تدوین و اتخاذ هر خط مشی و استراتژی سیاسی در یک پایه خود متکی به “تحلیل شرایط” است. تحلیل شرایط ایران بدون رفتارشناسی آقای خامنهای به علت قدرت متمرکز فراوان و بیپاسخگو میسر نیست. درست و واقعی تحلیل کردن این رفتار و دخالت ندادن “تمایل” در “تحلیل” بسیار اساسی است، تحلیل واقعی نه میلی که باید عاری از آرزواندیشی، منفی نگریِ متکی بر نفرت یا مثبت نگری مبتنی بر امیال و اهداف فردی (و جمعی) باشد.
به طور مشخص در رابطه با مسئله هستهای که کل پروژهاش در دست نیروهای نظامی ـ– امنیتی بوده؛ آقای خامنهای بزرگ ترین حامی و هادی بوده است. این پروژه، طرحی بسیار هزینهبر، ضد منافع ملی، بلندپروازانه و بدون کارشناسی واقعی علمی و سیاسی بوده و هست. برخی صاحب نظران هزینه این طرح (و پیامدهایش) برای ملت ایران را بیشتر از جنگ هشت ساله دانستهاند…
از انصاف نباید دور داشت که نرمشها و عقبنشینیهای پیامد به بنبست رسیدن تدریجی این بلندپروازی نیز باز با حمایت و هدایت آقای خامنه ای (چه در دولت خاتمی و چه در دولت روحانی) بوده و هست.
در این مبحث اهداف و کارشکنیهای طرف غربی مد نظر نیست وگرنه این طرح محل تلاقی دو جریان راست ایران و راست جهانی بوده که جداگانه باید بدان پرداخت. در این جا عمدتا رفتارشناسی آقای خامنهای، البته با هدفی فراتر از بحث هستهای دنبال میشود.
کل طرح هسته ای، ماجراجویانه و بلندپروازانه و جهت تأمین امنیت نظام طراحی شده بود و برخی از منتقدان بعدی آقای خامنهای نیز در آن سهیم بوده و حتی نقش بیشتر و بزرگتری داشتهاند، اما آقای خامنهای در دوران رهبری خود یک نظر محوری مشروعیت / هویت بخش برای قدرت مستقر قائل بوده و آن هم دشمنمحوری مبتنی بر توطئهنگری تمام عیار، در خارج و داخل است. این منظر که قدرتهای جهانی بخصوص آمریکا یکسره به دنبال سرنگونی حکومت ایران اند، که ردپایی در واقعیت نیز دارد؛ اما، به شکل گاه عوامانه و اغراقآمیزی آن هم بدون آشنایی با فضای جهانی و تغییر و تحول و فراز و فرود آن، بخصوص در داخل آمریکا و ناآشنا به جناحبندیهای درونی آن؛ به صورت یکنواختی دنبال میشده است. این را باید در کنار عامل دیگری قرار داد و آن تکیه استراتژیک آقای خامنهای به نظامی ـ- امنیتیها از ابتدای پس از انقلاب و به صورت روزافزونی در دوران رهبری خود (و به صورت موکد از دوران اصلاحات و سپس جنبش سبز به بعد) است. در عرصه داخلی، اما؛ این تئوری تدبیری ـ تزویری دستآویزی برای بستن فضا، حذف رقبا و سرکوب هر حرکت اعتراضی بوده است. بر مبنای همین دو عنصر بود که ایشان هر نوع گفت و گو و مذاکره با آمریکا را شدیدا نفی میکند و طرفداران آن را سادهلوح و مرعوب یا مغرض و عوامل دشمن میخواند.
