این نوشته را به کسانی تقدیم میکنم
که میپنداشتند مار، کبوتر میزاید
در روزگار پر حرفیها و وراجیهای نفرتانگیز، دلم از این همه سکوت و نگفتن آنچه باید گفت گرفته، در روزگار غربت “کلام” باید به جستجوی جایی، وسیلهای، بهانهای نشست برای گفتن، حق گفتن؛
امّا وقتی نمیگذارند بگویی، وقتی دهانت را بسته و زبانت را بریدهاند، نه با دهان و زبان که با چشمها، دستها و رگهایت، باید فریاد کنی.
هموطنان، عزیزان من،
چه میشد، اگر پس از گذشت هزاران سال از عمر پر ماجرای سرزمین اجدادی ما و از سر گذراندن دوران سیاه حاکمیت جباران داخلی و هجوم و کشتار و وحشیگری و تسلط اقوام بیگانه میاندیشیدیم که چرا چنین شد؟
چه میشد اگر از تاریخِ پر فراز و نشیب کشور عزیزمان درس و عبرت میگرفتیم تا با بازخوانی حوادثی که بر ما رفت، پس از هر هجوم تلخ بیگانگان یا کشتار و جنایات آدمکشان و استبدادیان داخلی، فریاد اعتراض سر میدادیم و خواب راحت و آرام جنایتکاران را آشفته میساختیم؟
چه میشد، اگر در همین دهههای اخیر پس از هر پیروزی و شکست دنبال ریشهها میرفتیم و با متهم کردن این و آن، مسؤولیت را از دوش خویش برنمیافکندیم و در انتظار نمینشستیم و علیه بیداد میشوریدیم و به جای غُرغُرهای بیحاصل فریاد برمیآوردیم و هر یک تقصیر را به گردن دیگری نمیانداختیم؟
چه میشد، آنها که آگاهانه یا ناآگاهانه با فراموش کردن تجربههای گذشته و علیرغم هشدار دلسوزان دوباره به صندوقهای رأی دل بستند و به کسی که در تمام این ۳۵ سال یکی از عوامل حکومت بود، رأی دادند و پندارگرایانه فکر میکردند روحانی با دیگران تفاوت دارد و به وعدههای خود عمل میکند، می اندیشیدند که ریشه اصلی مشکلات از کجاست؟ پس از گذشت یک سال وضع نه تنها بهتر که روز به روز بدتر میشود. از حقوق بشر و وعدههای داده شده خبری نیست، زندانها مملو از روزنامهنگاران و دانشجویان دگراندیش است، اعدامها به وضع وحشتناکی افزایش یافته، رفتار با زندانیان سیاسی بد و بدتر شده، حادثهی کم سابقهی حمله به بند ۳۵۰ در این دوران اتفاق افتاده و با همهی وعدهها، عاملین این جنایت نه تنها تنبیه نشدند بلکه روز به روز به فشار بر زندانیان بیگناه میافزایند. اثر دخالت ها در عراق و سوریه به نتایج وحشتناکی رسیده و حوادث مرگبار دیگر که مردم ما شاهد آن بودند از جمله به سخره گرفتن حقوق بشر از سوی مقامات عالی کشور، به بازی گرفتن قوانین خودساخته و محکومیتهای طولانی مدّت و در این اواخر محکومیت استادان از جمله دکتر صادق زیبا کلام، دکتر هادی اسماعیلزاده و حمله و هجوم به منزل دکتر رفیعی و اهانت به همسر و دختر ایشان که اینها همه در زمان ریاست جمهوریِ کسی صورت گرفته که وعدهی استقلال دانشگاهها را داده بود. چه میشد اگر آنها که به وعدههای روحانی امید بسته بودند، دست به اعتراض میزدند؟
چه میشد، اگر جناب رئیس جمهور در برابر حکمهای بدون حساب و سنگین قضات دادگاهها بهعنوان مسؤول و ناظر بر سه قوه یکبار به این گستاخی قضات و اعمال خلاف و ضد حقوق بشری مأمورین وزارت اطّلاعات و اطّلاعات سپاه و دیگر اطّلاعاتیها که سرنوشت مردم را در دست گرفتهاند اعتراض میکرد و از حق مظلومین دفاع مینمود؟
