی با دیگران تفاوت دارد و به وعده­های خود عمل می­کند، می اندیشیدند که ریشه اصلی مشکلات از کجاست؟ پس از گذشت یک سال وضع نه تنها بهتر که روز به روز بدتر می­شود. از حقوق بشر و وعده­های داده شده خبری نیست، زندانها مملو از روزنامه­نگاران و دانشجویان دگراندیش است، اعدام­ها به وضع وحشتناکی افزایش یافته، رفتار با زندانیان سیاسی بد و بدتر شده، حادثه­ی کم سابقه­ی حمله به بند ۳۵۰ در این دوران اتفاق افتاده و با همه­ی وعده­ها، عاملین این جنایت نه تنها تنبیه نشدند بلکه روز به روز به فشار بر زندانیان بی­گناه می­افزایند. اثر دخالت ها در عراق و سوریه به نتایج وحشتناکی رسیده و حوادث مرگبار دیگر که مردم ما شاهد آن بودند از جمله به سخره گرفتن حقوق بشر از سوی مقامات عالی کشور، به بازی گرفتن قوانین خودساخته و محکومیت­های طولانی مدّت و در این اواخر محکومیت استادان از جمله دکتر صادق زیبا کلام، دکتر هادی اسماعیل­زاده و حمله و هجوم به منزل دکتر رفیعی و اهانت به همسر و دختر ایشان که اینها همه در زمان ریاست جمهوریِ کسی صورت گرفته که وعده­ی استقلال دانشگاهها را داده بود. چه می‌شد اگر آن‌ها که به وعده‌های روحانی امید بسته بودند، دست به اعتراض می­زدند؟

چه می­شد، اگر جناب رئیس جمهور در برابر حکم­های بدون حساب و سنگین قضات دادگاه­ها به­عنوان مسؤول و ناظر بر سه قوه یکبار به این گستاخی قضات و اعمال خلاف و ضد حقوق بشری مأمورین وزارت اطّلاعات و اطّلاعات سپاه و دیگر اطّلاعاتی­ها که سرنوشت مردم را در دست گرفته­اند اعتراض می­کرد و از حق مظلومین دفاع می­نمود؟

چه می­شد، وقتی قاضی صلواتی پس از آنهمه خشونت با دستگیرشدگان و آن احکام مسخره، روزی که حکم دور از انصاف و مروت و انسانیت را در مورد جوان دلسوخته و زحمتکش و فرهیخته آقای روئین عطوفت، به­ جرم تشکیل جلسات ماهانه­ی فرهنگی در منزلش و جذب تعداد محدودی از فرهنگ­دوستان در آنجا، حکم ۱۱ سال زندان برایش صادر کرد، جناب رئیس جمهور تقاضای او را برای یک دیدار چند دقیقه­ای می­پذیرفت و به حرفهای یک هموطن مظلوم گوش فرا می­داد و از حق ضایع شده او دفاع می­کرد؟

چه می­شد: اگر آقای روحانی به­جای آمارهای پوچ و ادّعای بهبود وضع معیشتی مردم، واقعیت­ها را اعلام می­کرد که مردم در چه شرایط فلاکت­باری زندگی می­کنند و فقر و فساد و فحشاء و بیکاری بیشتر از گذشته شده (به گفته مقامات بالای نظام) و گرانی بیداد می­کند و حالت روانی جامعه به گونه­ایست که اعلام می­کنند در عرض دو ماه اوّل سال ۹۳ حدود ۱۰۴ هزار نزاع ثبت شده در کلانتری­ها وجود دارد.

چه می­شد؟ اگر آقای روحانی به­جای گفتن این جمله­ی دروغ که حمایت مردم از دولت بیشتر شده، نتیجه رفراندوم واقعی قبول یا رد یارانه­ها را به­خاطر می­آورند که با تمام تبلیغات وسیع رسانه­های دولتی و فتوای مراجع ساکن حوزه­ها و وعده و وعیدهای توخالی، ۷۳ میلیون نه گفتند و تنها ۲.۵ میلیون آری، یعنی بیش از ۹۰ درصد عدم اعتماد خود به دولت و نارضایتی خویش از وضع اقتصادی را اعلام کردند و این امر را نتیجه عدم اعتماد به دولت دانستند.