در رابطه با مسئله هستهای، پس از آن که تحلیلهای کارشناسی متعددی نشانگر رو به بحران رفتن اقتصاد کشور بود آقای خامنهای با ناباوری اولیه و رد نظریه در محاصره و فشار شعب ابیطالبی بودن وضعیت کشور ولی به تدریج متوجه مشکلات شد؛ در اینجا بود که اجازه مذاکره مستقیم اما پنهانی با آمریکا را صادر کرد؛ مذاکرهای مستقل از دولت وقت و به دور از چشم مردم. این نقطه، نقطه قابل تأملی در رفتارشناسی آقای خامنه ای است. چرا اجازه و چرا پنهانی؟ رفتارشناسی این مقطع بسیار به شناخت رویکرد و خوی و خصلت ایشان کمک میکند. “صدور اجازه” یعنی “حفظ نظام اوجب واجبات است”، “پنهانی” یعنی قصد آن وجود ندارد که تغییری در گفتار مشروعیت / هویتبخش قدرت مستقر در روابط بینالملل و نیز به خصوص نحوه حکومتورزی داخلی انجام گیرد. به علاوه یک مسئله شخصیتر که آقای خامنهای نمیخواهد خود را از تک و تا در بین هواداران خاص و نیروهای میدانیاش در سرکوبهای داخلی و تهدید و ارعاب و حذف رقبا و نیز “رهبرسازش ناپذیر امامگونه” در ذهن این افراد و دیگرانی که وی تصور میکند در “جهان اسلام” و بخصوص به دنبال “بیداری اسلامی”، نگاه و توجهی به ایشان دارند بیندازد. البته تا آنجا که خود به زبان آورده یا در رفتار ایشان مشهود است وی به خوبی میداند که پس از جنبش سبز و به ویژه افشای مسئله کهریزک چقدر “ابهت نظام” خدشهدار شد و به علاوه آن که ایشان از رشد روزافزون تعارضات منطقهای که به علل گوناگون و خصوصا سیاست خارجی و رفتارهای منطقهای فرقهگرای حکومت ایران و مشخصا سپاه قدس به شکل شگفتانگیزی حالت شیعی – سنی پیدا کرده و دیکتاتورهای منطقه نیز با تردستی به شدت بدان دامن میزنند، هم آگاه است. بگذریم از این که روزی روزگاری خاتمی در منطقه محبوبتر از وی بود و متعاقب آن حتی احمدینژاد؛ رئیسجمهوری که نظراتش را به خود نزدیکتر میدانست نیز به علت برخی عوامفریبیها و شعارهای ضداسرائیلی باز محبوبیت بیشتری از وی در همین منطقه داشت.
در هر حال بنا به گفته علیاکبر صالحی پرونده مذاکرات پنهان به طور کامل تحویل رئیس جمهور جدید شد و میزان و عمق مذاکرات باعث تعجب وی گردید! دولتی که پس از انتخاباتی سر کار آمد که با رد صلاحیت نزدیک ترین و قدیمیترین دوست آقای خامنهای آغاز شده بود. رد صلاحیت بیسابقه آقای هاشمی برای هر آشنای با الفبای سیاست در ایران روشن است که با فشار مستقیم آقای خامنهای و فرستادگانش به شورای نگهبان که راسا جرات چنین تصمیمی را نداشتند، صورت گرفت. این امر نیز بخش مهم دیگری از رفتارشناسی آقای خامنهای را نشان میدهد: آقای خامنهای در محدودسازی و حذف رقبا و کسانی که مانع قدرت نسبتا (نه کاملا) مطلقه ایشان میشوند (چون اساسا ساخت قدرت در ایران پس از انقلاب اجازه مطلقه بودن کامل قدرت را که حتی در دوران آیتالله خمینی قریب صد نماینده مجلس خلاف میل وی در رابطه با دولت موسوی رای دادند)، تردیدی به خود راه نمیدهد و سماجت سختگیرانه ای دارد. هر چند آشنایانش وی را در مجموع فردی نه چندان شجاع می دانند و حتی برخی گاه از تذبذب عمیق شخصیتیاش سخن می گویند. این امر را در برخورد با ناآرامیهای بعد از فاجعه حمله به کوی دانشگاه دیدیم. اما وی در جنبش سبز جبران کرد! و از همان ابتدا، به طور قاطع فرمان جمع کردن و سرکوب داد.