چه میشد، وقتی قاضی صلواتی پس از آنهمه خشونت با دستگیرشدگان و آن احکام مسخره، روزی که حکم دور از انصاف و مروت و انسانیت را در مورد جوان دلسوخته و زحمتکش و فرهیخته آقای روئین عطوفت، به جرم تشکیل جلسات ماهانهی فرهنگی در منزلش و جذب تعداد محدودی از فرهنگدوستان در آنجا، حکم ۱۱ سال زندان برایش صادر کرد، جناب رئیس جمهور تقاضای او را برای یک دیدار چند دقیقهای میپذیرفت و به حرفهای یک هموطن مظلوم گوش فرا میداد و از حق ضایع شده او دفاع میکرد؟
چه میشد: اگر آقای روحانی بهجای آمارهای پوچ و ادّعای بهبود وضع معیشتی مردم، واقعیتها را اعلام میکرد که مردم در چه شرایط فلاکتباری زندگی میکنند و فقر و فساد و فحشاء و بیکاری بیشتر از گذشته شده (به گفته مقامات بالای نظام) و گرانی بیداد میکند و حالت روانی جامعه به گونهایست که اعلام میکنند در عرض دو ماه اوّل سال ۹۳ حدود ۱۰۴ هزار نزاع ثبت شده در کلانتریها وجود دارد.
چه میشد؟ اگر آقای روحانی بهجای گفتن این جملهی دروغ که حمایت مردم از دولت بیشتر شده، نتیجه رفراندوم واقعی قبول یا رد یارانهها را بهخاطر میآورند که با تمام تبلیغات وسیع رسانههای دولتی و فتوای مراجع ساکن حوزهها و وعده و وعیدهای توخالی، ۷۳ میلیون نه گفتند و تنها ۲.۵ میلیون آری، یعنی بیش از ۹۰ درصد عدم اعتماد خود به دولت و نارضایتی خویش از وضع اقتصادی را اعلام کردند و این امر را نتیجه عدم اعتماد به دولت دانستند.
چه میشد؟ اگر دوستداران آقای روحانی بهجای اینکه منتقدین امثال من را متهم به تضعیف دولت و بهانه دادن به دست مخالفین کنند کمی انصاف به خرج میدادند تا بر آنها معلوم گردد این نتیجه اعمال و رفتار مماشات گرایانه خود دولت است که آنرا تضعیف میکند نه نقدکنندگان حاکمیت؟
راستی چه میشد: اگر دولت آقای روحانی دست از این شعار بیمعنی برمیداشت که آنچه در نقض حقوق بشر و تجاوز به مردم صورت میگیرد ربطی به دولت ندارد و قوهی قضائیه و مجلس و مقامات غیر مسؤول هستند که جلوی پای حکومت سنگ میاندازند و همانند مصدق بزرگ که در برابر شاه موضع میگرفت و حقایق را با مردم در میان میگذاشت و ماهیت شاه و اطرافیانش را افشاء میکرد، او هم چنین مینمود؟ چرا جناب روحانی با وجود درخواستهای مکرر یکبار این عمل را انجام نداد و نگفت چه کسانی مانع کار او هستند و نگفت او در وزارت اطّلاعات و اطّلاعات سپاه و قدرتهای وابسته به رهبری هیچ کاره است و نمیتواند، یا نمیخواهد با «ارباب و مرادش» در بیافتد زیرا در این ۳۵ سال به هر کجا رسیده از برکت وجود ایشان بوده است. چرا که ریشهی همه فسادها از قدرت مطلقه رهبر و درباریانش ناشی میگردد.
چه میشد وقتی اسرار تقلب گسترده در انتخابات سال ۸۸ و آن کشتارها و جنایتهای انجام شده توسط سردار جعفری فاش شد - کاری که نمیتوانست جز با موافقت و تأئید آقای خامنهای صورت گرفته باشد – رئیس جمهور عکسالعمل نشان میداد؟ مردم از خود میپرسند آیا تنها همین یک بار انتخابات مهندسی شده، یا آنچه بهنام انتخابات در این۳۵ سال در نظام ولایی صورت گرفته اینگونه بوده است؟ اگر چنین سؤالی مطرح گردد آن وقت باید به رفراندوم تغییر نظام، مصوبات مجلس خبرگان، قانون اساسی و تمام آنچه بهنام رفراندوم یا انتخابات در ایران صورت گرفته خط بطلان کشید و زائیدهی دروغها، دوز و کلکها و حقهبازیهای رایج در “نظام ولایی” دانست.
