چند وقتی است که گاه و بیگاه در فیسبوک، پستهایی گذاشته می شود در سرزنش جلال آل احمد و کتاب غربزدگی او. من هم وقت و بی وقت، بی دلیل و با دلیل به او فکر می کنم. به زندگی جلال و کتابهای او.هر بار هم که کتابهای جلال را مرور می کنم بی اختیار، اول به یاد کتاب غربزدگی او می افتم و بعد هم به یاد جلد دوم این کتاب یعنی خدمت و خیانت روشنفکران. هر وقت نام کتابهای جلال به ذهنم خطور می کند، اول از خود می پرسم، چرا جلال به جای کلمه خیانت، ازواژه اشتباهات روشنفکران استفاده نکرد؟ چرا اسم کتابش را نگذاشت خدمت و اشتباهات روشنفکران؟
صفحات زندگی جلال را ورق می زنم، در هر صفحه قدری مکث می کنم و دوباره به صفحه بعد می روم. همینطور که سوار بر ماشین زمان به سالهای دور برمی گردم، جلال را می بینم که به واسطه آشنایی اش با احمد کسروی و شریعت سنگلجی، اولین بارقه های نواندیشی در او شکل گرفت و این آشنایی زمینه های گرایش او به حزب توده را فراهم آورد.
جلال که جوانی پر شور و شیفته ایده های نو بود، بسرعت حال و هوای کودکی و نوجوانی اش را که در خانواده ای مذهبی شکل گرفته بود، پشت سر گذاشت و در جامعه ای که عموما مردم بی سواد بودند، او که شیفته ادبیات بود، مبهوت افکار و اندیشه های تازه شد.
جلال به جای اینکه از پله های ارتقاء رتبه های حزبی یکی یکی بالا رود، چند پله، چند پله از نردبام آن بالا رفت، بطوری که در عرض چهار سال عضوی مهم در کمیته حزبی تهران و یکی از نمایندگان کنگره حزب توده شد. تا اینکه به گفته خودش در یکی از تظاهرات این حزب که در سراسر خیابان فردوسی تا چهار راه مخبر الدوله برگزار شد، خود را دید با بازو بند انتظامات که با افتخار آن را به بازویش بسته بود و به یکباره نگاهش به کامیونها و سربازان روسی افتاد که وظیفه مراقبت از تظاهر کنندگان را به عهده داشتند و در آنجا بود که از خود سئوال کرد: من اینجا چه می کنم؟
جلال به همراه چند نفردیگر از اعضای آن حزب، همچون خلیل ملکی از حزب توده جدا شدند و حزب سوسیالیست های توده ای را تاسیس کردند اما به دلیل تبلیغات سنگین شوروی، آن حزب پس از دو ماه منحل شد. تاسیس حزب زحمتکشان به همراه خلیل ملکی در سال ۱۳۲۹ و گرایش او به جبهه ملی و حمایت از محمد مصدق و سرکوب همه فعالین سیاسی پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، یک افسردگی عمیق و پریشان احوالی جدی برای او بجا گذاشت که فقط با پناه بردن دوباره به سنت بود که توانست قدری از آن همه آشفته حالی و سرخوردگی بکاهد.
جلال آل احمد بعد از این فراز و نشیبهای سیاسی، سیاست را برای همیشه ترک و در گوشه دنجی از فرهنگ اطراق کرد. او داستان سرخوردگی خود را از فعالیت حزبی در کتاب “از رنجی که می بریم” با مردم به اشتراک گذاشت. شکست مبارزات خود و مردم را در دوره مصدق در کتاب”کندوها” با خوانندگانش در میان گذاشت و باز گشتش به سنت را در کتاب “خسی در میقات” به مخاطبانش منتقل کرد و از خدمات و اشتباهات روشنفکران به صریحترین شکل با واژه “خیانت روشنفکران” یاد کرد.
شیفتگی جلال را در آغاز جوانی به ایده های نو، در فعالیتهای سیاسی و حزبی او می توان دید و گریزانی او از هر چه که نشانه ای از آن روزها داشت را در کتاب “غربزدگی” و البته جلد دوم آن کتاب “خدمت و خیانت روشنفکران”.
مرور زندگی جلال این نکته مهم را به ما یادآور می شود که حضور جلال در عرصه سیاست و فعالیت شبانه روزی او در آن سالها او را به دو تجربه مهم رساند. اول آنکه، ایران نیازمند تولد نوعی از جریانات و جنبشهای سیاسی و اجتماعی است که از دل جامعه و همراه کدهای فرهنگی آن سر برآورد و دیگر آنکه تشکلها و احزاب سیاسی که متاثراز رفتارها و ویژگی های مثبت و منفی رهبران خود هستند، براحتی می تواند تشکلهای سیاسی و نیز اجتماعی را تحت تاثیر قرار دهند و تاثیر خصیصه های منفی مانند تک روی و فرصت جویی هایی که ناشی از منافع فردی آنهاست، براحتی می تواند یک جریان سیاسی را به سمت اضمحلال و فروپاشی بکشاند و تاثیرات منفی آن تا آخر عمر دست از سر دیگر نیروهای آن برندارد. زندگی جلال نشانه بارز این ادعاست.
در سالهای اخیر از افراد بسیاری شنیده و در مقالات متعددی خوانده ام که از رفت و برگشت جلال از ایده های سنتی به ایده های نو و از ایده های نو به ایده های سنتی، به تندی یاد شده، اما در کمتر نوشتاری دیده ام که از چند و چون راه پر فراز و نشیبی که جلال طی کرده و از چگونگی پرتاب شدن او به این سویه های متفاوت و یا متضاد پرس و جو کرده باشد.