در دولت جدید نیز با “فتنه، فتنه” کردن های مکرر، تاکنون مانع هر نوع باز شدن حتی سر حرف درباره رفع حصر رهبران محبوس این جنبش شده است.
سماجت در جلوگیری از رفع حصر را نیز باید در کنار رد صلاحیت هاشمی در انتخابات ۹۲ گذاشت تا به رفتارشناسی کامل تری از ایشان رسید.
در همین مقطع (انتخابات ۹۲)؛ باید به نقطه دیگری از رفتار آقای خامنهای توجه و تأمل کرد “حق الناس” خواندن رای مردم و دعوت از مخالفان نظام اما طرفداران ایران؛ برای دعوت به مشارکت در انتخابات و نیز پرهیز از حمایت از یکی از کاندیداهای موجود.
حق الناس خواندن رای مردم (هرچند بعدا تا نظارت استصوابی شورای نگهبان نیز تفسیر و تاویل شد!) نقطه نظر مهم و راهگشایی بود. اگر خوشبینانه بدان بنگریم (و چون برخی طرح و نقشه ای بدبینانه و از قبل برای روی کار آوردن روحانی تلقی نکنیم)؛ باید آن را نتیجه قدرتنمایی مردم در جنبش اعتراضی سبز دانست. این خود نشان میدهد که آقای خامنهای اهل عقبنشینی در برابر زور نیست مگر زورش زیاد باشد؛ مانند فشارهای اقتصادی که آن چنان زوری داشت که به دلیل احتمال ایجاد خطرات امنیتی به خاطر نارضایتی گسترده مردم، ایشان را به نرمش قهرمانانه و صلح حسنوار واداشت و جنبش هر چند ظاهرا بیفرجام سبز، هم آن قدر هیمنه داشت که تأثیری این چنینی بر رفتار آقای خامنهای بگذارد که فرد دارای بزرگترین شانس پیروزی در انتخابات را از قبل رد صلاحیت کند تا نیازی به تقلب بعدی و زورآزمایی مجدد با معترضان نباشد. اما ایشان و طیف متبوع هوس مقداری جابجایی آرا برای جلوگیری از رآی آوردن حسن روحانی در دور اول را نیز از سر به در کردند؛ به چند دلیل و به نظر میرسد باز مهمتریناش هراس پنهان از قدرت مردم معترض در جنش سبز باشد و به گمان برخی رضایت (قبلی یا اجباری) برای روی کار آمدن روحانی برای حل و فصل مسئله هستهای (در حالی که باز روشن بود که نظر وی روی جلیلی بود و در صندوق رای حوزه بیت نیز رای جلیلی حاکمیت کاملی داشت!) و به زعم برخی به این دلیل که اگر روحانی در دور اول با همین اختلاف رأی محدود برنده اعلام نمیشد در دور دوم با اختلاف رای بیشتری برنده میشد و باز قدرت مستقر یا باید تسلیم این واقعیت میشد و رأی واقعی را اعلام میکرد و یا به دستکاری آن میپرداخت ولی احیانا دچار ریسک و خطر اعتراض مردم میگردید. سکوت و بی طرفی آقای خامنهای در این مقطع را نمیتوان به صورت مجرد و در خلا و بدون رفتارهای قبلی (رد صلاحیت هاشمی) و بعدی آن(در دولت روحانی) دید و تحلیلهای تمایلی و غیرواقعی از آن ارائه داد.
رفتار بعدی آقای خامنهای در مسائل داخلی کشور نیز باز حکایت قابل تأملی است. او رقیقترین انتقادها را به مخالفان دولت و غلیظترین و تندترین انتقادها را به دولت، حتی در مسئلهای که کاملا حق به سمت دولت است (مانند مسئله تخلفات دولت قبل در رابطه با بورسیهها و…)، میکند و در موارد متعددی نیز به صورت تند و صریح جملات و مواضع روحانی را مورد نقد و حمله قرار می دهد. این خط سیر روشنتر و مستندتر از آن است که نیازی به شرح و بسط داشته باشد.