و بالاخره چه میشد؟ اگر از مقامات نظام ولایی سؤال میشد که درباره برنامه هسته ای تا کی باید مردم ایران نامحرم بمانند و ندانند در پشت درهای بسته چه میگذرد؟ میگویند تاکنون حدود ۲۶۰ میلیارد دلار خرج کارهای مربوط به انرژی اتمی شده و چند برابر زیانهای ناشی از اینکار متوجّه ملت ایران گردیده. چرا کسی پاسخگو نیست؟ ملّت ما تا کی باید درد و رنج و فقر و بیچارگی را تحمّل کند؟ آیا بر ندانم کاریها و هدر دادن اموال عمومی و چپاول ثروت مردم و دزدی و دغلی سرکردگان نظام ولایی پایانی نیست؟ و چه میشدهای بسیار دیگر که در این یک سال باید مطرح میشد و سردمداران نظام ولایی به آنها پاسخ میدادند.
هموطنان، عزیزان من. حال این سؤال را مطرح کنیم که در این ۳۶ سال که نظام ولایی برپا شده چرا به چنین سرنوشت دردآوری دچار شدهایم و به جستجوی عامل یا عاملان این جهمنی که در ایران برپاست ننشستیم؟
چرا دولتها در این ۳۶ سال قادر به نجات مملکت نشدند و وضع هر سال خرابتر از پیش شد؟
پس از حدود پانزده سال اقامت آیتالله خمینی در نجف اشرف با امکاناتی که در اختیار اطرافیان ایشان بود، مصلحت بر این قرار گرفت که آقای خمینی به پاریس منتقل گردد تا امکانات تبلیغاتی وسیعی در اختیارشان قرار گیرد و رسانههای جهانی در مطرح کردن ایشان بهعنوان رهبر یکتای مردم ایران از هیچ کوششی دریغ نکنند و او را بهعنوان یک «قدیس» که میتواند با برنامهها و افکارش ایران را به بهشت روی زمین تبدیل کند معرفی کنند و آقای خمینی به خبرنگاران خارجی چنین تفهیم کند که پس از بازگشت او به ایران دیگر از ظلم و خشونت و استبداد و شکنجه و زندان و آنچه مغایر آزادی مردم است خبری نخواهد بود و عدالت بهطور کامل اجرا میگردد. در هر حال پس از آمادهسازی شرایط برای ورود ایشان به ایران بهعنوان رهبر بلامنازع بالاخره آقای خمینی وارد فرودگاه مهرآباد گردید. و از این لحظه ماجرا آغاز شد.
امّا در مدت ورود آقای خمینی تا تغییر نظام روشن شد که این مرد آن مرد نیست؛ خشونت و کشت و کشتاری که از روز اوّل آغاز شد، نشانگر این واقعیت است که قدرت مطلقه، مادر فساد است. حدود ۱۰ سال ملت در آتشی که آقای خمینی و یاران وفادارش برپا کردند سوختند و نابودی حرث و نسل مفهومِ واقعی یافت. آیتاله خمینی پس از ده سال گسترش خرافات، خون و خشونت و جنگ و خونریزی و کشتار و یکهتازی در همهی امور به سرای دیگر رفت تا جوابگوی اعمالش باشد. پس از فوت آقای خمینی میراثخواران نظام ولایی به تکاپو افتادند تا با انتخاب جانشین، نظام را به هر صورت حفظ کنند.
