نگاه روز

نویسنده
پریا سامان پور

نگاهی به ترجمه ی فارسی مجموعه اشعار توماس ترانسترومر

هیچ جا نیست مگر “ اینجا ” …

 

 

“توماس ترانسترومر” ، شاعر سوئدی متولد 1931، شاعری ست که “ یان کاپلینسکی” او را به معنای واقعی کلمه “شاعر معاصر” خوانده است. ترانسترومر با زبانی شاعرانه از دنیای مدرن سخن می گوید و براین دنیای بی رنگ، نقش حس و روح را می گستراند:

نگاهی به موتور خانه.

ماشین بخار، قبراق چون قلب آدمی، کار می کرد با افت و خیزهای بلند و نرم،

آکروبات هایی از فولاد، و بوهایی که انگار بر می خاست از آشپزخانه ای.

کتاب “مجمع الجزایر رویا”، که به همت “مرتضی نقیان”، به فارسی برگردانده شده، گزیده ای ست از مجموعه شعرهای منتشر شده ی این شاعر که در طی یک دوره ی پنجاه ساله، از سال 1954 تا 2004 سروده شده اند. مجموعه اشعاری چون جزایری معلق و رها که با نخ رویا به یکدیگر متصل شده اند و وجه اشتراک همگی آنها، زندگی کردن ِ لحظه است. نمونه ی آن چیزی که “کارل هاینتس بورر”، آن را “آرمانشهر لحظه” نامیده است:

ناگهان تاریک شد، گویی از رگباری.

من در اتاقی بودم که همه ی لحظه ها را در برداشت

موزه ای برای پروانه ها…( رازها در راه- صفحه ی 47)

با بررسی سروده های این کتاب به خوبی در می یابیم که علی رغم وجود بازه ی زمانی نیم قرن، میان اولین مجموعه و آخرین آن، نگرش شاعردر طی این دوره همچنان ثابت مانده است:

کاج هم چون عقربه ی ساعت ایستاده است،

خارخار مورچه می گدازد در سایه سار کوه.

جیغ پرنده! و عاقبت. ارابه های ابر به آرامی شروع به غلتیدن می کنند ( زمان تحویل شبانه روز – صفحه ی 42)

ترانسترومر نه از سنت روی می گرداند و نه تجدد را پس می زند، نه از زندگی روزمره می گریزد و نه سرشت بشری را به فراموشی می سپرد، او با همه ی جوانب زندگی در آشتی ست و از همین روست که بازتاب روزمرگی بشر امروز در شعر او، به شیوه ای اعجاب انگیز آرامش بخش و دلنشین است:

ریش می تراشیدم صبحی ،

پای پنجره ی باز

در طبقه ی اول.

دگمه ی ریش تراش را زدم

شروع کرد به چرخیدن

تبدیل شد به غرش،  تبدیل شد به  هلی کوپتر( پنجره ی باز – صفحه ی 68)

او از برفهای عظیم سوئد می گوید و از سفرهایش به لیسبون، به نیویورک ، به ملاکای، به ونیز و … اما  درعین حال هرگز خود  را اسیر هیچ خاکی نمی بیند:

این آفریقا نیست.

این اروپا  نیست.

این هیچ جا نیست مگر “این جا”

و آن “من” که بود تنها یک واژه است ( وردهای زمستانی – صفحه ی 60)

ترانسترومر، با آنکه هرگز نخواسته است، قلم شاعرانه و لطیفش را با زمختی سیاست بیامیزد،  و خود نیز هیچ گاه وابسته به ایدئولوژی خاصی نبوده است، اما به دلیل وجود طبع حساس و نوع دوستانه و هم چنین بینش ژرفش نتوانسته است، نسبت به وضعیت اجتماعی و سیاسی زمانه  بی اعتنا بماند از همین روست که می توان ردپای کنایه، شوق و خشم توامان را نسبت به سیاست، محدودیت و خشونت در شعرهای او دنبال کرد:

حکایت جنگ است این.

حکایت آن جاها که کنترل می شوند شهروندان،

آنجا که فکر ها بنا می شوند مجهز به راه های خروج اضطراری… ( بالتیک ها – صفحه ی 85)

طنین می گوید که آزادی هست

و این که کسی به قیصر خراج نمی دهد.

دست هایم را در جیب های هایدنی ام فرو می برم

و ادای کسی را در می آورم که با آرامش جهان را می نگرد.

من پرچم هایدن را بلند می کنم – یعنی:

“ما تسلیم نمی شویم. اما صلح می خواهیم” ( الگرو- صفحه ی 54)

او آرزوی روزی را می کند که  در آن میکروفون های پنهان در دیوارها به سنگواره بدل شوند و همه ی آنانی که در پشت مرزهای اسارت حصر شده اند،  بتوانند حرفهای خود را با آزادی بیان کنند:

حالا نامه پیش سانسورچی ست. چراغ را روشن می کند.

کلماتم در نور به هوا می جهند مثل میمون ها بر میله ها

می جنبند، آرام می گیرند و دندان نشان می دهند.

لابه لای سطور را بخوانید. ما دویست سال دیگر با هم  ملاقات می کنیم

روزی که میکروفون های دیوارهای هتل از یاد رفته اند

و بالاخره می توانند بخوابند، فسیل  شوند. ( به دوستان پشت یک مرز – صفحه ی 75)

اما آنچه  بیش از همه در میان سطور کتاب مجمع الجزایر رویا می درخشد، نگرش مثبت، امیدوارانه و آرامش بخش این شاعراست. نگرشی که شاید با تحصیلات ترانسترومر در رشته ی روانشناسی مرتبط باشد:

ما در خفا از میان خانه ای خفته می گذریم.

درها را باز می کنیم به آرامی.

ما به جانب آزادی خم می شویم

چنین می گویند بادبانهای سفید ( از فراز کوه – صفحه ی 51)

توماس ترانسترومر 80 ساله که جایزه ی نوبل ادبی امسال را از آن خود کرده است؛ اکنون به دلیل عوارض ناشی از سکته از سخن گفتن نا توان است؛ او  ”خسته از آنان که می آیند با واژه ها “، قصد دارد،این بار تنها با نواختن پیانو، احساسات درونی خود را بیان کند چرا که:

واژه ای ندارد این دنیای وحش.

این صفحه های نانوشته به هر سو گسترده اند!