چه می­شد؟ اگر دوستداران آقای روحانی به­جای اینکه منتقدین امثال من را متهم به تضعیف دولت و بهانه دادن به دست مخالفین کنند کمی انصاف به خرج می­دادند تا بر آنها معلوم گردد این نتیجه اعمال و رفتار مماشات گرایانه خود دولت است که آنرا تضعیف می­کند نه نقدکنندگان حاکمیت؟

راستی چه می­شد: اگر دولت آقای روحانی دست از این شعار بی­معنی برمی‌داشت که آنچه در نقض حقوق بشر و تجاوز به مردم صورت می­گیرد ربطی به دولت ندارد و قوه­ی قضائیه و مجلس و مقامات غیر مسؤول هستند که جلوی پای حکومت سنگ می­اندازند و همانند مصدق بزرگ که در برابر شاه موضع می­گرفت و حقایق را با مردم در میان می­گذاشت و ماهیت شاه و اطرافیانش را افشاء می­کرد، او هم چنین می­نمود؟ چرا جناب روحانی با وجود درخواست­های مکرر یکبار این عمل را انجام نداد و نگفت چه کسانی مانع کار او هستند و نگفت او در وزارت اطّلاعات و اطّلاعات سپاه و قدرت­های وابسته به رهبری هیچ کاره است و نمی­تواند، یا نمی­خواهد با «ارباب و مرادش» در بیافتد زیرا در این ۳۵ سال به هر کجا رسیده از برکت وجود ایشان بوده است. چرا که ریشه­ی همه فسادها از قدرت مطلقه رهبر و درباریانش ناشی می­گردد.

چه می­شد وقتی اسرار تقلب گسترده در انتخابات سال ۸۸ و آن کشتارها و جنایت­های انجام شده توسط سردار جعفری فاش شد - کاری که نمی­توانست جز با موافقت و تأئید آقای خامنه­ای صورت گرفته باشد – رئیس جمهور عکس­العمل نشان می‌داد؟ مردم از خود می­پرسند آیا تنها همین یک بار انتخابات مهندسی شده، یا آنچه به­نام انتخابات در این۳۵ سال در نظام ولایی صورت گرفته این­گونه بوده است؟ اگر چنین سؤالی مطرح گردد آن وقت باید به رفراندوم تغییر نظام، مصوبات مجلس خبرگان، قانون اساسی و تمام آنچه به­نام رفراندوم یا انتخابات در ایران صورت گرفته خط بطلان کشید و زائیده­ی دروغها، دوز و کلک­ها و حقه­بازیهای رایج در “نظام ولایی” دانست.

و بالاخره چه می­شد؟ اگر از مقامات نظام ولایی سؤال می‌شد که درباره برنامه هسته ای تا کی باید مردم ایران نامحرم بمانند و ندانند در پشت درهای بسته چه می­گذرد؟ می­گویند تاکنون حدود ۲۶۰ میلیارد دلار خرج کارهای مربوط به انرژی اتمی شده و چند برابر زیان­های ناشی از اینکار متوجّه ملت ایران گردیده. چرا کسی پاسخگو نیست؟ ملّت ما تا کی باید درد و رنج و فقر و بیچارگی را تحمّل کند؟ آیا بر ندانم کاری­ها و هدر دادن اموال عمومی و چپاول ثروت مردم و دزدی و دغلی سرکردگان نظام ولایی پایانی نیست؟ و چه می­شدهای بسیار دیگر که در این یک سال باید مطرح می­شد و سردمداران نظام ولایی به آنها پاسخ می­دادند.

هموطنان، عزیزان من. حال این سؤال را مطرح کنیم که در این ۳۶ سال که نظام ولایی برپا شده چرا به چنین سرنوشت دردآوری دچار شده­ایم و به جستجوی عامل یا عاملان این جهمنی که در ایران برپاست ننشستیم؟

 

چرا دولت­ها در این ۳۶ سال قادر به نجات مملکت نشدند و وضع هر سال خرابتر از پیش شد؟

پس از حدود پانزده سال اقامت آیت­الله خمینی در نجف اشرف با امکاناتی که در اختیار اطرافیان ایشان بود، مصلحت بر این قرار گرفت که آقای خمینی به پاریس منتقل گردد تا امکانات تبلیغاتی وسیعی در اختیارشان قرار گیرد و رسانه­های جهانی در مطرح کردن ایشان به­عنوان رهبر یکتای مردم ایران از هیچ کوششی دریغ نکنند و او را به­عنوان یک «قدیس» که می­تواند با برنامه­ها و افکارش ایران را به بهشت روی زمین تبدیل کند معرفی کنند و آقای خمینی به خبرنگاران خارجی چنین تفهیم کند که پس از بازگشت او به ایران دیگر از ظلم و خشونت و استبداد و شکنجه و زندان و آنچه مغایر آزادی مردم است خبری نخواهد بود و عدالت به­طور کامل اجرا می­گردد. در هر حال پس از آماده­سازی شرایط برای ورود ایشان به ایران به­عنوان رهبر بلامنازع بالاخره آقای خمینی وارد فرودگاه مهرآباد گردید. و از این لحظه ماجرا آغاز شد.