شعبدهبازیها و دروغ و دغلهایی در مجلس خبرگان پیش آمد و مطالبی نقل و قول شد که این روزها گوشههایی از آن افشاء گردیده است. بالاخره آقای خامنهای با تکیه بر تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود بهعنوان ولی مطلق فقیه با اکثریت رأی کسانی که نام نمایندگان خبرگان بر خود نهاده بودند برگزیده شد. صلاحیت آقای خامنهای از همان روزها، هم از نظر فقهی و هم سیاسی و تقوایی زیر سؤال رفت. تعدادی از مراجع، به اعلمیت، مرجعیت و تقوایی که لازمهی این مسؤولیت بزرگ بود اشکال وارد میکردند. از جمله مرجع بزرگ آیتالله منتظری که در سالهای پایانی عمر ضمن پاسخ به بعضی سؤالات در کتابی بهنام انتقاد از خود (عبرت و وصیت) که چند ماه قبل از وفات مطالب این کتاب را مورد تأئید قرار دادهاند، در جائی نوشته اند:
“تا زمانی که من قائم مقام و جانشین مرحوم آیتاله خمینی طاب ثراه بودم، هیچگاه از ولایت فقیه به شکلی که اکنون ارائه میشود دفاع نکردم من در آن زمان بیش از همهی مسؤولان بر آزادی بیان و آزادی احزاب ـ حتّی احزاب مخالف ـ و دفاع از حقوق مردم تأیید داشتم و نسبت به برخورد با کسانی که اصلِ ولایت فقیه و حکومت دینی را نیز قبول نداشتند معترض بودم.”(۱)
در جای دیگر میگوید:
“نظریهی ولایت مطلقهی فقیه با مسائل فقهی اینجانب نیز منطبق نبود، زیرا نظریهی نصب را که مستلزم ولایت مطلقهی فقیه است، در همان زمان در درسهای رسمی خود مردود شمردم و همان موقع درسهای من چاپ و منتشر شد کسانی باید به ولایت مطلقهی فقیه ملتزم شوند که نصب بالفعل فقها را در زمان غیبت توسط امام معصوم علیهالسلام در مقامِ ثبوت و اثبات پذیرفته باشند.”(۲)
و در جای دیگر در جواب اعتقاد به نصب میگوید:
بنابراین گرچه در اوایل انقلاب و هنگام تدوین قانون اساسی به نظریهی نصب تمایل داشتهام، امّا بازگشت از این نظریه و ارائهی نظریهی انتخاب ـ که زیربنای نظریات بعدی من بوده ـ در زمان قائم مقامی اینجانب بوده است.“(۳)
و نهایتاً نظر آقای منتظری در مورد مرجعیت آقای خامنهای را بازخوانی میکنم:
“اولاً از کسانی که خود را برای مرجعیت مطرح کردهاند کسی را نمیشناسم که آقای خامنهای در رتبهی علمی او باشد؛ و این امر بر اهل فضل پوشیده نیست. ثانیاً به نظر من شروع یا تشدید ادّعای مرجعیت برخی از افراد بعد از مطرح شدن مرجعیت آقای خامنهای بود، و بسیاری از آنان با خود فکر میکردند مگر مرتبهی علمی و فقهی ما از ایشان کمتر است؟ پس وقتی ایشان را در حد مرجعیت مطرح میکنند ما که از نظر علمی بالاتر از ایشان هستیم اشکالی ندارد که ادّعای مرجعیت کنیم.
ثالثاً ادّعای مرجعیت از سوی آقای خامنهای که قدرتِ حاکمیّت را در دست دارند با افراد دیگر تفاوت اساسی دارد، اِشکال اصلی به ایشان ـ به جز عدم صلاحیت علمی در حد مرجعیت ـ آن است که چرا در این راستا از ابزارهای حکومتی مثل وزارت اطّلاعات بهرهگیری میشود و با استفاده از دستگاههای تبلیغاتی زیر نظر ایشان و تهدید و تطمیع، جمعی از علما به این امر اقدام شده و بدعتی ناپسند در مرجعیت شیعه بنا شده است و حتّی مرجعیت را به داخل و خارج از ایران تقسیم کردند؛ در حالیکه مرجعیت شرایط خاص خود را دارد و ایرانی و خارجی بودنِ مقلدانِ مراجع در آن تأثیرگذار نیست. همچنین ایشان با استفاده از قدرت خود در حوزههای علمیه مستقیماً دخالت کردند به گونهای که برای خود نقشی انحصاری قائل شدند.“(۴)
هموطنان، عزیزان من؛
به نظرات آیتاله منتظری در مورد آقای خامنهای درست توجّه بفرمائید. ایشان آقای خامنهای را نه از جهت اعلم بودن و نه از جهت مرجعیت و نه از جهت تقوا و مدیریت که از برجستهترین ویژگیهای یک ولی فقیه باید باشد صاحب صلاحیت نمیداند. در قانون اساسی نظام ولایی که باید مورد تأیید آقایان باشد آمده که عدالت و تقوا از لوازم رهبری است. بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت، صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه از شرایط و صفات رهبری است. یک نظر اجمالی به آنچه در این ۲۵ سال رهبری آقای خامنهای بر سر ملک و ملت آمده پاسخ گویایی بر صلاحیت یا عدم صلاحیت ایشان است.