اما پروژه مذاکرات هستهای، پروژه خاص خود آقای خامنهای و مورد قبول وی بود. قبل از دولت جدید آغاز شده و در دولت جدید با تیمی قویتر و کارشناسیتر دنبال میشد. طرفه آن که یکی از اعضای اصلی تیم مذاکره یعنی عراقچی فرد مشترک تیم جلیلی و ظریف بود! آقای خامنهای هم از این تیم و هم از اصل مذاکرات به طور قوی حمایت میکرد تا آن ها بتوانند مسئله رفع تحریمها را به سرانجام برسانند، هر چند “در ظاهر” سیاست یکی به نعل، یکی به میخ را هم ادامه میداد. زیرا وی در وضعیت پارادوکسیکال و متعارضی قرار گرفته بود. مصلحت حفظ نظام ایجاب میکرد که مذاکرات قطعا به نتیجه برسد. اما در میان “پایگاه رای” و “نیروی میدانی” رهبر جمهوری اسلامی تعارضی آشکار افتاده بود. چرا از “پایگاه رأی” و نه از “کل ملت” و مردم سخن میگوییم زیرا برای ایشان اکثریت ملت و رضایت و نظر ایشان اهمیت چندانی ندارد. وگرنه می بایست اساسا کل خط مشی ایشان به گونه دیگری بود. اما پایگاه رأی جریان ایشان که در شهرستانها و روستاها و برخی مناطق کمدرآمدتر شهرهای بزرگ زندگی می کنند، در آخرین انتخابات به طور محسوسی به حسن روحانی رأی دادند. همانها که قبلا پایگاه رأی احمدینژاد بودند. جدا از مصلحت نظام؛ این طیف “جامعه هدف” و مخاطب اصلی آقای خامنهای است.
اما نیروی میدانی او یعنی پیاده نظام طیف نظامی –ـ امنیتی که بسان “حزب پنهان رهبر” عمل میکنند و در بسیج و عماریون و حلقههای بصیرت و… آموزش میبینند و با گفتار دشمنمحور / توطئهنگر تربیت میشوند آشکارا طبق مواضع همیشگی خود آقای خامنهای؛ مخالف هر گونه مذاکره بودند و آن را سازش میدانستند، چه برسد به مذاکرهای که باید طی آن “نرمش” هم نشان داد و به قول صریح آقای خامنهای “معامله” کرد و چیزی داد و چیزی گرفت!
آقای خامنهای اصل مذاکرات و تیم مذاکرات را در ابتدای راه با قدرت و صراحت تأیید کرد که آنها بتوانند کارشان را تا سرمنزل مقصود دنبال کنند، در این میان آقای خامنهای به جز “انقلت”ها و تکمضرابهای تبصرهوار گهگاهی و کمرنگ، مخالفتی ابراز نمیکرد، اما همین که مذاکرات به توافق نزدیک شد و همه گردنهها را پشت سر گذاشت و وارد مرحله بازگشتناپذیر خود گردید و شخص آقای خامنهای زودتر و بهتر از بقیه از این ماجرا مطلع بود، سیاست جدید یعنی “سکوت” و تظاهر به بی نظری! در رابطه با پروژه و توافقنامهای که در جریان ریز به ریزش بود و با موافقت وی صورت میگرفت و بنا به یک قول جدی حتی دستخط وی در تأیید آن در پرونده این مذاکرات بایگانی شده است، را در پیش گرفت. به این رویکرد هر نامی میتوان نهاد به جز پذیرش چرخش نخبگان و دموکراسی درون حاکمیتی! ارجاع تعارفگونه پرونده به مجلس نیز بخشی از همین رویکرد بود، بخصوص در مقطعی که خطر رد آن در کنگره آمریکا منتفی نشده بود.