امّا در مدت ورود آقای خمینی تا تغییر نظام روشن شد که این مرد آن مرد نیست؛ خشونت و کشت و کشتاری که از روز اوّل آغاز شد، نشانگر این واقعیت است که قدرت مطلقه، مادر فساد است. حدود ۱۰ سال ملت در آتشی که آقای خمینی و یاران وفادارش برپا کردند سوختند و نابودی حرث و نسل مفهومِ واقعی یافت. آیت­اله خمینی پس از ده سال گسترش خرافات، خون و خشونت و جنگ و خونریزی و کشتار و یکه­تازی در همه­ی امور به سرای دیگر رفت تا جوابگوی اعمالش باشد. پس از فوت آقای خمینی میراث­خواران نظام ولایی به تکاپو افتادند تا با انتخاب جانشین، نظام را به هر صورت حفظ کنند.

شعبده­بازیها و دروغ و دغل­هایی در مجلس خبرگان پیش آمد و مطالبی نقل و قول شد که این روزها گوشه­هایی از آن افشاء گردیده است. بالاخره آقای خامنه­ای با تکیه بر تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود به­عنوان ولی مطلق فقیه با اکثریت رأی کسانی که نام نمایندگان خبرگان بر خود نهاده بودند برگزیده شد. صلاحیت آقای خامنه­ای از همان روزها، هم از نظر فقهی و هم سیاسی و تقوایی زیر سؤال رفت. تعدادی از مراجع، به اعلمیت، مرجعیت و تقوایی که لازمه­ی این مسؤولیت بزرگ بود اشکال وارد می­کردند. از جمله مرجع بزرگ آیت­الله منتظری که در سالهای پایانی عمر ضمن پاسخ به بعضی سؤالات در کتابی به­نام انتقاد از خود (عبرت و وصیت) که چند ماه قبل از وفات مطالب این کتاب را مورد تأئید قرار داده­اند، در جائی نوشته اند:

“تا زمانی که من قائم مقام و جانشین مرحوم آیت­اله خمینی طاب ثراه بودم، هیچگاه از ولایت فقیه به شکلی که اکنون ارائه می­شود دفاع نکردم من در آن زمان بیش از همه­ی مسؤولان بر آزادی بیان و آزادی احزاب ـ حتّی احزاب مخالف ـ و دفاع از حقوق مردم تأیید داشتم و نسبت به برخورد با کسانی که اصلِ ولایت فقیه و حکومت دینی را نیز قبول نداشتند معترض بودم.”(۱)

در جای دیگر می‌گوید:

“نظریه­ی ولایت مطلقه­ی فقیه با مسائل فقهی اینجانب نیز منطبق نبود، زیرا نظریه­ی نصب را که مستلزم ولایت مطلقه­ی فقیه است، در همان زمان در درس­های رسمی خود مردود شمردم و همان موقع درس­های من چاپ و منتشر شد کسانی باید به ولایت مطلقه­ی فقیه ملتزم شوند که نصب بالفعل فقها را در زمان غیبت توسط امام معصوم علیه­السلام در مقامِ ثبوت و اثبات پذیرفته باشند.”(۲)

و در جای دیگر در جواب اعتقاد به نصب می­گوید:

بنابراین گرچه در اوایل انقلاب و هنگام تدوین قانون اساسی به نظریه­ی نصب تمایل داشته­ام، امّا بازگشت از این نظریه و ارائه­ی نظریه­ی انتخاب ـ که زیربنای نظریات بعدی من بوده ـ در زمان قائم مقامی اینجانب بوده است.“(۳)

و نهایتاً نظر آقای منتظری در مورد مرجعیت آقای خامنه­ای را بازخوانی میکنم:

“اولاً از کسانی که خود را برای مرجعیت مطرح کرده­اند کسی را نمی­شناسم که آقای خامنه­ای در رتبه­ی علمی او باشد؛ و این امر بر اهل فضل پوشیده نیست. ثانیاً به نظر من شروع یا تشدید ادّعای مرجعیت برخی از افراد بعد از مطرح شدن مرجعیت آقای خامنه­ای بود، و بسیاری از آنان با خود فکر می­کردند مگر مرتبه­ی علمی و فقهی ما از ایشان کمتر است؟ پس وقتی ایشان را در حد مرجعیت مطرح می­کنند ما که از نظر علمی بالاتر از ایشان هستیم اشکالی ندارد که ادّعای مرجعیت کنیم.