کارکرد آقای خامنهای در مسائل داخلی و خارجی میتواند همه چیز را روشن کند. نمیتوان باور کرد که در سیاست داخلی وضع امروز کشور و در سیاست خارجی وضع منطقه زاییدهی راهنمائیها و تفکرات ایشان نباشد. کدام سیاست است که داعشها را در گوشه کنار جهان اسلام بهوجود میآورد تا جهان به خاک و خون کشیده شود؟
از مدیریت ایشان همین کافی است که اخیراً مدارک سخنرانی سردار جعفری در مورد انتخابات ۸۸ و کشتار مردم و تقلب در انتخابات و دستگیری هزاران جوان و دانشجو که تعدادی از آنها هنوز در زندان به سر میبرند و حصر سه نفر از بزرگان نظام افشا شد و همه این اعمال مورد تأیید آقای خامنهای بوده است. سخنرانیها و حمله به این و آن همه نشانگر یک مدیریت غیر مسؤول در رأس مملکت است که از صلاحیت کافی برای ادارهی کشور بزرگ ایران برخوردار نیست.
هموطنان، عزیزانم، نسل جوان آگاه و دلسوز؛
در چنین شرایطی چه باید کرد؟ همانطور که بسیاری از دلسوزان وطن عزیزمان تاکنون اعلام کردهاند آقای سید علی خامنهای در بیش از ۲۵ سال که بهعنوان ولی مطلق فقیه امور دینی و اجتماعی کشور را در دست گرفته در برابر کسی پاسخگو نبوده است و روز به روز وضع ملک و ملّت بدتر شده و تغییرات ظاهری دولت ها هم هیچ دردی را دوا نکرده است. باید تغییرات اساسی و زیربنایی بهوجود آید و باید نظام ولایی به نظامی مردمی تبدیل شود، باید بهجای یک نفر، مردم تصمیمگیرندهی امور خود باشند. باید آقای خامنهای ضمن گزارش کار ۲۵ ساله به مردم شرایطی فراهم سازد که ملّت حاکم بر سرنوشت خود گردند و تا چنین نشود، تغییر رؤسای جمهور و رفتن این و آمدن آن دردی را دوا نمیکند. همانگونه که در یک سال گذشته شاهد آن بودیم ایران عزیز نیاز به یک جراحی عمیق دارد و اینکار باید با اراده نسل جوان و فرهیخته صورت گیرد. سکوت و نظارهگری کافی است. باید اعتراض کرد و خواسته های اصلی مردم را به حاکمان گوشزد کرد. اگر دهان و زبانمان را بستهاند باید با هر وسیله فریاد کنیم، فریاد برای آزادی، فریاد برای عدالت و فریاد برای برابری.
چه میشد؟ اگر مردم بار دیگر با آگاهی و شناخت کامل علیه ظلم و بیداد اعتراض می کردند و بساط استبدادیان برمیچیدند و قدرت را به نمایندگان واقعی مردم میسپردند و دست در دست هم وطنی آباد و آزاد از نو بنا میکردند. به امید آن روز.
پی نوشت:
۱) کتاب انتقاد از خود (عبرت و وصیت)، آیت الله منتظری، صفحه ۲۳ و ۲۴
۲) کتاب انتقاد از خود صفحهی ۲۴
۳) کتاب انتقاد از خود صفحهی ۳۱
۴) کتاب انتقاد از خود صفحات ۱۵۳ تا ۱۵۶