آقای خامنهای سعی کرد همان برخورد دوگانه را بخصوص برای حفظ نیروی میدانی خود از یک سو و شاید به همان اهمیت، برای کاهش و تخفیف و تقلیل اهمیت این موفقیت در رابطه با دولت روحانی که طیف اعتدال ـ اصلاحطلب را به دنبال خود داشت، ادامه دهد. بیاهمیت نشان دادن و حتی مضر و نامطلوب جلوه دادن توافقنامه بخشی از سیاست رقبای دولت بخصوص جریان راست افراطی در ماههای آینده است که رفتار آقای خامنهای نیز دقیقا همسو با همان هاست، با این تبصره که این بازی نباید آن قدر داغ شود که آسیبی به اصل پروژه توافق و رفع تحریمها بزند. بنابراین وقتی احتمال و خطر به دستانداز افتادن این توافق در مجلس احساس میشد دوباره این ظاهرسازی و حرکت نمایشی در مجلس به شکل کاملا مفتضحی به هم میخورد و یکی از نزدیکترین و باسابقهترین افراد بیت پیام وی را به لاریجانی میرساند و این بازی و نمایش دود میشود و به سرعت و در عرض بیست دقیقه به هوا میرود. رفتارشناسی آقای خامنهای در اینجا نیز هر تحلیلی را برمیتابد به جز چرخش نخبگان و دموکراسی درونساختاری و بیطرفی و اجازه دادن به زورآزمایی درون سیستمی قدرت. وگرنه حجازی نباید آشکارا ظاهر میشد و یا لاریجانی نباید با این همه اعتماد به نفس و حتی مقداری قلدری همه قوانین و عرف مجلس را زیر پا میگذاشت.
اینک همه از عبور از گردنه چالش زیانبار هستهای خوشحالاند اما نمیتوان بر وضع این پارلمان و این نمایندگان استصوابی نَگِریست که ملعبه دست قدرتهای بیرون از مجلساند و یک روز در صحن علنی راه می افتند و مرگ و اعدام سران فتنه را فریاد میزنند و یک بار هم همه داد و هوارهایشان با یک اشاره به سکوت میانجامد و باز “بفرموده” عمل میکنند. در اینجا مهم “روش” و “منش” و “رویه”ای است که در سنت پارلمانی کشور متداول شده و میشود و نه محتوای آن چیزی که در مجلس گذشت که در یکی همدلیم(بحث هسته ای) و در دیگری(شعاردهی و تظاهرات علیه رهبران جنبش سبز) مخالف. بدین ترتیب متأسفانه سیر رفتارشناسی آقای خامنهای نشان از آن دارد که از مرحله اصلاحات به بعد وی قدم به قدم سختگیرانهتر و حذفیتر و کمطاقتتر عمل کرده است. سیر رو به تشدید برخوردش با دولت خاتمی؛ با جنبش سبز واینک با دولت روحانی جایی برای تحلیلهای تمایلی و آرزواندیشانه نمیگذارد. ای کاش آقای خامنهای از تحول روزگار درس میگرفت. ای کاش او حداقل به دموکراسی درونحکومتی تن میداد، ای کاش او به جای بلندپروازیهای امالقرایی در جهان اسلام و دشمنستیزانه بیپایه و پشتوانه در سطح جهان به دنبال بلندپروازیهای اقتصادی میرفت تا از طریق قدرت و قطب اقتصادی شدن ایران در منطقه، عمق استراتژیک بیابد نه با لشکرکشی و پولپاشی در منطقه و سپردن سکان سیاست خارجی به دست سپاه قدسی که مسئولانش مکرر در مکرر در منطقه بخصوص در عراق ارزیابیها و رفتارهای شان (در کنار و به موازات دیگر بازیگران منطقهای و جهانی) برای منافع ملی و صلح در منطقه و برای مردم این گوشه کره خاک فاجعه آفریده و تعارض استبداد / آزادی را با رقابت فرقهای شیعی – سنی عوض کرده است…
نگاه خوشبینانه به آقای خامنهای و تمایلات استراتژیک حداقلخواهانه در شرایط کنونی کشور مختص فرد یا افراد خاصی نیست که با برخوردهای شخصی شده بدان پرداخت، اینک از برخی جوانان تازه به وادی سیاست واردشده تا پا به سن گذاشتهشان سیاسی در آستانه بازنشستگی افرادی وجود دارند که چنین تحلیلهایی آرزواندیشانه ارائه میدهند و مطالباتی بس حداقلی دارند و خواهان حرکت و مطالباتی “زیر سقفِ تحمل آقای خامنهای” و “پشت سر دولت روحانی” هستند. در این باره باید مستقلا به بحث پرداخت. صاحبان این تحلیل از پیر و جوان بخشی از صاحبان افکار و فعالان سیاسی عموما دموکراسیخواه ملیاند که متحد استراتژیک دیگر طرفداران دموکراسی ملی و واقع بین تر نسبت به شرایط ایران (و به خصوص پتانسیل ها و ظرفیت های نهان و آشکار مردم و جامعه مدنی و بخصوص جوانان ایران)، هستند.