ثالثاً ادّعای مرجعیت از سوی آقای خامنه­ای که قدرتِ حاکمیّت را در دست دارند با افراد دیگر تفاوت اساسی دارد، اِشکال اصلی به ایشان ـ به جز عدم صلاحیت علمی در حد مرجعیت ـ آن است که چرا در این راستا از ابزارهای حکومتی مثل وزارت اطّلاعات بهره­گیری می­شود و با استفاده از دستگاههای تبلیغاتی زیر نظر ایشان و تهدید و تطمیع، جمعی از علما به این امر اقدام شده و بدعتی ناپسند در مرجعیت شیعه بنا شده است و حتّی مرجعیت را به داخل و خارج از ایران تقسیم کردند؛ در حالی­که مرجعیت شرایط خاص خود را دارد و ایرانی و خارجی بودنِ مقلدانِ مراجع در آن تأثیرگذار نیست. همچنین ایشان با استفاده از قدرت خود در حوزه­های علمیه مستقیماً دخالت کردند به گونه­ای که برای خود نقشی انحصاری قائل شدند.“(۴)

هموطنان، عزیزان من؛

 به نظرات آیت­اله منتظری در مورد آقای خامنه­ای درست توجّه بفرمائید. ایشان آقای خامنه­ای را نه از جهت اعلم بودن و نه از جهت مرجعیت و نه از جهت تقوا و مدیریت که از برجسته­ترین ویژگیهای یک ولی فقیه باید باشد صاحب صلاحیت نمی­داند. در قانون اساسی نظام ولایی که باید مورد تأیید آقایان باشد آمده که عدالت و تقوا از لوازم رهبری است. بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت، صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه از شرایط و صفات رهبری است. یک نظر اجمالی به آنچه در این ۲۵ سال رهبری آقای خامنه­ای بر سر ملک و ملت آمده پاسخ گویایی بر صلاحیت یا عدم صلاحیت ایشان است.

کارکرد آقای خامنه­ای در مسائل داخلی و خارجی می­تواند همه چیز را روشن کند. نمی­توان باور کرد که در سیاست داخلی وضع امروز کشور و در سیاست خارجی وضع منطقه زاییده‌ی راهنمائیها و تفکرات ایشان نباشد. کدام سیاست است که داعش­ها را در گوشه کنار جهان اسلام به­وجود می­آورد تا جهان به خاک و خون کشیده شود؟

     از مدیریت ایشان همین کافی است که اخیراً مدارک سخنرانی سردار جعفری در مورد انتخابات ۸۸ و کشتار مردم و تقلب در انتخابات و دستگیری هزاران جوان و دانشجو که تعدادی از آنها هنوز در زندان به سر می­برند و حصر سه نفر از بزرگان نظام افشا شد و همه این اعمال مورد تأیید آقای خامنه­ای بوده است. سخنرانیها و حمله به این و آن همه نشانگر یک مدیریت غیر مسؤول در رأس مملکت است که از صلاحیت کافی برای اداره­ی کشور بزرگ ایران برخوردار نیست.

 

هموطنان، عزیزانم، نسل جوان آگاه و دلسوز؛

     در چنین شرایطی چه باید کرد؟ همانطور که بسیاری از دلسوزان وطن عزیزمان تاکنون اعلام کرده­اند آقای سید علی خامنه­ای در بیش از ۲۵ سال که به­عنوان ولی مطلق فقیه امور دینی و اجتماعی کشور را در دست گرفته در برابر کسی پاسخگو نبوده است و روز به روز وضع ملک و ملّت بدتر شده و تغییرات ظاهری دولت ها هم هیچ دردی را دوا نکرده است. باید تغییرات اساسی و زیربنایی به­وجود آید و باید نظام ولایی به نظامی مردمی تبدیل شود، باید به­جای یک نفر، مردم تصمیم­گیرنده­ی امور خود باشند. باید آقای خامنه­ای ضمن گزارش کار ۲۵ ساله به مردم شرایطی فراهم سازد که ملّت حاکم بر سرنوشت خود گردند و تا چنین نشود، تغییر رؤسای جمهور و رفتن این و آمدن آن دردی را دوا نمی­کند. همانگونه که در یک سال گذشته شاهد آن بودیم ایران عزیز نیاز به یک جراحی عمیق دارد و اینکار باید با اراده نسل جوان و فرهیخته صورت گیرد. سکوت و نظاره­گری کافی است. باید اعتراض کرد و خواسته های اصلی مردم را به حاکمان گوشزد کرد. اگر دهان و زبانمان را بسته­اند باید با هر وسیله فریاد کنیم، فریاد برای آزادی، فریاد برای عدالت و فریاد برای برابری.

     چه می­شد؟ اگر مردم بار دیگر با آگاهی و شناخت کامل علیه ظلم و بی­داد اعتراض می کردند و بساط استبدادیان برمی­چیدند و قدرت را به نمایندگان واقعی مردم میسپردند و دست در دست هم وطنی آباد و آزاد از نو بنا می­کردند. به امید آن روز.

 

پی نوشت:
۱) کتاب انتقاد از خود (عبرت و وصیت)، آیت الله منتظری، صفحه ۲۳ و ۲۴

۲) کتاب انتقاد از خود صفحه­ی ۲۴

۳) کتاب انتقاد از خود صفحه­ی ۳۱

۴) کتاب انتقاد از خود صفحات ۱۵۳ تا ۱۵۶