نظرات معطوف به تحلیل شرایط را باید نقد تحلیلی کرد و به برخوردهای شخصی تقلیل نداد (هر چند ممکن است رگههایی روانشناختی در مواردی خاص نیز دست به کار باشد).
این نحوه مواجهه با شرایط سیاسی کشور خود یک رویکرد سیاسی است که در ابتدای انقلاب از سوی حزب توده و با مدیریت آقای کیانوری دنبال میشد. این را به طعنه نمیگویم، بلکه توصیفی واقعی است از آنچه در آن هنگام نیز با طرح و طراحی خط ضدامپریالیستی امام، ذهنیات و تمایلات و آرزوهای خود را بر واقعیات تحمیل میکرد. ای کاش آن آرزوها و تمنیات جامه عمل میپوشید؛ شاید ملت ایران خوشبختتر میزیست. اما درس و سیلی واقعیت بسی سخت و دشوار و تلخ بود. امروزه روز نیز تدوین و اتخاذ هر استراتژی باید متکی به تحلیل دقیق شرایط به دور از تمایلات فردی (منفی یا مثبت) باشد. گفتگوی انتقادی میتواند اخبار و اضلاع تحلیل شرایط هر یک از افراد و گرایشات سیاسی موجود را تکمیل کند و نهایتا تصویر نزدیکتری به واقعیت به دست بدهد. رفتارشناسی آقای خامنهای نیز در هین راستا قرار میگیرد. البته نگاه معتقد به تزویر تا تدبیر در مورد برخی رفتارها و نقاط بسیار مشکل ساز در نگاه و رفتار سیاسی رهبر جمهوری اسلامی نیز نمیخواهد کلیشهسازی کند و تحلیل ذات محورانه ارائه نماید. بر این اساس به علت نقش بسیار مهم قدرت متمرکز و مطلقه رهبر جمهوری اسلامی باید کوچکترین حرکات و مواضع ایشان را مستمرا رصد و بدون حب / بغض یا ناامیدی / آرزواندیشی تحلیل کرد. هم چنین وجود تنوع و اختلاف و شکاف در بیت رهبری (هم چنان که در سپاه) امری نیست که نادیده گرفتنی باشد. ناطق نوری و مواضع تغییریافتهاش مثال خوبی است. در مورد اصغر حجازی با همه سوابق خاصاش نیز شایعات و شنیدههای مشابهی به گوش میرسد. اختلافات “فعلا” به وجود آمده در مورد هستهای در میان تندروان متکی و مستند به بیت و حملات علنی و رسمی آنها به حجازی و یکی از سایتهای بیت قابل تأمل است. اما “مستقل” عمل کردن حجازی، که میتواند توهم بیاجازه بودن از آقا و تحمل دموکراسی درون ساختاری را دامن زند، از آن چنان حرفهای ذهنی است که نمیتوان هیچ خط مشی سیاسی واقعگرایانهای را بر آن استوار کرد. رابطه و نسبت رهبر و رئیسجمهور را نیز باید با همین واقعگرایی نظاره کرد، با پرهیز از یک خطا و گاه مغلطه که “توصیف”یک پدیده علامت “تجویز” آن یعنی “مثبت” دانستن آن نیست. اما عمل کردن بر اساس “تصور” و “توهم” قطعا به تجویزهای نادرست می انجامد. در این باره باز بحث خواهم کرد.